محمدعلی مجاهدی در محفل شعر عاشورایی «رندان تشنه لب» یک غزل را با سه پرده شامل غروب عاشورا، کوفه و شام به ساحت امام حسین (ع) تقدیم کرد.
این محفل که هر ماه با عنوان «در حلقه رندان» برگزار میشود، به مناسبت ایام عزاداری محرم با عنوان «رندان تشنه لب» برگزار شده و در آن اشعاری به مناسبت این ایام توسط شاعران طنز خوانده میشود.
علی انسانی، یوسفعلی میرشکاک، محمدعلی مجاهدی، عباس احمدی، اسماعیل امینی، سیدعبدالجواد موسوی، نادر ختایی، سیامک روشن، شهاب جدا، محمدحسین مهدویان و عباس حسیننژاد از جمله شاعرانی بودند که در این برنامه شعرخوانی و ارادت خود به اهل بیت (ع) را نشان دادند.
محمدعلی مجاهدی، پدر شعر آیینی کشورمان در این محفل پیش از شعرخوانی خود گفت: شاعران آیینی حسابشان از دیگر شاعران جداست چرا که صاحب دارند. این شاعران آیینی دارند و تا به این مرتبه نرسند اجازه شرکت در چنین محافلی را به آنان نمیدهند و در خلوت خودشان کم کم عطر خاص توجه اهل بیت (ع) را حس میکنند.
مجاهدی با بیان اینکه باید حسن عاقبت را از خدا بخواهیم، افزود: در حال نگارش کتاب نشانههای قدسی هستم و در جریان این کتاب متوجه شدم که سیم اتصال ما به عالم معنا از همان عالم وصل میشود و ما تنها زمانی که به هوش هستیم توان و اجازه اتصال را به دست میآوریم.
وی در ادامه یک غزل با سه پرده شامل غروب عاشورا، کوفه و شام تقدیم کرد:
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
سهم کبوتران حرم، از حرامیان
بالِ شکسته، زخمِ فزون از شماره بود
در سوگ خیمههای عطش، زار میگریست
مشکی که در کنار تنی پاره پاره بود
زخمی که تا همیشه به نای رباب بود
از شور نینوایی یک گاهواره بود
میدوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه
انگشتری که همسفر گوشواره بود
****
از کوچههای شبزده کوفه میگذشت
پیکی روان به جانب دارالاماره بود
از دشت لالهپوش خبرهای تازه داشت
مردی که نعل مرکب او خوننگاره بود
فریاد زد: امیر! در آن گرمگاه خون
آئینه در محاصره سنگِ خاره بود
خون بود و شعله بود و عطش بود و خیمهها،
در معرض هجوم هزاران سواره بود
****
روزی که رفت این خبر شوم تا به شام
چشم فرشتههای خدا پرستاره بود
بانگ اذان بلند نمیشد ز مأذنی
آن روز شهر، شاهد بغض ستاره بود
با ضربهای که حادثه بر طبل مینواخت
فریاد «یا حسین» بلند از نقاره بود
راه گریزِ اغلب «قاضی شُریح» ها
آن روز در بد آمدن استخاره بود
شهر فریب و وسوسه تا دیرگاه شب
میدان پایکوبی هر بادهخواره بود
یک لحظه از ترنم شادی تهی نماند
گویی که در تدارک عیشی هماره بود!
تعداد زخم گرچه ز هفتاد میگذشت
اما شمار زخم زبان بیشماره بود…
نظر شما