سرویس مدیریت کتاب خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، شاید کمتر کسی به یاد داشته باشد که جایی حوالی میدان تجریش در بازارچه شمرون، یک کتابفروشی نزدیک پنجدهه پیش فعالیت خود را آغاز کرده است. این کتابفروشی در پاساژ «سامعی» قدیمیترین پاساژ بازارچه شمرون قرار دارد و اگرچه این روزها تنها دو قفسه فروشگاه به کتاب اختصاص دارد اما تلاش میکند لابهلای انبوه وسایل ورزشیفروشها و خیاطیها نفس بکشد و به حیات خود ادامه بدهد.
در گرماگرم مرداد ۱۴۰۴، از شلوغی میدان تجریش به خنکای بازارچه شمرون پناه میبرم و از کنار ادویهفروشها و مغازهها عبور میکنم، سمت چپ بازارچه سنتی تجریش، روبهروی یکی از قدیمیترین رستورانهای بازار، به پاساژ سامعی میرسم، و کمی جلوتر بعد از اینکه از مغازههای لباس ورزشی، آرایشگری، خرازی، بزازی و تعمیرات لباس میگذرم، از یکی از مغازهدارها سراغ کتابفروشی «نهضت» را میگیرم، ابروهایش را به نشانه تعجب بالا میدهد و میگوید: «یه لوازمالتحریرفروشی اون جلوتر هست
اما کتابفروشی!
نه.»
کمی جلوتر روبه روی تابلوی آبی رنگ انتشارات «نهضت» متوقف میشوم؛ اینروزها مهدی سلفی، میراثدار کتابفروشی پدر مرحوم و دوست مرحوم پدرش «عباس نهضت» است. سال ۱۳۵۷ بود که عباس نهضت تصمیم گرفت بعد از سالها کار فرهنگی و نشر کتاب، کتابفروشی خود را در پاساژ سامعی افتتاح کند.
در آن دوران، «نهضت» تنها کتابفروشی پاساژی شد که سالهای متمادی، پاساژی برای فروش پرندگان بود اما تک به تک مغازهها تغییر کاربری دادند و به مرور، وسایل ورزشیفروشها و خیاطها هم به آنجا آمدند اما تک کتابفروش بازار تلاش کرد در طول سالهای مختلف سرپا بماند، هرچند اینروزها نفسهایش به شماره افتاده است.
امان از این تلفنهای همراه
مهدی سلفی که حالا ۱۵ سالی میشود چراغ کتابفروشی نهضت را روشن نگه داشته، درباره تاریخچه این کتابفروشی میگوید: «اقای عباس نهضت، حدود ۳۰ سال این کتابفروشی را داشت، پس از او کامبیز، پسرش کار را به عهده گرفت و پدر من به عنوان شریک با ایشان همکاری کرد، من هم از ۱۵ سال قبل به کمک پدرم آمدم و همراهش شدم. تا ۱۰ سال قبل، همه چیز خوب بود، فروش کتاب رونق خوبی داشت، اما به مرور درخواست لوازمالتحریر از کتاب بیشتر شد. پدرم میگفت که از سال ۱۳۶۰ به بعد، به درخواست مشتریان، لوازمالتحریر را هم به فهرست کالاهای کتابفروشی اضافه شد.»
اینکه لابهلای انواع و اقسام فروشگاههای مواد غذایی و خوراکی، یک کار فرهنگی مثل کتابفروشی بخواهد سرپا بماند، سخت است. سلفی از رواج تلفنهای همراه و فضای مجازی به عنوان یکی از عوامل کاهش تقاضای خرید کتاب نام میبرد و ادامه میدهد: «این روزها کتاب گران شده و مردم به سمت شبکههای اجتماعی گرایش دارند، همین مسئله باعث شده، افراد کمتر به سراغ کتاب بیایند. از سالها قبل که اینجا هستم شاهد بودم، غیر از کتابهای درسی که سالانه فروش داشتیم، ششهفت سال اول، مردم خیلی سراغ کتابهای رمان ایرانی را میگرفتند. بعد از مدتی که کتابهای روانشناسی روی بورس آمد، مخاطبان به دنبال این آثار میآمدند. اما به مرور از حجم مخاطبان آن هم کم شد.»
در این میان اما جمعآوری کتابهای درسی از کتابفروشیها گویی تیر خلاص به بدنه این کتابفروشی بود، چون مشتریانی هم که سالانه به بهانه خرید کتاب درسی به اینجا میآمدند، رخت بر بستند و فقط گاهی برای خرید لوازمالتحریر یا کتاب کمک درسی به کتابفروشی میآمدند.
حتی کتاب هم اجاره میدادیم...
هنوز هم میتوان در این دو قفسه باقی مانده ردپای کتابهای رمان و قصه را دید، کتابهایی که قیمت پشت جلدشان ۱۲ هزار تومان و ۵۰ هزار تومان است. به دنبال گران شدن کتاب، خیلیها به سراغ اجاره کتاب رفتند، مدیران کتابفروشی هم فرصت را غنیمت شمردند و کتابهای رمان و روانشناسی را روزانه یا هفتگی اجاره میکردند.
اما رغبت اجاره کتاب هم کمکم رنگ باخت و حالا ماهها است که کسی سراغی از کتاب نگرفته است. مهدی سلفی درباره وضعیت این روزهای کتابفروشی نهضت میگوید: «راستش را بخواهید کتابفروشی انگار دیگر صرفه اقتصادی ندارد اما ما بهخاطر اینکه مرحوم نهضت کار فرهنگی را دوست داشت و پسرشان هم دوست دارد که کسب و کار حرفهای پدر ادامه داشته باشد ما این حرفه فرهنگی را ادامه میدهیم. شبهای یلدا، کتاب «حافظ» و در مناسبتهای مذهبی مثل محرم و رمضان، «نهجالبلاغه» و ادعیه مذهبی بیشترین خریدار را دارد.»
او ادامه میدهد: «گاهی تصمیم میگیرم به کل، از این کار بیرون بیایم اما علاقه من به کتاب کم نمیشود. حتی یکبار یک کافهکتاب در خیابان انقلاب، نبش خیابان ابوریحان زدم اما چند ماه بیشتر دوام نیاوردم. اصلاً کسی کتاب نمیخرید! مجبور شدم کافهکتاب را بعد از مدت زمان اجاره، تعطیل کنم.»
لابهلای هیاهوی مردم در بازارچه شمیران و تجریش، گاهی یکی به کتابفروشی میآید، یک بسته کاغذ آچار میخرد و میرود، یکی دیگر کاغذ رنگی و دیگری خودکار و مداد. کتابها اما گوشه سمت چپ مغازه کنار هم به تماشا نشستهاند، به تماشای نبودن، دیده نشدن یا خواسته نشدن...
از پاساژ سامعی بیرون میزنم و راه میدان تجریش را پی میگیرم، انواع و اقسام بوی غذاها و خوراکیها در مشامم میپیچد، کالاها و وسایلی که خیلی هم ضروری نیستند، جلوی چشمم رژه میروند.. راستی کتاب چه غریب است، میان این همه جنس، میان این همه بایدهای امروزی!
نظرات