دوشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
فاکنر؛ یک شکستِ باشکوه

در جایی از کتاب «خودم و جهان» از قول ویلیام فاکنر در وصف موقعیت پیچیده و متناقض‌اش، به‌عنوان نویسنده‌ای تحسین‌شده اما کم‌فروش و ‌کم‌مخاطب، آمده است: «در فرانسه مرا پدر جنبشی ادبی می‌شناسند. در اروپا بهترین نویسندۀ مدرن امریکایی و جزو نویسندگان برترم. آن‌وقت در امریکا، با بردن جایزۀ نفر دوم در یک مسابقۀ بُنجل داستان‌های معمایی، که آن‌هم اندازۀ شندرغازی است که نویسنده‌های بازاری سینما نصیب می‌برند، به‌سختی روزگار می‌گذرانم.»

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – مانی سپهری: آیا داستان، یکسره خلق و ابداع است و کاملاً بی‌ربط به تجربۀ زیستۀ نویسنده‌اش یا تجربۀ زیسته، خواه‌ناخواه، بر آن‌چه داستان‌نویس می‌نویسد اثر می‌گذارد و ردی از خود در آن به‌جا می‌گذارد؟ با خواندن زندگی‌نامه‌های نویسندگان، این‌طور می‌نماید که دومی درست‌تر است. مؤلف ممکن است خودش را پشت شخصیت‌های داستانی و تجربه‌های این شخصیت‌ها و حوادث و ماجراهایی که برای آن‌ها رخ می‌دهد مخفی کند؛ ممکن است رد گم کند و آدرس غلط بدهد، اما هرگز نمی‌میرد و همیشه پشت اثرش در دنیای خیالی‌ای که خلق کرده و در کالبد شخصیت‌هایی که آفریده است نفس می‌کشد و ردهایی از خود در داستان‌هایش به‌جا می‌گذارد. این فرق می‌کند با بازتاب عین به عین و مستقیم زندگی نویسنده در آن‌چه خلق می‌کند، که البته نویسندگان داستان‌های اتوبیوگرافیک این کار را هم کرده‌اند، گرچه همیشه باید در اتوبیوگرافیک‌ترین داستان‌ها و تطبیق کامل این داستان‌ها با واقعیت، به دیدۀ شک نگریست، چون نویسنده جهان‌دیده‌ای‌ست که دروغ زیاد می‌گوید، حتی وقتی که مدعی است راست می‌گوید و اصلاً همین دروغ است که حقیقت پشت ظاهر بزک‌شدۀ واقعیت را افشا می‌کند و دروغ، هنر نویسنده است و راهی به آن‌چه در کنج‌وکنارها و تاریک‌جاهای آن‌چه خود را به‌عنوان تنها واقعیت موجود معرفی می‌کند، مخفی مانده است.

