شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۸:۱۹
نگاهی به حکایت یافتنِ انگور در مثنوی معنوی/ گم شده‌ای به‌نام فهم و درک

چهارمحال و بختیاری - در مثنوی معنوی ساختارِ حکایت چهار نفری که در جست‌‎وجوی انگور هستند شبیه تمثیلِ «فیل در خانۀ تاریک» است، سخن از گم‌شده‌ای به نام «فهم» و «درک» در میانِ جوامع دارد. گم‌شده‌ای که اگر پیدا نشود، نِقارها و ستیزها، همچنان ادامه خواهندداشت، بی آن‌که خواسته‌ها، برآورده شوند.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): احمد رحیم‌خانیِ سامانی، دکترای زبان و ادبیّات فارسی، نویسنده و پژوهشگرِ چهارمحال و بختیاری، در دهمین یادداشت خود پیرامونِ مثنوی معنوی، حکایتِ کوتاهِ آن چهار نفر را بازمی‌گوید که در جست‌وجوی «انگور» کارشان به نزاع می‌کشد.

از کودکی، وقتی مُنازعۀ آن ایرانی و تُرک و عرب و رومی را بر سرِ خریدنِ انگور، در حکایت‌ْگویی و قصّه‌خوانی‌ِ بزرگ‌ترها می‌شنیدم، اگرچه می‌فهمیدم کُلیّتِ آن حکایت چیست، ولی واقعاً نمی‌دانستم مولوی در این حکایت، بر چه مسائل مهمّی انگشت گذارده است. در یادداشت این هفته، می‌خواهم نگاهی دوباره به این حکایت داشته‌باشم و شما را نیز در این سفرِ کوتاه هم‌راهی کنم.

در دفتر دوم مثنوی، حکایتی هست با این عنوان: «مُنازعتِ چهار کس جهتِ انگور که هر یکی به نامِ دیگر، فهم کرده‌بود آن را». مطابقِ آن‌چه پیرِ بلخ روایت می‌کُند، روزی مَردی - این‌جا آن را آزمونگر می‌دانم- یک ایرانی و یک تُرک و یک عرب و یک رومی را برایِ خریدنِ انگور به بازار می‌فرستد:

چار کس را داد مَردی یک دِرَم
آن یکی گفت: این به انگوری دِهم
آن یکی دیگر عرب بُد، گفت: لا
من عِنَب خواهم، نه انگور، ای دَغا!
آن یکی تُرکی بُد و گفت: این بَنُم
من نمی‌خواهم عِنَب، خواهم اُزُم
آن یکی رومی بگفت: این قیل را
ترک کُن، خواهیم استافیل را
(مولوی بلخی، ۱٫۱۳۷۳: ۴۵۴ و ۴۵۶)

تا این‌جایِ حکایت متوجّه می‌شویم که مفهومِ «انگور»، یا همان «اُزوُمِ» (üzüm) آن تُرک و «عِنَبِ» آن عرب و «اِستافیلِ» (σταφύλι) آن رومی [یا یونانی‌]، خواستۀ مُشترکِ چند نفر یا به تعبیرِ نشانه‌شناسان، «مدلولِ» واحدی است که در نظام‌هایِ گوناگونِ دلالتی، «دال»‌هایِ متفاوتی دارد و دستِ بر قضا، هیچ‌کدام از کسانی که آن مَدلولِ واحد را می‌جوید، از نظامِ دلالتیِ دیگری آگاهی ندارد. بدیهی است اگر این خواسته، لازمی در مسیرِ رفعِ نیازهایِ ضروری آدمی هم باشد، هر کس می‌کوشد پیش از دیگری، احتیاجش را با یافتنِ مصداقِ آن، مُرتفع نماید. غافل از آن‌که «نیاز»، مُشترک، امّا «لفظ»، گوناگون است.
ادامۀ ماجرا را از زبان مولوی بخوانیم:

در تنازُع آن نفر جنگی شدند
که زِ سِرّ نام‌ها غافل بُدند
مُشت بر هم می‌زدند از ابلهی
پُر بُدند از جَهل وَز دانش تهی
(همان، ۱٫۱۳۷۳: ۴۵۵)

ساختارِ این حکایت که شبیه تمثیلِ «فیل در خانۀ تاریک» است، سخن از گم‌شده‌ای به نام «فهم» و «درک» در میانِ جوامع دارد. گم‌شده‌ای که اگر نباشد، نِقارها و ستیزها، هم‌چنان ادامه خواهندداشت، بی آن‌که خواسته‌ها، برآورده شوند.

مولوی در این حکایت، سخن از ضرورتِ وجودِ آگاهانی به میان می‌آورد که «دارایِ شمعِ فهم» و «دانایِ زبانِ مشترک» هستند. کسانی که وجودشان در همۀ جوامع بشری، لازم است:

صاحبِ سِرّی، عزیزی، صد زبان
گر بُدی آن‌جا، بدادی صُلحشان
پس بگُفتی او که من زین یک دِرَم
آرزویِ جمله‌تان را می‌دهم
(همان، ۱٫۱۳۷۳: ۴۵۵)

مولوی در پایانِ این حکایت، هرچند از آموزه‌هایِ دیگری نیز سخن می‌گوید، امّا مرکزِ پرگارِ داستان، همان است که ذکر شد.

از نگاهِ فرزانۀ قونیّه، راهِ برون‌رفت از اختلافاتِ ناخواسته‌ای که در طولِ تاریخ دامن‌گیرِ بشر بوده، دل سپردن به آموزه‌هایِ آگاهان است. با این توضیح، به‌خوبی می‌توان نقشِ روشنگرانۀ فرزانگان و فرهیختگانِ یک جامعه را دانست.

گمان می‌کُنم مولوی در حکایتِ انگور، قائل به دو مسئولیّت اجتماعی است: نخست مسئولیّتِ خردمندانی که باید به تشخیصِ خود، نقشِ آگاهی‌بخشی و روشنگریِ خویش را به انجام برسانند و دُوُم اعتماد و دل‌سپاریِ مردم به رَه‌نمودهایی است که مُصلحان برایِ جامعه لازم می‌دانند. آن فرزانگانی که می‌توانند «اصلاح»، «اتّحاد» و «هم‌دلی» را به ارمغان بیاورند، برخلافِ عموم مردم که تنها زبانِ «قال» می‌دانند، سُلیمان‌گونه از زبانِ «حال» آگاهند.


به نظر می‌رسد اختلافاتی که در میان آحادِ یک جامعه پدید می‌آید، نتیجۀ بی‌توجّهی به فرزانگان و یا گم‌نامیِ فرهیختگان است و تا زمانی که هرکس، دیوانه‌وار، در جُست‌وجویِ مَدلول‌ها و مصداق‌های خود باشد، بی‌آن‌که دلالتِ دال‌های زمانه را بشناسد، هیچ سنگی بر سنگِ دیگر، بند نخواهد شد:

تو چو موری، بهرِ دانه می‌دَوی
هین! سُلیمان جو، چه می‌باشی غَوی؟
(همان، ۱٫۱۳۷۳: ۴۵۶)


مأخذِ شواهد:
مولوی بلخی، جلال‌الدّین محمّد. (۱۳۷۳). مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد. ا. نیکُلسون، به اهتمام نصرالله پورجوادی، تهران: مؤسّسۀ انتشارات امیرکبیر، ۴ ج، چاپ دوم.

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مسلم صادقی US ۰۱:۰۵ - ۱۴۰۲/۱۲/۱۶
    آموزنده و خلاقانه بود

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط