چاپلین را همواره به سبب اشارات و حرکات طنازانهاش، بیشتر از کلام او خواهند شناخت، اما کلام او به خصوص مطالبی که در طول پنجاه سال مصاحبه با مطبوعات بر زبان آورده است به روشن شدن شخصیت پر رمزو راز و همچنین سهم او از تاریخ تصویر متحرک، کمک بسیاری میکند. او زندگی خود در سینما را با جزئیات کامل در خود زندگینامهاش بازگو کرده است.
اگر چه این کتاب یکی از بهترین خودزندگینامههای نوشته شده در قرن بیستم محسوب میشود، اما چاپلین نیز همچون سایر خودزندگینامه نویسان، نگاهی بازنگرانه دارد. از این رو نگاه جدی به مصاحبههای او سودمند است زیرا این گفتوگوها بطور متناوب چشم اندازهایی را فاش میسازد که در نگاه به گذشته و میان صفحات تاریخ زنگی هنرمند محو شدهاند. مصاحبه، خودزندگینامه لحظه حال است.
مجموعه مصاحبههای چاپلین آشکارا نشان میدهد که او به شکل عمیقی اعتقاد داشت که واپسین فیلم او بدون در نظر گرفتن کیفیت مضمونی و ساختاری آن، بهترین اثر او خواهد بود. علاوه بر این مصاحبههای این کتاب، گواهی میدهند که چاپلین با وجود همه موانع و مصائب شخصی و سیاسی که در زندگی خود متحمل شد، هرگز اشتیاق خود نسبت به فیلمسازی را از دست نداد.
اما نکتهای که وجود داشت این بود که چاپلین، همچون شخصیتهایی که خلق کرد، ترجیح میداد در مصاحبهها به جای کلام، با حرکات و اشارات منظور خود را بیان کند. او اغلب از مصاحبه کردن گریزان بود و زمانی هم که به آن تن میداد، مصاحبه کنندگان را با چالشی بزرگ روبرو میساخت. بیشتر اوقات کلام خود را با اشارات و حرکات همراه میساخت و کشف منظور خود را به مصاحبهگر – که شتابان در حال نوشتن بود – واگذار میکرد. در این میان شمار اندکی مصاحبهگرها موفق شدهاند که این کار را به شایستگی انجام دهند.
در ادامه بخشی از مصاحبه ویکتور یوبنک در سال 1915 را با چارلی چاپلین، با عنوان «طنازترین مرد پرده سینما» میخوانیم:
آقای چاپلین دستهایش را بلند کرد و گفت: «من فقط پانزده دقیقه در استودیو "ایسانی" بودم و هیچ چیز درباره هیچ چیز نمیدانم.»
شنیده بودم که چارلز چاپلین به شرکت ایسانی پیوسته است و برای همین با شتاب به استودیو ایسانی در شیکاگو رفتم تا مصاحبهای جدید در مورد کمدیهای تازهای که میدانستم تهیه کرده با او ترتیب دهم. با مردی خوشتیپ مواجه شده که موهایی سیاه و چشمانی قهوهای داشتو با جدیتی به من نگاه میکرد که از یک کمدین بسیار بعید بود. در واقع با وجودی که او را در کمدیهای بسیاری بر پرده سینما دیده بودم، نمیتوانستم به خوبی بشناسمش.
تصور میکردم مردی حدود چهل ساله را میبینم که قدبلند است و قیافهای خندهدار دارد، اما او کوتاه قد است و به ندرت در طول نیم ساعتی که با او صحبت میکردم، لبخند زد. او همانقدر کارش را جدی میپندارد که از یک «اندیشمند» انتظار میرود.
او چیزی به عنوان زیور آلات یا سنجاق کراوات نداشت، نه حلقهای، نه ساعتی، هیچ چیزی که در دسته چیزهای زینتی قرار گیرد. فکر میکنم حداکثر پانزده دلار برای کتوشلوارش پرداخت کرده بود، اگرچه من هم آنقدر گستاخ نبودم که از او بپرسم، اما خودش درحالیکه چشمهایش برقی زد و به من گفت که در همان اولین دقیقه که به شیکاگو رسید، به وسیله یک پسرک روزنامهفروش مورد اهانت قرار گرفت.
چارلی گفت من هیچ اهمیتی به پیراهنم نمیدهم. وقتی از قطار پیاده شدم یک پسرک روزنامهفروش مرا شناخت و خطاب به همراهش نعره زد: «درباره آن عمله چی فکر میکنی؟ صدهزار دلار در سال میگیرد، اما مثل یک ولگرد میگردد.»
وقتی از آقای چاپلین خواستم تاریخچهای از زندگیاش بگوید، در نزدیکترین فاصله با من قرار گرفت و با همان نیشخندی که در تمام طول گفتگویمان گوشه لب داشت را نشان داد و گفت: چیز کمی برای گفتن است. بیست و پنج سال پیش در حومه شهر لندن به دنیا آمدم. روی صحنه رفتم چون به نظر میرسید که هیچ کار دیگر برای انجام دادن وجود نداشت. در واقع من هیچ کار دیگری بلد نیستم.
پدر و مادر من هر دو روی صحنه بودهاند، همینطور همه اجدادم تا آنجا که میتوانم شجره نامه خانواده را دنبال کنم. تقریبا روی صحنه به دنیا آمدم. در سن هفت سالگی وقتی در یک تئاتر در لندن با کفشهای چوبی صدا دار رقصیدم، این شغلم شد و از آن به بعد روی صحنه بودم. بعد در نمایش «از فقر تا ثروت» شرکت کردم که یک تولید آمریکایی انگلیسی بود. سپس صحنه را ترک کردم تا در کالج هرن بویز در نزدیکی لندن تحصیل کنم و پیش از آنکه نورهای صحنه دوباره من را فریفته خود کند، دو سال را آنجا گذراندم.
به مدت سه سال با کمپانی چارلز فرومن به همراه ویلیام ژیلت در لندن بودم و نقش بیلی را در شرلوک هولمز بازی کردم. اولین بار وقتی به آمریکا آمدم، نقش اصلی یک کمدی را در تئاتر فرد کارنو با عنوان «شبی در یک سالن موسیقی انگلیسی» بازی کردم.
فقط یک سال و یک روز پیش بود که یک نفر این شک را در من انداخت که میتوانم در کار تصویر متحرک (فیلم) به خوبی عمل کنم و حالا اینجا هستم. بله، قصد دارم خط تازهای در کمدیها را فوری شروع کنم و معتقدم که روی دست هرچه تا به حال تولید کردهام خواهم زد.
با این همه اولین باری که خودم را روی پرده سینما دیدم، میخواستم استعفا بدهم. فکر میکردم که این آدم نمیتواند من باشد، اما وقتی فهمیدم که خودم هستم، گفتم «شب بخیر!» خیلی عجیب بود؛ زیرا به من گفتند که این فیلم یک موفقیت تمام عیار بوده است. همیشه آرزو داشتم در تئاتر کار کنم و یقینا شگفتی زندگی من زمانی بود که کمدی را برای اولین بار کشف کردم.
حالا میدانم چرا در کمدی خوب هستم، اگر من را بخاطر گفتن این حرف ببخشید، اما وقتی برای اولین بار کار را شروع کردم، این را نمیدانستم. در قطاری بودم که از سانفرانسیسکو به لسآنجلس میرفت. با یکی از آشنایان در قطار ملاقات کردم. او گفت وقتی پیاده شدی میخواهم تو را به یک نمایش تصاویر متحرک (فیلن ببرم) و یک خل دیوانه را به تو نشان دهم. وقتی به پرده نگاه کردم، خودم را دیدم. آن همراهم به من گفت: «آن مرد یک دیوانه تمام عیار است، اما مسلما میتواند با دوز و کلک یک کمدی سرهم کند.» او اصلا من را نشناخت...
«گفتگو با چاپلین» از سری کتابهای گفتگو با مشاهیر سینما است که تا به حال چهار عنوان آن منتشر شده و به غیر از این کتاب، «گفتوگو با وودی آلن»، «گفتوگو با آندری تارکوفسکی» و «گفتگوبا تئو آنجلوپولوس» سایر عناوین این مجموعه هستند.
«گفتگو با چاپلین» نوشته کوین.جی.هایس، در 286 صفحه، با شمارگان 1000 نسخه و با قیمت 15000 تومان، توسط انتشارات شورآفرین روانه بازار کتاب شده است.
نظر شما