پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴ - ۱۱:۲۹
هنر و شعر باید در پیشانی جامعه حرکت کنند

فضای مجازی فیلسوف و شاعر و دانشمند و هنرمند نمی‌خواهد؛ بیشتر دلقک می‌خواهد و هرچیزی که بتواند مخاطب را سرگرم کند. سرگرمی هم در جدیت نیست، در فکاهی و لودگی و سطحیت است. یک شاعر جدی یا یک دانشمند که مجهز به علمی زیاد است، اندازۀ یک‌صدم جیمی‌جامپ‌ها و هومیرها با اقبال عمومی در فضای مجازی مواجه نمی‌شود. پس این شاعر یا فریب مخاطب را نمی‌خورد، به شعریت شعرش معطوف می‌شود و ترجیح می‌دهد که در بلندمدت با اقبال یک دورۀ تاریخی یا یک جاودانگی مواجه شود، یا به دام مخاطب، به‌خصوص مخاطب فضای مجازی می‌افتد.

‌سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - نرگس دوست: رحمت‌اله رسولی‌مقدم، متولد ۱۳۶۹، از شاعران تجربه‌ورز و نوآور امروز است؛ شاعری که در عین پیروی از قالب کلاسیک غزل، تجربه‌ها و نگاه تازه‌ای را در این قالب کهن عرضه کرده است. رسولی‌مقدم خود در معرفی خود و آثار و جهان شعری‌اش می‌گوید: از سال ۱۳۹۷ تاکنون چهار دفتر شعر «زیر انگشت‌های تشریح»، «زاویه»، «به دختران تعلق» و «از آدمی که درد جنون دارد» از من منتشر شده است که هرکدام بخشی از آموزه‌های شعر به من و آموخته‌های من از شعر را منعکس می‌کنند. من به‌شدت تجربه‌ورزم و از آزمودن مسیرهای تازه استقبال می‌کنم. به‌همین‌خاطر در آثاری که منتشر کرده‌ام، همواره رد پای تجربه‌های نوین دیده می‌شود. همواره سعی کرده‌ام حرفم تکرار حرف دیگران و حتی اثر بعدی‌ام تکرار حرف‌های پیشینم نباشد. تلاش کرده‌ام به جای ساختن طبقه‌ای ساختمان بر یک آپارتمان پیش‌ساخته در یک شهر پیش‌ساخته، شهری در سرزمینی خالی بنا کنم که همۀ این شهر با کلمات خودم، تصاویر خودم، و معماری خودم ساخته شود. مصالح از من است و نقشۀ شهر و سازه‌هایش هم از من است. جهان خودم را در این شهر نوساز زندگی می‌کنم. پس فکر می‌کنم مخاطب در سروده‌های من به یک جهان ناشناخته سفر می‌کند که تا در آن زندگی نکند، همۀ جوانب آن را درنخواهدیافت. آنکه با من در این سفر همراه شود، مسافرت و معاصرت بی‌اتفاقی نخواهد داشت.»

با این شاعر معاصر گفت‌گویی کرده‌ایم که می‌خوانید:

ممکن است ابتدا یک گزارش اجمالی از شعر در یک قرن اخیر ارائه دهید؟

همۀ آنچه شعر در قرن اخیر ارائه داد، براساس ضرورت تغییر بود. در تمام طول قرن، کسانی سعی کردند که شعر جلوتر از جامعه حرکت کند و از آن سیاق کهن به جامه‌ای و جانی نو میل کند. اینان از آغاز تا هم‌اینک، جامعه را در معنای کلان و خردش مقابل خود دیدند؛ جامعه‌ای سنتی در همۀ جوانب و زوایا. در این اجتماع بزرگ، جامعۀ ادبی هم محتاطان و حتی ترسوهای زیادی داشت که از تغییر و دگرباشی و دگراندیشی ابا داشتند. در باد افتخار به گذشته‌های دور و نزدیک خوابیده و هرچیزی جز آن را دشمن می‌پنداشتند. این احساس خطر دو رو داشت: یک رویش احساس خطر برای ساختمان باشکوه شعر پارسی در طول تاریخ بود، و روی دیگرش ترس از آجر شدن نان و دکانی که از پسِ بازاری شدن شعر و ادبیات باز کرده بودند و اینک نیز باز داشته‌اند.

شعر جلو آمد و آمد و آمد، تا اینکه حالا برای مشکل اول راه‌حلی دارد. حالا شعر بلد است قالب، زبان، فرم، محتوا و معنا را متناسب با انسان امروز به جامعه عرضه کند و همزمان حواسش باشد که ادامۀ فخامت و شکوه شعر سنتی ما باشد. بعضی از آوانگاردها هم طوری عمل کردند که انگار اصلاً گذشته‌ای برای شعر پارسی وجود نداشته است. این نیز اشتباه خطرناکی بود. شعر امروز یا فهمیده است و یا خواهد فهمید که نه گذشته است و نه چیزی غیر از گذشته؛ شعر امروز ادامۀ شعر دیروز است. ما از شعر دیروز جدا نشده‌ایم، در آن هم نمانده‌ایم که درمانده نمانیم؛ ما ادامۀ پیشینۀ ارزشمندی هستیم که برای ما برجای مانده است.

جایگاه غزل در شعر امروز را چطور ارزیابی می‌کنید؟

غزل در آغاز قرن اخیر افسانه‌ای بود از نفس‌افتاده. پیکر بی‌جان شعر دیروز بود در چنگال تیز و چست شعر نو. آن‌چنان‌که در محافل ادبی آن سال‌ها می‌پرسیدند که می‌خواهی شعر بخوانی یا غزل؟! ظاهر قضیه این بود که غزل از روزگار عقب افتاده بود. وقتی که منوچهر نیستانی و پشت‌بندش حسین منزوی، محمدعلی بهمنی، سیمین بهبهانی و… به تبع تغییرات شعر توسط نیما و هم‌رکابانش، تغییر در غزل را ضروری دیدند و به آن همت ورزیدند، دریافتند که غزل ظرفیت‌های پنهان بسیاری دارد و می‌تواند خودش را با انسان امروز و زندگی امروز مطابقت دهد. این غزل نبود که از روزگار عقب افتاده بود، بلکه غزلسرایان بودند که تحت تأثیر دیروز شکوهمند غزل بودند و نمی‌توانستند از سایۀ سنگین آن خارج شوند. نگاه تازه، منجر به رهیافت‌های تازه گردید. پس غزل پوست انداخت، لباس نو پوشید و پابه‌پای اقسام شعر نو در دهه‌های پنجاه، شصت و هفتاد، تریبون انسان امروز شد. غزل اما به این اکتفا نکرد و با آزمودن تغییرات محتوایی، فرمی و حتی قالبی در دهۀ نود، از آن مساوات فراتر رفت و حالا قله‌ای‌ست بلندبالا در شعر مدرن پارسی. حالا غزل مورد بحث من، هم گرد سنت از چهره زدوده است و هم آن عیب دیرینه یعنی شکل‌گرفتن تحت استبداد قافیه و ردیف برای آن به یک نقطه‌قوت مبدل شده است. غزل به‌عنوان هویت ما ایرانیان چونان ققنوس از خاکستر خود برخاسته است؛ دارد بسیار امروزی رفتار می‌کند و برای گفتن هر حرف انسان امروز در خودش محدودیتی نمی‌بیند. این نقطه‌عطفی برای شعر امروز پارسی است که غزل هم کارکردهای شعر نو را دارد و هم به موسیقی و زیورآلات دیرینۀ خود آراسته است. هم فرزند آن پدر دیروزی خود است و هم فرزند زمانۀ خویشتن. این البته یک آغاز است نه یک پایان. حالا غزل در این نقطه، راهی نو و دور و دراز در پیش دارد.

موضوع مواجهه شاعران امروزی با فرم و قالب‌های مختلف را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

یک فرم معین، همزمان در قالب، زبان، محتوا و ساحت‌های دیگر شعر رخ می‌دهد. اغلب شاعران امروزی، با تغییرات عجیب و غریب در قالب شعر، سعی دارند طرح‌های نو دراندازند، اما این تغییرات، صرفاً در قالب شکل می‌گیرد و منجر به حرف تازه، نگاه تازه و فرم تازه نمی‌شود. ما از ضرورت تغییر صحبت کردیم، پس لازم است به این نکته نیز بپردازیم که برای تغییر، باید هدفمند عمل کنیم. آنچه را تا حالا بوده بشناسیم و بدانیم که تغییر ما قرار است چه دامنه‌ای داشته باشد و در نهایت این تغییر قرار است چه تأثیری داشته باشد. تغییرات اگر منجر به تأثیر مثبت نشوند، خودکشی خواهند بود.

تعدد و تکثر تغییرات قالبی بدون منجر شدن به تغییرات کنهی و ثمربخشی، خود آفتی برای شعر امروز به‌حساب می‌آید. احتمال می‌دهم که حمله‌ور شدن بخش زیادی از سرایندگان به این سمت بازار، به این خاطر است که بعضی‌ها تصور عمیق و دقیقی از شعر ندارند و هنوز فکر می‌کند شعر همان ردیف و قافیه است.

شعر کلاسیک چگونه خودش را با زندگی امروز مطابقت می‌دهد؟

اگر به خاصیت‌های خلاقیت، اندیشگی، تیزبینی، ریزبینی، دوربینی و عمق‌اندیشی شعر و کلمه نگاه کنیم، می‌بینیم که هنر و شعر باید در پیشانی جامعه حرکت کنند و جامعه را از چاله‌های امروز به فردا ببرند. درواقع اگر شعر و هنر در قامت متعالی و سالم خودشان باشند، آنچه باید خودش را با شعر امروز و فردا مطابقت دهد، جامعه است. این باید، متعصبانه و تکلیفی نیست، بلکه به هویت و ذات این دو برمی‌گردد. وقتی شعر مریض و مبتلا به بیراهه باشد، جامعه منتظرش نمی‌ماند و با دیگر بازوهای پیش‌برنده خودش را به پیش می‌راند. شعر در مقاطعی طولانی مریض شد و نه تنها از خودش که از جامعه، فلسفه و علم عقب افتاد. پس اسب نویی زین کرد و شاید هم جای اسب، مرکبی آهنین به نام ماشین انتخاب کرد؛ گازش را گرفت و به جامعه رسید. حالا اگر شعر کلاسیک بخواهد در این مسیر باشد، باید زوایای دیدش مدرن باشند و بتواند از پنجره انسانی امروزین با همین سطح از دانش و بینش علمی، اقتصادی، اجتماعی، روانشناسانه و تکنولوژیک به مناظر هستی نگاه کند. پس اگر شعر امروز اندیشه‌اش از جنس اندیشۀ انسان امروز باشد و بتواند عواطف انسانی و زیستی را با این اندیشه بر روی یک ریل سوار کند، قطارش به سمت رستگاری و ابدیت رهنمون خواهد شد.

مانیفست‌های دهه‌های اخیر چه نسبتی با پیشرفت یا پسرفت شعر امروز دارند؟

فکر می‌کنم که مانیفست‌ها در راستای همان ضرورت‌های تغییر و متأثر از وضعیت مانیفستی شعر دنیا شکل گرفتند. یک گروه از شاعران بدون اینکه بخواهند یک مانیفست روی کاغذ پیاده کنند، ایده‌های خود را در شعرشان پیاده کردند و شعرهایشان با این ایده‌های اجرایی، خودش به مانیفستی برای شعر امروز بدل شد. به همین خاطر در یک یادداشت نوشته بودم: «افسانۀ نیما؛ مانیفست شعر نو». منزوی هم همین‌کار را در غزل انجام داد.

گروهی دیگر از شاعران ایده‌های دندان‌گیر، چشم‌نواز و قابل تاملی به‌عنوان مانیفست روی کاغذ نوشتند، ولی وقتی خواستند با آن دست‌فرمان شعر بسرایند، شعرشان نشانه‌ای از آن باید و نبایدها نداشت.

من فکر می‌کنم که به‌جای مانیفست نوشتن، سپس سرودن شعری با آن مشخصات، بهتر است از دریچه‌های نوین به هستی نگاه کنیم، به شعر میدان دهیم و بگذاریم در ناخودآگاه و آگاهی ما شکل بگیرد، آنگاه مشخصات یک مانیفست تازه را در چهرۀ او ببینیم.

نقد شعر چه ضرورتی دارد و چه کمکی به شعر امروز می‌کند؟

شعر در شرایط مخصوصی که شاعر در آن قرار دارد، خلق می‌شود. باتوجه به شلوغی‌های بی‌حساب انسان امروزین، امکان مواجهه تمام و کمال مخاطب عام با همه جوانب یک شعر امروزی وجود ندارد. نقد مثل یک بال دیگر برای پرواز، کنار شعر می‌آید و نقاط قوت و ضعف آن را می‌شناسد و می‌شناساند. بدون نقد نمی‌توانیم متوجه بشویم که در شعر یک دهه و یک صده چه اتفاقی رخ داده است و شاید ناچار شویم یک مسیر را چندین و چندین‌بار _درست یا غلط_ طی کنیم. شعر امروز تولیدات انبوهی را دارد روانۀ بازار می‌کند. باید یک تیم کیفیت‌سنجی باشد که کم و کیف این تولیدات را بررسی کند و مهر استاندارد بر آن‌ها بگذارد. وجود منتقد باعث می‌شود که حتی سرایندگان هنگام سرایش به خودشان سخت بگیرند و تحت تأثیر جو موجود، به تولید انبوه و بی‌کیفیت اقدام نکنند. به‌رغم این ضرورت، اما ما منتقدهای درجه‌یک و کاربلد و معتبر بسیار کم داریم. پس هنوز دقیق متوجه نشده‌ایم در حال حاضر چه اتفاقی دارد رخ می‌دهد!

شعر را به مثابه هنر متعهد می‌پندارید یا هنری برای هنر؟

برای پاسخ به این سوال باید روی ویژگی‌های ذاتی و تکوینی شعر تمرکز کنیم. هستی شعر با ایدئولوژی در تعارض است. شعر می‌آید که بند بگسلد و «زنجیر و زندان بشکند». اگر این شعر بخواهد خودش را به چیزی جز خودش متعهد بکند، آنگاه بر دست و پای خود زنجیر می‌زند و دچار ایدئولوژی می‌شود. ایدئولوژیک شدن شعر همان و فروکش کردن شعله‌اش همان!

شاعر می‌تواند بخشی از اعتقادات و پایبندی‌های روزمره‌ی خود و جامعه را به عنوان تصویر در شعر ارائه دهد و این منافاتی با شعریت ندارد، اما اگر شاعر بخواهد تعهدات خود را در شعر به مخاطب تکلیف کند، مشکل درست می‌شود. مادامی که هنر براساس سرکشی و شعله‌وری ذاتی خود شکل بگیرد، حرفی برای گفتن دارد و به جامعه سمت و سو می‌دهد. همین‌که شعر بیفتد دنبال چیزی که بخشی از جامعه دارد دنبالش می‌رود، آنگاه می‌شود یک سایه و یک تقلید از آنچه پیش از خودش وجود داشته است.

نسبت مخاطب با شعر امروز چگونه است؟

نسبت شعر با مخاطب به نسبت اثر و تأثیرگذاری برمی‌گردد. اگر شعر ما مثل حافظ و سعدی در شعریت خودش شکل گرفته باشد، آنگاه جمع کثیری از مخاطب‌ها را در طول اعصار مختلف با خود همراه می‌کند. این همان نسبت درست بین مخاطب و اثر است.

اما اگر مخاطب برای هنرمند و شاعر تصمیم بگیرد که چه بسراید، آن‌وقت حرفی که شاعر می‌زند، حرف خودش نیست، حرف مخاطب است! در چنین شرایطی آثار هنری از جمله شعر از اصالت هنری سقوط می‌کنند و به ابتذال و سطحیتی دچار می‌شوند که حاصل آن «شعر زرد» است. این را برای عصر حاضر و همین امروز عرض می‌کنم. ما حالا با پدیده‌ای فراگیر به نام «فضای مجازی» مواجهیم. شاعران هم مثل دیگر صنف‌ها آثار خود را در فضای مجازی منتشر می‌کنند. فضای مجازی چند ویژگی خیلی بد دارد؛ یکی اینکه ده‌بیست‌ثانیه فرصت داری حرفت را بزنی و رد شوی. بنابراین شعری که باید از لایه‌های رویی شروع کند و مخاطب را اندک‌اندک به لایه‌های عمیق شعر ببرد، فرصت این کار ندارد. پس اگر شاعر بخواهد مخاطب را راضی نگه دارد، عملاً باید قید تعمق در شعر را بزند و آن ویژگی دیرینه شعر یعنی اندیشه را از آن بگیرد. این ویژگی فضای مجازی، یک آسیب دیگر هم دارد؛ اینکه شاعران زیادی دچار مینیمالیسم شده‌اند. یعنی تمام تلاششان را می‌کنند که دوسه‌خط بنویسند و توی این دوسه‌خط مخاطب را برای خود نگه دارند. حالا این آفت یک تاثیر منفی ثانوی هم دارد؛ اینکه پس از مواجهۀ مخاطب و سراینده در یک دوره با این سروده‌های سطحی و کوتاه، مغز مخاطب و شاعر از ورزیدگی به سمت تنبلی و سطحیت میل می‌کند و هردو هر شعری را که محتوا و مضمون و لایه‌های زیرین بیشتری داشته باشد، پس می‌زنند و آن را به‌عنوان یک اثر متکلف تلقی می‌کنند. این مخاطب و این شاعر دیگر اهل ژرف‌اندیشی نیستند. پس شعر از اندیشه و خرد تهی می‌شود و می‌شود یک ابزار سرگرمی.

ویژگی بد دیگر فضای مجازی، همان خاصیت سرگرم‌کنندگی آن است. فضای مجازی فیلسوف و شاعر و دانشمند و هنرمند نمی‌خواهد؛ بیشتر دلقک می‌خواهد و هرچیزی که بتواند مخاطب را سرگرم کند. سرگرمی هم در جدیت نیست، در فکاهی و لودگی و سطحیت است. یک شاعر جدی یا یک دانشمند که مجهز به علمی زیاد است، اندازۀ یک‌صدم جیمی‌جامپ‌ها و هومیرها با اقبال عمومی در فضای مجازی مواجه نمی‌شود. پس این شاعر یا فریب مخاطب را نمی‌خورد، به شعریت شعرش معطوف می‌شود و ترجیح می‌دهد که در بلندمدت با اقبال یک دورۀ تاریخی یا یک جاودانگی مواجه شود، یا به دام مخاطب، به‌خصوص مخاطب فضای مجازی می‌افتد. پس هیچ اثری از خویشتن خویش در اثرش وجود نخواهد داشت و هرآنچه ارائه می‌دهد، حرفی‌ست که مخاطب در دهانش می‌گذارد و لقمه‌ای‌ست که مخاطب به‌خورد او می‌دهد.

نسبت بین مخاطب و اثر هنری درصورتی درست تعریف می‌شود که مخاطب، مخاطب اثر باشد نه خالق اثر!

شعر و ادبیات برای شما چه اولویتی در زندگی روزمره دارد؟

جایی نوشته بودم که اگر شاعری قرار باشد از آتش‌سوزی یک چاه نفت شعر بسراید، نمی‌تواند از دور به آن خیره شود، قلم و کاغذش را بردارد و از آن سوختن بنویسد. برای سرودن چاه نفت آتش‌گرفته باید پلانکتون شویم، میلیون‌هاسال در لایه‌های رسوبی زمین تحت فشار قرار بگیریم و به نفت بدل شویم. آنگاه بسوزیم، چنان شعله و دود زبانه بکشیم، و آن سوختن را در شعرمان رقم بزنیم. به‌عبارتی بدون زیست شاعرانه نمی‌توانیم شاعر خوبی باشیم. به‌قول حسین منزوی، نمی‎‌توانیم هم مدیرکل خیلی خوبی باشیم و هم یک شاعر تمام‌عیار. نه! نمی‌توانیم!

شعر برای من این است. خوابیدنم، بیدارشدنم، پوشیدنم، خوردنم، معاشرت و انزوایم، شغل و فراغتم، ازدواج و تجردم و حتی نسبتم با آدم‌ها، حیوانات، اشیا، پدیده‌ها و هستی، براساس شعر تعریف شده است. این انتخاب نهایی من است. جهان و هرچه در آن است، برای من تجلی شعر است. آن‌هایی که نسبتی با شعر دارند، به دنیای من راه دارند و بی‌ربط‌ها و بی‌ربطی‌ها اگر به من بیایند، بی‌هیچ از من برمی‌گردند.

هنر و شعر باید در پیشانی جامعه حرکت کنند

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها