تاکنون 23 عنوان کتاب نوشته است که برخی از آنان چندجلدی بودهاند. آخرین اثر او هم «پسرهای ننهعبدالله» است، خاطرات محمدعلی نورانی یکی از خرمشهریهایی که زمان حمله عراق در شهر میماند و تا آخرین نفس میجنگد، نهتنها او که تمام خانوادهاش؛ برادران و پدر و مادر. مادر این پسران تا آخر در آبادان و چندکیلومتری جنگ و درگیری میماند تا برای رزمندگان نان بپزد و وعدهای غذای گرم. خاطرات نورانی از تولد او تا آزادی خرمشهر است و فصلی هم به پایان و پس از جنگ اختصاص یافته است. همینطور در این کتاب به فرهنگ بومی خوزستان، بهویژه آبادان و خرمشهر، میپردازد و تاریخچهای از وقایع دوران انقلاب و پس از پیروزی هم دارد و در کنار جنگ و سیاهی، زیبایی درجریانبودن زندگی هم به تصویر کشیده میشود.
«پسرهای ننه عبدالله» یکی از مهمترین خاطرهنگاریهای جنگ است از زبان مردم محلی و گفتوگویی با سعید علامیان، نویسنده این کتاب داشتهایم تا برایمان از روند نوشتن این خاطرات بگوید.
چه شد که تصمیم به نوشتن خاطرات محمدعلی نورانی گرفتید؟
از سال 80 دنبال نوشتن خاطرات آقای نورانی بودم و آقای سرهنگی هم در جریان بودند، اما به دلایلی کار پیش نمیرفت و رها میشد. در کتاب خاطرات باید نویسنده و راوی کاملا با هم اُخت باشند و با همکاری هم میتوان خاطرات را نوشت تا اینکه سال 95 با پیشنهاد مجدد آقای سرهنگی دوباره مصاحبهها از سر گرفته شد و به خانه ایشان در آبادان رفتم و حدود 40 ساعت گفتگو در هشت ماه ضبط شد.
کار چطور پیش رفت و تمرکز شما روی کدام بخش از خاطرات بود؟
بارها حین کار به آقای نورانی زحمت دادم تا نوشتهها را ببیند، اطلاعات غلطی نباشد و با وسواس زیادی خاطرات نوشته شد و بهنظرم ماحصل آن خوب و درست از آب درآمد. خاطرات هم تنها مربوط به آزادسازی خرمشهر نیست و اطلاعاتی هم درباره مقاطع پرحادثه خرمشهر و جنوب، مانند ماجراهای خلق عرب، دارد. خوشبخانه ایشان هم حافظه خوبی و هم یادداشتهایی از وقایع داشتند.
چه ویژگیای در خاطرات محمدعلی نورانی برای شما جذاب بود؟
چون حمله عراق پدیدهای غافلگیر کننده بود در خرمشهر هرکسی گوشهای درگیر مقاومت و جنگ بود و بیشتر در کتابهای چاپ شده، نتوانستهاند همه زوایا را ببیند و هرکسی بخشی را روایت کرده است، اما نکتهای که در خاطرات آقای نورانی میبینیم و مخاطب متوجه آن میشود، این است که در این خاطرات ما همه اقشار را میبینیم؛ از نیروهای مردمی تا تکاور، نیروی دریایی، ارتش، سپاه، بسیج و نیروهای شهرهای دیگر و افرادی که تا دیروز کاری با جنگ و نظامیگری نداشتند و حالا برای خودشان چریکی شدهاند. این محدود نشدن روایتها به یک قشر خاص از جذابیتهای کتاب است و هدفم این بود که این نکته بهخوبی و روشنی بیان شود. همینطور تحولات روحی و سبک زندگی آدمها هم جالب بود؛ آنها از یک آدم معمولی تبدیل به کسی با ارزشهای خاص و معنوی میشود. آدمهای معمولی که لب شط میآمدند و جین تن میکردند و سیگار میکشیدند، یکباره مسیر زندگیشان عوض میشود، هرچند که هنوز اوایل انقلاب جوانانی بودند با همان سر و وضع قبل؛ اما بهتدریج تکاملی در روح و عقیدهشان ایجاد می شود.
آقای نورانی زمان دفاع در جایگاه کلیدی قرار داشتند و این هم از نکات جذابیت خاطرات «پسرهای ننه عبدالله» است...
بله آقای نورانی از نسلیاند که دیگر تمام شدهاند؛ از نسل جهانآرا. کسانی که در انقلاب بودند و بعد وارد جنگ میشوند. این افراد غنیمتی آن دورانند و برای همین خاطراتشان بسیار مهم و دارایی است که میتوان آن را حفظ کرد، مانند شمش طلایی است که ماده خام پرداخت محصولات دیگر می شود و از این خاطرات میتوان در تئاتر و سینما و ادبیات و مستند و... استفاده زیادی کرد.
حافظه قوی ایشان از نکات حیرتانگیز کتاب است!
یکی از نکات بسیار وقتگیر کتاب، بارها برگشتن به متن بود، برای اطمینان از اطلاعات زمانی و مکانی و تاریخی و نام آدمها و...؛ برای همین فشار زیادی به آقای نورانی آمد. بارها بازبینی و تصحیح کرد و میگفت این تاریخ و نام این آدم و... باید تغییر کند. گاهی هم به سررسیدهای خود مراجعه میکرد و یادداشتها را میخواند یا از برادر بزرگترشان حاجعبدالله یا دیگران میپرسید. برای همین بارها به متن برمیگشتیم و اصلاح میکردیم تا منبع درستی باشد و کتاب قابل استنادی شود. با وسواسی هم که به خرج دادیم، این اتفاق افتاد.
برای مصاحبه به خانه ایشان در آبادان رفتید؟
منزل محمدعلی نورانی در تهران است، اما برای روایت این خاطرات به خانه قدیمیشان در آبادان رفتیم تا شهر را هم ببینیم. صبح تا ظهر مصاحبه میکردم و عصر به خرمشهر و آبادان میرفتیم و یکی یکی تمام مکانهایی را نشان میداد که در خاطرات گفته بود؛ گمرک، خیابانها، لب شط، کوچهها، نقاطی که سنگر گرفتند و دفاع کردند و گاهی حیرت میکردم که چه مشقت و سختی کشیدند و چه جانهایی دادند برای پس گرفتن یک کوچه چندمتری و قدم به قدم از شهر دفاع کردند. جالب اینکه تا آن وقت نمیدانستم خرمشهر هیچزمانی کامل سقوط نکرد و همیشه یکسوم آن دست نیروهای ما بود و از سمت کوتشیخ به طرف آبادان دست نیروهای ما بوده است.
بودن در خرمشهر و آبادان کمک زیادی بهعنوان نویسنده به من میکند تا درک بهتری برای نوشتن داشته باشیم و بتوانم خاطرات را تصور کنم. اگر مردم تحت هر عنوانی خرمشهر و آبادان را ببینند، چه نویسنده و روزنامهنگار و چه مردمی که با راهیان نور میروند، خاطرات برایشان رنگ دیگری خواهند داشت، چون میدانند درباره چه مکانهایی صحبت میشود و شهر را با وجود تغییراتش بهتر درک میکنند و میفهمند.
علیرغم همه تلخیها، زندگی در این خاطرات جاریست. جدای بغضها و اشکها، گاهی وسط روایت درگیری خندیدم. مانند نیمرو پختن یکی از نیروها زیر تیر و ترکش و این از فرازهای خوب خاطرات است.
آقای نورانی همان روز 20 مهر یک چشم خود را در اثر اسابت ترکش از دست میدهد و به تهران منتقل میشود و چشم تخلیه میشود و باز برمیگرد و یکبار دیگر گلوله به طحال و شکم و مثانه ایشان اصابت میکند... در تمام این احوال مادر از ایشان مراقبت میکند. بعد خانواده به شیراز میروند؛ اما برمیگردند به آبادان و در مرغداری متروکهای زندگی و آنجا را تبدیل به ایستگاه صلواتی میکنند. حتی حاج عبدالله در جنگ ازدواج و همراه همسرش در همانجا زندگی میکند و در تمام احوال زندگی ادامه دارد.
این وجه انسانی در این خاطرات بسیار ارزشمند و متفاوت است. کاری که کتاب خاطرات میکند، ماندگار کردن وجوه انسانی جنگ است، وگرنه درباره اطلاعات نظامی و تاریخی جامع و دقیقتری را میتوان در اطلسها و فرهنگها و کارنامههای لشکرها خواند. اما آنچه در روایتها و سینه افراد بازیگر صحنه اهمیت دارد، جنبه انسانی خاطرات است که سعی کردم پررنگ کنم و همه را تیر و ترقه و نظامیگری نبینیم و زندگی را هم ببینیم؛ آنجا که زیر رگبار گلوله آسمان پر ستاره را میبینند، آنجا که شایعه شده است یکی از برادرها شهید شده و همهشان مجبور میشوند به دیدار مادر بروند تا دلش آرام بگیرد و مادر پسرهای بزرگ را در حیاط یکییکی با تاید میشوید تا دلش آرام شود و آنها هم چیزی نمیگویند و با دلش راه میآیند... مادر تا صبح نمیخوابد و یکییکی با همه حرف میزند و احوالشان را میگیرد. آقای نورانی وقت تعریف این صحنه گریه میکرد و ما هم منقلب شدیم. زندگی، غم و شادی و گریه و خندهاش درهم است و همه اینها با وجود جنگ در جریان بوده است؛ همه از مقامات تا سربازان از زندگی پرهیز نمیکردند.
نظر شما