خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)_ترجمه کامران برادران: پرداختن به مارک فیشر اصولا کار چندان آسانی نیست. از یک سو، جز کتاب «رئالیسم سرمایهدارانه» و چند مقاله معدود اثر دیگری از او در ایران ترجمه و منتشر نشده، مشکل دیگر اما این است که اصولا در فضای فکری غالب نیز اثر چندانی از این چهره به چشم نمیخورد، هرچند که نمیتوان منکر تاثیر بسیار او بر اندیشه معاصر چپ شد. پروژه فکری فیشر ترکیبی است از فلسفه، ادبیات، هنر پاپ و سیاست و همین بدلش میکند به یکی از شاخصترین فیگورها در جهان اندیشه، خاصه دورانی که بهنظر میرسد دیگر جایی برای اندیشه و تفکر رادیکال وجود ندارد. آنچه در پی میآید ترجمه بخشی از کتاب "K-Punk" است، مجموعهای از مقالات و مصاحبههای منتشرنشده این فیلسوف و نویسنده فقید بریتانایی.
پل میسون اخیرا گفته که در سایه بهار عرب، رئالیسم سرمایهدارانه به پایان رسیده است. با این استدلال موافق هستید؟
به نظرم این دیگر زیادهروی است. متوجه هستم که چرا پل میسون چنین حرفی زده، اما رئالیسم سرمایهدارانه بسیار مستحکم است. شکی نیست که اوضاع در قیاس با چند سال پیش، در دوران جلال و شکوه رئالیسم سرمایهدارانه، تفاوت بسیار دارد؛ منظورم زمانی است که در آن عصر انقلابها موضوعی بود مربوط به گذشته، دیگر بنا نبود تغییری روی دهد و دیگر بخشهای جهان نیز بالاخره نظامی سرمایهدارانه خواهند داشت.
اساسا این ایدهها، ایدههای «پایان تاریخ و آخرین انسانِ» فرانسیس فوکویاما، اگر نه در سطحی خودآگاه یا حتی از سوی کسانی که مخالف سرمایهداری بودند، بهصورت ناخودآگاه در سطحی گسترده مورد پذیرش قرار گرفتند. همین قبول سلطه سرمایهداری یا غیرقابلتصور بودن هرگونه شکست در تفوق آن، چیزی است که من نامش را رئالیسم سرمایهدارانه میگذارم. اما با آنچه در کشورهای عربی روی داد، امید به تغییر سیستماتیک و اساسی بار دیگر برانگیخته شده است. این بخشی از دگرگونی در اتمسفر ایدئولوژیکی است که طی این روزها در انتخابات فرانسه و یونان، با رای علیه ریاضت اقتصادی، شاهدش بودیم.
ریاضت اقتصادی شکل قالب تهیشده و در عین حال سازشناپذیری است که رئالیسم سرمایهدارانه از زمان بحران بانکها [بحران مالی سال 2008] به خود گرفته است. پیش از بحران بانکها، رئالیسم سرمایهداری توانسته بود خود را چنان شرایطی پساسیاسی نشان دهد؛ نه همچو یک منظومه ایدئولوژیک بلکه صرفا شیوه امور. اما اگر رئالیسم سرمایهداری واقعا به پایان رسیده بود، خبری از ریاضت اقتصادی نمیبود. دلیل آنکه اخراجهای دائم و بیبند و بار، به نام ریاضت اقتصادی، اعمال شدهاند این است که مردم همچنان میپذیرند که آلترناتیوی برای سرمایهداری و همچنین سرمایهداری نئولیبرال وجود ندارد. در وضعیت فعلی، در اروپا، شاهد آغاز چالش ریاضت اقتصادی هستیم. این چالشها به هیچ وجه ناچیز نبوده و نشانهای از پایان رئالیسم سرمایهداری نیستند.
اما رئالیسم سرمایهدارانه بهشیوهای دیگر نیز به حیات خود ادامه میدهد. رئالیسم سرمایهدارانه را میتوان همچو ناتوانی در متصور شدن جایگزینی برای سرمایهداری در نظر گرفت و گمان نمیکنم که حتی به فائق آمدن بر این مشکل نزدیک شده باشیم. عجیب نیست که 30 سال پس از رئالیسم سرمایهدارانه، توانایی ما برای درک جایگزین سرمایهداری تحلیل هم رفته است. مخالفت با نئولیبرالیسم در حال افزایش است، اما این روحیه نوین ضدسرمایهداری هنوز هیچ دیدگاه قدرتمندی را برای [جهانِ] پس از سرمایهداری پیش نگرفته است. گرایشهایی مشخص در مبارزه با سرمایهداری، در عمل، نسخه وارونه رئالیسم سرمایهداری هستند؛ آنها میپذیرند که سرمایه مدرنیته فناورانه را کنترل میکند و تنها کنارهگیری و عقبنشینی را بهعنوان یک جایگزین در نظر میگیرند.
چپ چگونه میتواند دست به سازماندهی زده تا تاثیر خود را به حداکثر برساند؟
به نظر من، مهمترین مشکلی که چپ اکنون با آن سروکار دارد هماهنگی است. شمار زیادی از گروهها هستند که با سرمایهداری دشمنی دارند، اما وظیفه کنار هم آوردن آنها در قالب آنتاگونیسمی مدام است. باید ارتباطهای مستحکمتری میان کسانی ایجاد کنیم که در حال مبارزه هستند (اتحادیهها، جنبش اشغال وال استریت، جنبشهای دانشجویی و گروههای مخالف). همچنین باید به سمت کسانی برویم که هنوز سیاسی نشدهاند. تضاد میان تمرکز و مرکززدایی که اخیرا بر گفتمان چپ سایه افکنده است ما را از این حقیقت دور کرده است که هماهنگی مستلزم تمرکز استالینیستی نیست. نظامها را میتوان همزمان هماهنگ و مرکززدایی کرد. از اینها گذشته، سرمایهداری همینگونه عمل میکند!