تری ایگلتون در بخشی از مقاله‌ای با عنوان «بکت سیاسی» احتمالی را دربارۀ ایدۀ نمایشنامۀ «در انتظار گودو» ی ساموئل بکت مطرح می‌کند که گرچه رنگی از شوخ‌طبعی دارد اما حقیقتی در آن نهفته است. او به دوران جنگ جهانی دوم و همکاری بکت با نیروی مقاومت فرانسه اشاره می‌کند و به اینکه بکت در کار رمزخوانی پیام‌های آلمانی‌ها با نیروی مقاومت همکاری می‌کرده است. ایگلتون می‌گوید چه‌بسا بعضی رمزها اشتباه خوانده می‌شده‌اند و پیامی عوضی را منتقل می‌کرده‌اند. او آن‌گاه این احتمال را پیش می‌کشد که چه‌بسا آن کسی که در نمایشنامۀ «در انتظار گودو» پیام‌های گودو را برای ولادیمیر و استراگون می‌آورد و از زمان آمدن گودو خبر می‌دهد، پیام‌ها را اشتباه منتقل می‌کند و برای همین ولادیمیر و استراگون در زمانی اشتباه، چشم به‌راه گودو هستند. بله تجربۀ زیسته نه لزوماً از راه‌های مستقیم و سرراست، بلکه خیلی مواقع از جاده‌های خاکی و راه‌های پیچ‌درپیچ و جوری که گاه حتی خاطر خود نویسنده هم به آن خطور نمی‌کند به اثر راه می‌یابد. بنابراین برای درک هرچه بهتر ریزه‌کاری‌های یک داستان خوب، حتی ریزه‌کاری‌های هنری و زیبایی‌شناختی و تکنیکی‌اش، و برای درک جان و جوهر سبک نویسنده، بد نیست زندگی‌نامۀ نویسنده را هم در کنار آثار او بخوانیم. منظور این نیست که اگر از زندگی نویسنده مطلع نباشیم هیچ لذتی از داستان‌های او نمی‌بریم، اما دانستن وقایع و حوادث زندگی یک نویسنده، پیشینۀ خانوداگی و طبقاتی او، ویژگی‌های شخصیتی و مجموع تجربۀ زیسته‌اش، چه تجربه‌های فردی و چه اجتماعی و عمومی، این لذت را بیشتر می‌کند چون این امکان را به ما می‌دهد که ریزه‌کاری‌های بیشتری از داخل آثار نویسنده کشف کنیم. زندگی‌نامه‌های نویسندگان همچنین به نویسندگانی که تازه پا در راه نوشتن گذاشته‌اند، از دشواری‌های این مسیر می‌گویند و از این‌که نوشتن همیشه و لزوماً به شهرت و دیده‌شدنِ آنی ختم نمی‌شود و کم نیستند نویسندگان امروزه بزرگ و مشهوری که در زمان خودشان، شهرت و اعتبار چندانی نداشته‌اند و تنها گروهی از منتقدان ادبیِ گوهرشناس، قدر و ارزش کارشان را می‌دانسته‌اند و بر اهمیت‌شان صحه گذاشته‌اند.

با این مقدمه برویم سراغ کتاب «خودم و جهان: زندگینامۀ ویلیام فاکنر» نوشتۀ رابرت وِین هَمبلین، که روایتی جمع‌وجور اما جامع و مبتنی بر اسناد معتبر از زندگی یکی از بزرگترین نویسندگان امریکاست. نویسنده از همان ابتدا کتاب را طوری آغاز می‌کند که خواننده‌ای که قبلاً داستان‌های فاکنر را خوانده است، خود را درون یکی از این داستان‌ها و مواجه با شخصیتی مخلوق فاکنر می‌پندارد. دلیلش البته این نیست که همبلین در شرح زندگی فاکنر از شیوه‌های داستان‌پردازی استفاده کرده است؛ او اتفاقاً چندان در پی شاخ‌وبرگ‌دادن‌های داستانی به روایتش از زندگی فاکنر نیست. روایت او از این لحاظ، کارآمد و جذاب و خواندنی است که جان و جوهر جهان داستانی فاکنر و نسبت این جهان با زندگی و تجربۀ زیستۀ فاکنر را به‌شیوه‌ای ساده و سرراست و با ارجاع به مستندات و همچنین ارجاع به دیگر پژوهش‌هایی که پیش از این کتاب دربارۀ زندگی فاکنر انجام شده است، شرح می‌دهد. در کتاب «خودم و جهان» همچنین به اصلی‌ترین مسائلی که فاکنر در آثارش پیش کشیده و با آن‌ها درگیر بوده پرداخته شده است. همبلین معتقد است اصلی‌ترین موضوعی که فاکنر با آن درگیر بوده و آن را به انحای مختلف در آثارش بازتاب داده است، تناقض و کشمکش میان آرمان و واقعیت است.

در کتاب «خودم و جهان» از درگیری فاکنر با موضوع تقابل ماندگاری اثر هنری و گذرایی جهانِ واقعی نیز سخن می‌رود و از این‌که فاکنر پیش از آن‌که داستان‌نویس شود، در اشعارش، این موضوع را پیش کشیده است و جالب این‌که در آن زمان، او این تقابل را این‌گونه می‌دیده که اثر هنری، ماندگار اما ایستا و اندوهبار است، در حالی که زندگی و جهان واقعی، گذران اما پویا و شاد و سرزنده و پرتحرک است.

کتاب «خودم و جهان» پس از مقدمه‌ای کوتاه، با معرفی اجداد فاکنر و پیشینۀ خانوادگی او آغاز می‌شود و آن‌گاه بر سرِ زندگی خود فاکنر از کودکی تا سال‌های بعدی زندگی‌اش می‌رود. در این کتاب می‌بینیم که فاکنر چگونه کار ادبی را با سرودن شعر آغاز کرد و سپس به سمت داستان‌نویسی کشیده شد و زان‌پس به‌طور جدی به داستان‌نویسی پرداخت. نویسنده توضیح می‌دهد که چه کسانی بر شکوفایی ذوق ادبی فاکنر نقش داشتند و او را به ادامۀ کار تشویق کردند و به او خط دادند.

فاکنر؛ یک شکستِ باشکوه

در کتاب «خودم و جهان» همچنین می‌خوانیم که هر یک از آثار فاکنر چطور و تحت چه شرایطی خلق شدند و فاکنر حین خلق آن‌ها چه چالش‌هایی در زندگی شخصی و شغلی‌اش داشته و خودِ انتشار این آثار، به‌دلیل سبک نامتعارف‌شان، چه دشواری‌هایی داشته است.

زندگی زناشویی ویلیام فاکنر و ازدواج او با عشق اول زندگی‌اش از دیگر موضوعاتی‌ست که در کتاب «خودم و جهان» از آن سخن می‌رود. فاکنر از نوجوانی دلبستۀ دختری به نام استل اولدم فرانکلین بود. ازدواج آن‌ها اما میسر نشد و استل با مردی دیگر ازدواج کرد. بعدها طلاق گرفت و با فاکنر ازدواج کرد. آرزوی دیرین فاکنر که ازدواج با استل بود سرانجام تحقق یافت اما واقعیت آن چیزی نبود که فاکنر در سر می‌پرورد. ازدواج آن‌ها ازدواجی ناموفق بود و زندگی خوشی باهم نداشتند.

رفتن فاکنر به هالیوود و دوران فیلمنامه‌نویسی او و آشنایی‌اش با هاوارد هاکس، کارگردان سرشناس سینمای کلاسیک هالیوود، از دیگر موضوعات کتاب «خودم و جهان» است. نویسنده شرح می‌دهد که فاکنر چطور بعد از مدتی کار در هالیوود از آن‌جا فراری می‌شود و می‌خواهد برود داستان‌های خودش را بنویسد اما کندن از هالیوود به‌آسانی میسر نیست و کشمکش‌هایی به همراه دارد که در کتاب، شرح‌شان آمده است.

ویلیام فاکنر در مصاحبه با «پاریس‌ریویو» گفته است که همۀ نویسندگان، خود را براساس شکست باشکوهشان ارزیابی می‌کنند (نقل به مضمون). البته منظور فاکنر از شکست، این احساس نویسنده بعد از پایان و انتشار هر اثرش است که نتوانسته به آن ایده‌آلی که مد نظرش بوده دست یابد. به‌اعتقاد فاکنر، این احساس ناتوانی، رمز ادامه‌دادن است چون وقتی نویسنده خود را بر قله احساس کند و به این باور می‌رسد که شاهکاری کامل خلق کرده، دیگر نمی‌تواند چیز دیگری بنویسد و کار مهمی خلق کند.

اما «شکست باشکوه» را در مورد فاکنر و نویسندگانی مثل او می‌توان به تعبیری دیگر هم به کار برد. در کتاب «خودم و جهان» ویلیام فاکنر را نویسنده‌ای می‌یابیم که ناشران به‌سختی حاضر می‌شده‌اند کارهایش را چاپ کنند و آثارش مدام رد می‌شده‌اند. او نویسندۀ کم‌فروشی بود و آثارش مخاطب عام نداشت. سلیقۀ امریکایی آن روزگار، آثار تجربی‌ای از جنس آثار او را برنمی‌تافت. اما برعکس، منتقدان ادبی به آثار فاکنر علاقه‌ای ویژه داشتند و او را نویسنده‌ای برجسته می‌دانستند. او در اروپا هم میان منتقدان، وجهه‌ای ویژه داشت. با این حال نمی‌توانست از راه نویسندگی امرار معاش کند چون آثارش، به‌اصطلاح، «بفروش» نبودند.

وقتی از فاصله‌ای دور به دستاورد نویسندگان بزرگ می‌نگریم چه‌بسا تصوری ساده‌لوحانه از موفقیت‌شان پیدا کنیم؛ این تصور که می‌نوشته‌اند و می‌داده‌اند انتشارات و کارشان فوراً می‌گرفته و پی به ارزش‌هایشان می‌برده‌اند و خوانندگان برایشان سرودست می‌شکسته‌اند و آن‌ها هم پس از موفقیت‌های اولیه، با انگیزه و اعتمادبه‌نفس، سراغ نوشتن اثر بعدی‌شان می‌رفته‌اند. خواندن کتاب‌هایی نظیر «خودم و جهان» اما نشان می‌دهد که دست کم همیشه چنین نیست و نویسندگانی هم بوده‌اند و هستند نظیر ویلیام فاکنر که به‌لحاظ جلب مخاطب عام، ناکام و شکست‌خورده به‌حساب می‌آمدند و ناشران به‌سختی به انتشار آثارشان تن می‌دادند، اما امروزه بزرگترین نویسندگان جهان‌اند.

خواندن زندگی‌نامه‌هایی از نوع «خودم و جهان» جدا از این‌که مخاطبان ادبیات را با زوایایی تازه از آثار نویسندگان بزرگ و مشهور و مطرح آشنا می‌کند، می‌تواند قوت قلبی باشد برای نویسندگان جوانی که می‌نویسند و خود به آن‌چه می‌نویسند اعتقاد دارند و منتقدانی باریک‌بین هم هستند که کارشان را تأیید می‌کنند، اما در بازار ناموفق‌اند و درنتیجه ناشران زیادی حاضر نیستند برای انتشار آثارشان ریسک کنند. شکست این نویسندگان نیز از جنس «شکست باشکوه» است. یادمان باشد که روزگاری «موبی‌دیک» هرمان ملویل را هم اثری شکست‌خورده تلقی می‌کردند.

شاید بد نباشد مطلب را با آن‌چه خود فاکنر در نامه‌ای در وصف موقعیت متناقض خودش نوشته و در کتاب «خودم و جهان» نقل شده است، تمام کنیم؛ این حرف فاکنر، موقعیت پیچیده و متناقض نویسندگانی از جنس او را به‌وضوح بیان می‌کند. او می‌گوید: «در فرانسه مرا پدر جنبشی ادبی می‌شناسند. در اروپا بهترین نویسندۀ مدرن امریکایی و جزو نویسندگان برترم. آن‌وقت در امریکا، با بردن جایزۀ نفر دوم در یک مسابقۀ بُنجل داستان‌های معمایی، که آن‌هم اندازۀ شندرغازی است که نویسنده‌های بازاری سینما نصیب می‌برند، به‌سختی روزگار می‌گذرانم.»

کتاب «خودم و جهان: زندگینامۀ ویلیام فاکنر» با ترجمۀ الهام گرامی در انتشارات مان کتاب منتشر شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها