سرویس بینالملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: پس از آن موفقیت جهانی و شگفتانگیزی که سریال تلویزیونی The Handmaid’s Tale (سرگذشت ندیمه) در سال ۲۰۱۷ رقم زد مارگارت اتوود دوباره ناخودآگاه به جایگاهی رسید که خودش آن را «ترکیبی از نماد، پیامبر و قدیس» توصیف میکند؛ عبارتی که در کتاب خاطرات تازهاش Book of Lives (کتاب زندگیها) به آن اشاره کرده است. این «خاطرهنگاری از نوعی خاص»، که بیش از ۶۰۰ صفحه را دربر میگیرد، زندگی اتوود را از کودکی در جنگلهای کانادا تا سالهای سوگ پس از مرگ شریک زندگی اش، گریم گیبسون، در ۲۰۱۹ دنبال میکند؛ همراه با دوستیهای پرشمار، چند جدل جدی، و نگارش بیش از ۵۰ کتاب؛ از جمله Cat’s Eye (چشم گربه)، Alias Grace (گریس دیگر)، و دو اثر برنده جایزه بوکر یعنی The Blind Assassin (آدمکش نابینا) و The Testaments (وصیتنامهها).
اتوود که هفته گذشته وارد ۸۶ سالگی شد، همیشه مشتاق است جهان را از چشمانداز بلندمدت گاه از فاصله دو قرن ببیند. همانطور که ربکا سولنیت در همین مجموعه پرسشها اشاره میکند، او اکنون در جایگاهی قرار دارد که میتواند «زمانه ما را از بالا» نگاه کند. شاید سن و شاید استقلال حرفهای که خودش به آن اشاره میکند باعث شده بیپروا و بیپرده حرف بزند.
هرچند بارها مفهوم «قدرت پیشگویی» را رد کرده است «اگر چنین بود، بازار بورس را تصاحب میکردم» ولی واقعیت این است که در Payback (تلافی)، سال ۲۰۰۸، سقوط مالی را پیشبینی کرده بود. با این حال اصرار دارد که نه پیامبر است و نه مایل به تقدیسشدن؛ بهقول خودش، چنین جایگاههایی معمولاً به سرنوشتهای خوبی ختم نمیشوند و تازه «کینه هم به دل میگیرد». حتی با برچسب «نماد فمینیستی» هم مشکل دارد: «از آدمی که این برچسب را دارد انتظار میرود همیشه کار درست را برای زنان انجام دهد، در حالی که طیف این کارهای درست، اساساً از سوی مخاطبان بر او فرافکنی میشود.»
اتوود بهسادگی دستهبندی نمیشود؛ مثل همان حشراتی که در دوران کودکی با برادرش، هارولد، زیر نظر پدر حشرهشناسشان جمع میکرد. او ترکیبی است از یک طبیعتپژوه شکاک و کسی که همزمان به کفبینی و جهان ماوراء علاقهمند است. درباره طبیعت از زیست حلزونها تا پرندگان کمیاب (که در پرسشهای جاناتان فرنزن و آن انرایت هم دیده میشود) تقریباً چیزی نیست که نداند؛ و درباره تاریخ نیز همینطور، از محاکمات جادوگری در سالم تا انقلاب فرانسه.
جذابیت اتوود در همین است: در یک جمله میتواند هم شوخ باشد و هم جدی. زیر همه نوشتهها و نظرهاش نوعی اخلاقگرایی پنهان است. او از نویسندگان جوان، پروژههای محیطزیستی و فعالیتهای خیرخواهانه حمایت میکند. هر سال به مدار شمالگان سفر میکند و هر بهار برای دیدن مهاجرت پرندگان راهی جزیره پیلی میشود. و با همه این کارها، توانسته برخی از بهترین کتابهای پنج دهه اخیر را بنویسد: شعر، ادبیات پادآرمانشهری، رمان تاریخی، گمانهزن، رمان گرافیکی، انبوهی مقاله، و حالا بالاخره یک خاطرهنگاری.
خود او احتمالاً از فهرستشدن این دستاوردها راحت نیست «کانادایی بودن» هم بیتأثیر نیست. اما این مقدمه فقط توضیح میدهد چرا بسیاری از برجستهترین نویسندگان امروز مشتاقند از او درباره هر چیزی پرسش کنند؛ از درمان خماری تا «چگونه میتوان پدرسالاری را سرنگون کرد».
و شاید خوب باشد با آخرین جمله کتاب پایان بدهیم: «او را عصبانی نکنید، وگرنه تا ابد زنده میمانید.»
جورج ساندرز
«تبریک بابت Book of Lives. همیشه از دامنه دانش شما از زیستشناسی و فلسفه تا هر حوزه دیگری شگفتزده بودهام، و اینکه چطور این دانستهها بهطور طبیعی وارد داستانهایتان میشود. پرسش جدیام این است: دامنه مطالعه شما خارج از ادبیات داستانی چیست؟ چطور اینهمه دانش اندوختهاید؟
پاسخ اتوود:
اینکه چگونه اینهمه میدانم؟ دانش بهمرور جمع میشود، مثل پُرز زیر کاناپه. فهرست خواندنیهایم خارج از داستان، پشتههایی است روی زمین و گوشهگوشه کتابخانه. حجم زیادی فولکلور، اسطوره، ترانههای عامیانه و جادوگری ملل مختلف از کودکی عاشقشان بودم و اخیراً گرینلند را هم اضافه کردهام.
مقداری زیاد درباره حقوق بشر و فمینیسم موج دوم دارم، با چند بهروزرسانی. بخش بیشتری به جنگها اختصاص دارد، بهویژه جنگ جهانی دوم (که مجموعه پدرشوهرم، یک ژنرال کانادایی، را به ارث بردهام؛ رجوع کنید به داستان A Dusty Lunch). انقلاب فرانسه و جنگهای ناپلئون هم هست؛ این روزها جذبشان شدهام، چون احساس میکنم اکنون در دورهای انقلابی زندگی میکنیم و نه، انقلابها همیشه «چپ» نیستند.
موضوعات طبیعی هم فراواناند؛ پدر و برادرم هردو زیستشناس بودند و گریم عاشق پرندگان. اینها مرا به انسانی وسواسی و شاید آزاردهنده برای قدمزدن در طبیعت تبدیل کرده. مجموعه بزرگی از ادبیات کانادایی دارم داستان، تاریخ و شعر عمدتاً از دهههای ۶۰ تا ۸۰؛ بعد از آن تعدادشان آنقدر زیاد شد که دیگر دنبالکردنی نبود. رمانهایی از کشورهای مختلف، تاریخ پوشاک و … دانش همینطور جمع میشود؛ مثل پُرز. همیشه کنجکاو بودهام.»
جورج مونبیو
«با توجه به اینکه اکثریت ما روانپریش نیستیم، چرا باز هم چنین افرادی را انتخاب میکنیم و چطور میتوانیم جلوی این چرخه را بگیریم؟»
پاسخ اتوود:
«در انتخابات، اغلب مردم گزینهای ندارند که واقعاً بخواهند. بنابراین به بهترین رأی نمیدهند، بلکه به «کمبدترین» رأی میدهند. طبیعی است که گاهی اشتباه کنند. و در دورانی که اطلاعات نادرست همهجا پخش است. برای یک مقایسه جالب، رسالههای سیاسی قرن هجدهم را ببینید، احتمال اینکه مردم بر مبنای اطلاعات درست تصمیم بگیرند بسیار کم است.»
جاناتان فرنزن
«شما از هواداران سرسخت فناوریهای نو برای نویسندگان بودید، بهویژه شبکههای اجتماعی. آیا قدرت فزاینده و مخرب غولهای فناوری باعث شده تجدیدنظر کنید؟»
پاسخ اتوود:
«قطعاً. پروژههای اتوپیایی مثل آن رؤیای اولیه اینترنت که «بالاخره میتوانیم افکار زیبا و مفیدمان را با هم در میان بگذاریم» معمولاً از مسیر خارج میشوند، افکار ما همیشه زیبا و مفید نیستند. اگر قرار بود زمان را عقب ببریم … چطور؟ به دوران پیشاکشاورزی؟ که البته مشکلات خودش را داشت.»

ربکا سولنیت
«یکی از لذتها یا هراسهای یک عمر طولانی، شاهد تغییر بودن است. بزرگترین تغییراتی که شما دیدهاید و باید به آنها توجه کنیم چه بودهاند؟»
پاسخ اتوود:
«الان احساس میکنم: «اینجاست که وارد شدم.» قطبیشدن دهه ۱۹۳۰، بعد جنگ جهانی دوم. من ۱۹۳۹ به دنیا آمدم و تغییرات بسیاری دیدهام. چند نمونه:
۱. در ۱۹۳۹ پلاستیک تقریباً وجود نداشت. موج بزرگش اوایل دهه ۵۰ آمد و همه فکر میکردند خارقالعاده است.
۲. گذار از زغالسنگ به نفت در دهه ۵۰.
۳. ظهور تلویزیون در دهه ۵۰. پیش از آن رادیو بود و همه دورش جمع میشدند.
۴. ظهور آنتیبیوتیکها جادوی محض! و واکسنهای جدید، از جمله فلج اطفال. نسل من بیماریهای زیادی دید، از جمله دیفتری که کودکان را میکشت؛ چهار تا از پسرعموهایم از آن مردند.
۵. نسل ما کاملاً درباره اخلاق کار بود. انتظار میرفت سخت کار کنید. ما به هیپیهای دهه ۶۰ میگفتیم تنبل.
۶. اما جنبش حقوق مدنیِ دهه ۶۰؟ از آن حمایت میکردیم.
۷. موج دوم فمینیسم که تغییری عظیم بود.
۸. با ریگان (۱۹۸۰) آغاز پایان «نیو دیل» و ظهور «راست مذهبی» بهعنوان نیروی سیاسی. همین شد که The Handmaid’s Tale را نوشتم؛ آن زمان بسیاری فکر میکردند چنین چیزی در آمریکای لیبرالِ پیشرو ممکن نیست.
۹. فروپاشی شوروی و بلوک شرق (۱۹۸۹–۱۹۹۰). پیامدهایش عمیق بود، هرچند همان موقع کاملاً قابلدیدن نبود. یک مهره شطرنج را تکان دهید، همه مهرهها جابهجا میشوند.
۱۰. آیا درباره تغییرات رسانهای صحبت کرده بودم؟ موسیقی از صفحههای وینیل شد نوار کاست، بعد CD، بعد اینترنت، گوشیهای هوشمند و بعد شبکههای اجتماعی.
و اکنون؛ ظهور اقتدارگرایان و تمامیتخواهان. همانطور که میگویم: اینجاست که وارد شدم. به الگوهای قبضه قدرت توجه کنید، به نزاعهای درونی، به فروپاشی حاکمیت قانون. مکبث و نابرابری ثروت و قدرت درست پیش از انقلاب فرانسه. و بله، Nineteen Eighty-Four را دوباره بخوانید.»
دبورا لوی
«سیمون دوبووار نوشته بود: «اگر عمر کنی، میبینی هر پیروزی تبدیل به شکستی میشود.» آیا فکر میکنید پدرسالاری را میتوان سرنگون کرد؟»
پاسخ اتوود:
«بستگی دارد چه چیزی را «سرنگونی» بدانید. همه مردان حذف شوند؟ نخستوزیر زن در ژاپن؟ و منظور از پدرسالاری چیست؟ مردان همهچیز را اداره کنند؟ مردان بهطور متوسط بلندتر باشند؟ بهنظر من پرسش امروز این است: آیا میتوانیم از خط دفاع کنیم؟ خطی که یکسوی آن زنان هستند که شغل، پول و حق سیاسی ندارند و سوی دیگر که دارند؟
«مسیر اجتنابناپذیر تاریخ» وجود ندارد. و بله، افرادی تفاوت ایجاد کردهاند و هنوز هم میتوانند. اما با چه هزینهای»
منبع: گاردین، ۲۹ نوامبر ۲۰۲۵
نظر شما