واقعیت این است که عبید، در روزگار بسیار دشواری زندگی میکرد و نبوغش در طنز سطح توقع از او را بالا برد. تقریبا همه منتقدان بر آنند که آثار منظوم عبید از حد متوسطی برخوردارند و شاید یکی از دلایل این داوری معاصر بودن او با حافظ است. هر چند ۲۰ سالی از حافظ بزرگتر است و زودتر از او جهان را ترک کرد اما وقتی از شعر قرن هشتم صحبت میکنیم، او را با شاخصترین شاعر آن روزگار میسنجیم و به همین دلیل رتبه بالایی را بهدست نمیآورد و با حافظ همترازی نمیکند، به نظر بنده، آثار جد عبید چندان شناخته نشدهاند.
بهار، در طول تاریخ ادبیات ما همواره بهعنوان یکی از مهمترین عناصر الهامبخش برای پدید آوردن شعر شناخته شده است. از نخستین بهاریههایی که جناب آدمالشعرا، رودکی، کسایی و دیگران دارند تا زمان ما این روند هیچگاه کُند نشده و ما همواره با پیدایش بهاریههای متعدد و متفاوت روبهرو بودیم. در سالهای آغازین شعر فارسی تا تقریبا قرن پنجم، بهاری که شاعران به آن میپردازند، دقیقا همان بهاری است که در طبیعت رخ نشان میدهد و بعد آرامآرام از این بهار آفاقی به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی به بهار انفسی و درونی هم میرسیم که تقریبا از قرن ششم به بعد کمیت قابل ملاحظهای پیدا میکند و نقطه اوج آن هم بهاریههای حضرت مولاناست.
خصوصیات شعر عبید، واقعگرا بودن آن است
عبید پس از گذراندن تجربههای شاعران سبک خراسانی و بعد سبک عراقی که در حقیقت شعر قرن هشتم را واجد این خصیصه میدانند که نوعی تلفیق بین آسمان و زمین اتفاق میافتد. در این دوره بهاریههای عبید دقیقا همین سیر را طی میکند. از یک سو انعکاس بهار واقعی است، آنچه که در طبیعت اتفاق میافتد و از سوی دیگر نگاهی هم به درون دارد ولی یکی از مهمترین خصوصیات شعر عبید، واقعگرا بودن آن است، آن هم در زمانهای که شعر از واقعگرایی میگریزد یا حداقل فاصلهای معناداری پیدا کرده است. شعر عبید بسیار رئالیستی است و برای دریافتن زندگی عبید هیچ منبعی مهمتر از شعرهای او نیست. در روزگار عبید زمانی که در قزوین بوده و ما تنها سه سطر از حمدالله مستوفی درباره عبید گزارش داریم بهعنوان صاحب معظم دارای رسائل بینظیر و بسیار خوب است.
اینکه وزیر چه کسانی بوده، چه مرتبهای از وزارت را داشته، اینها برای ما ناشناخته است. تقریبا حدود سالهای ۷۴۴ تا ۷۴۶، عبید به شیراز میآید. در آن روزگار شاعران بسیاری در شیراز هستند، حیدر بقال شیرازی، جنید، جلال طبیب، جلال عضد، عضد صراف، جهان ملکخاتون و حافظ، سلمان ساوجی در بغداد و در کرمان، عماد فقیه کرمانی که هیچ کدام از هم نام نبردند. بنابراین اگر بخواهیم عبید را بشناسیم باید به آثار او به خصوص شعرهای واقعگرای او رجوع کنیم که من احساس میکنم در همین موضوع بهارانهها، جنبههایی از زندگی عبید و بهخصوص اندیشه او به خوبی آشکار میشود. عبید تقریبا ۴۱ قصیده دارد که ۲۴ قصیده او دارای تشبیه و تغزل است و بقیه آنها به اصطلاح مقتضب است و کل قصیدههایش هم بنابر گزارش دکتر محجوب تقریبا ۱۰۰۹ بیت. تقریبا یک چهارم شعرهای عبید، شعرهای جدی او در قصایدش است.
البته این نکته را بگویم که قرن هشتم تقریبا دوران زوال قصیده و روزگار اوجگیری غزل است. در قصاید عبید، ساختار سنتی قصیده را میبینیم اما آن گستردگی و درازدامنی قصیدههای قرن چهارم و پنجم را در قصیدههای قرن هشتم نمیبینیم و به عکس میبینیم که بخشی از کار قصیده که ستایش شاهان است به غزل محول شده است. در غزلیات حافظ میبینم که در ابیات پایانی حافظ به ستایش بزرگان زمان خودش چه شاه شجاع و چه وزیران آن روزگار پرداخته و دیگران هم همینطور.
از بین ۲۴ قصیده دارای تشبیب و تغزل عبید، ۱۵ قصیدهاش در حال و هوای بهار است. ۳ قصیده شادخواری و وصف باده و بادهنوشی است و ۵ قصیده هم به صبح و بامداد اختصاص دارد و ۲ مورد هم تغزلهای عاشقانه صرف است. ۵ ترکیببند و ترجیعبند دارد که اینها هم خیلی بلند نیستند. ترکیببندهای دو خانهای و سه خانهای. از لحاظ درونمایه حال و هوای تغزل هم دارد. اینها هم یکی کاملا بهاری، سه مورد عید است که دو مورد آن همزمانی عید نوروز و بهار است. کل ابیات ترجیعبند و ترکیببندهای عبید هم به ۲۰۰ بیت نمیرسد و ۱۹۵ بیت است. همچنین عبید۱۳۱ غزل هم دارد. در غزلیات عبید، برخلاف فرم متعارف غزلهای خودش، غزلهایی که دارای محور عمودی هستند، کم نیست و به حسب شخصیت واقعگرای عبید بسیاری از این غزلها، غزلهای وقوعیاند. یعنی بسیاری از ویژگیهایی که در شعر مکتب وقوع میشناسیم که متعلق به ۱۵۰ سال پس از عبید است، در غزلهای عبید بهصورت برجسته و روشنی میتوانیم ملاحظه کنیم.
رویکرد اصلی شعرهای عبید در کاربرد بهار
در مثنوی عشاقنامه هم که یک مثنوی شتابزده است و در دو هفته تقریبا این مجموعه را در ۷۳۴ بیت سروده، چند جا موضوع بهار را میبینیم. این را از این جهت میگویم که تاکید کنم بهاری که عبید مطرح میکند، بهاری واقعی و عینی است. اگر بخواهیم به بهاریههای شاعران معاصر او که نام بردم مراجعه کنیم همین حس و حال را میبینیم. یکی از بدشانسیهای این شاعران این است که همزمان هستند با قلهای بهنام حافظ وگرنه شاعر ناشناختهای بهنام حیدر بقال شیرازی که سید علی میرافضلی دیوانش را تصحیح و چاپ کرده، شاعر بسیار خوبی است.
حس و حالی که در آن روزگار وجود دارد مشترک است، چه شاعری که در شیراز شعر میگوید، چه شاعری که در بغداد است مثل سلمان ساوجی، همام در تبریز، خواجو، کمال خجندی، چه شاعری که در کرمان است با وجود پراکندگی شاعران در آن روزگار، فضای فکری مشترکی دارند. نگاهشان به مفاهیم و جریانهای اجتماعی تقریبا مشترک است. همه صوفیستیزند، همه زاهدستیزند، حتی شاعری مثل جنید شیرازی که واعظ و صوفی رسمی است، او هم تحت تاثیر این فضا دقیقا همین ویژگیها را در شعرهایش بروز داده است.
عبید در کاربرد بهار در شعرهایش تقریبا چهار رویکرد اصلی دارد. یک رویکرد وصف مطلق بهار است. البته در حد خودش تصویرگری میکند و وصفی که از بهار میکند یک وصف حسی و اثرگذار است. رویکرد دیگرش عبرت گرفتن از گذشت زمان و آمدن بهارهای جدید است. یک رویکرد مهم و بسیار برجستهاش، شادخواری و اغتنام از فرصت بهاری است و رویکرد دیگر بهار را با معشوقش میسنجد و معشوقش را بر بهار ترجیح میدهد.
عبید طبیعت را میبیند و ستایش میکند
بهار در اشعار عبید ملموس و واقعگراست همان چیزی که همه درک میکنند و میبینند با رویکرد مولانا به بهار فرق میکند که بهار را نمادی برای رستاخیز تعبیر میکند. اگر بخواهیم از دید تاریخ مردم و تاریخ اجتماعی نگاه کنیم بسیاری از این جزییات قابل بررسی است که چه نوع لباسهایی در آن دوران بوده و چه کاربردهایی دارند. این تصور از عبید حداقل میتوان گفت که خیلی به آن پرداخته نشده که عبید هم مثل بسیاری از شاعران هم روزگار یا پیش از خودش طبیعت را این چنین میبیند و ستایش میکند. اما این فضای وصف بهار در شعرهای عبید است یک تفاوت عمده بین شاعران این دوره با مولانا در کاربرد موسیقی شعر این است که مولانا همه بهاریههایش در اوزان ضربی است. چون با آن شعرها سماع میکردند اما این شعرها برای مخاطب خاص سروده شده است. عمدتا بخشهایی از تغزل یا تشبیبهایی هستند که بعد میخواهند وارد مدح شوند. به ندرت شاهد این هستیم که عبید در توصیفهای بهاریاش از اوزان شاد استفاده کند.
اگر موسیقی بیرونی بهاریههای عبید و شاعران هم روزگارش خیلی شاد و ریتمیک نیست، یکی از دلایلش فضای سیاسی و اجتماعی آن روزگار است که خیلی مجال برای شادی فراهم نمیکرده. روزگاری است که دانایان شرایط بسیار دشوار و سختی دارند چون زمان به مردم نادان زمام مراد میدهد. در این روزگار نباید انتظار داشت اگر شاعری بهاریهای هم سرود این بهاریه به لحاظ موسیقی بیرونی شاد باشد مگر به صورت استثنا که مثلا حافظ میگوید که «راستی خاتم موزه اسحاقی/ خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود»
بهار در اشعار عبید ملموس و واقعگراست
این دوره یک دوره کوتاه است که بعد مبارزالدین میآید و بعد شاه شجاع گشایشی به لحاظ اجتماعی ایجاد میکند ولی فضا دائما جنگ است یا بیم از جنگ است. اقتصاد شکوفا نیست در آن روزگار اما با همه این احوال مهمترین رویکردی که در وصف بهار عبید دارد این است که خود بهار یک موضوع گذراست. گل همین پنج روز و شش باشد. این زمان بسیار کوتاه را دریاب. همان نکته رویکرد اجتماعی در پیدایش شعر شاعران است که اگر این حال زمان نظام نداشته باشد و کار جهان قرار نداشته باشد نباید انتظار داشته باشیم که شعری شاد باشد. کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد...
درباره یک رویکرد خاص به بهار و آن عبرت آموختن از بهار است که یک بار هم عبید بیشتر مرتکب نشده است و این نگاه و رویکرد اهمیت بسیاری دارد. عبید بیگمان حداقل در حوزه نقد اجتماعی یک طبیب اجتماعی تلقی میشود. به لحاظ برخورداری از دانشهای حکمی هم میشود گفت در روزگار خودش آنچه متعارف بوده برای خودش گرد آورده و در شعرهایش نیز بروز داده است. یکی از نگاههای حکمتآمیز عبید به بهار عبرت آموختن از رسیدن به بهار است. پیش از عبید این نگاه را ناصر خسرو فراوان به کار برده و شناخته شده است. این باب را ناصرخسرو در ادبیات فارسی باز میکند و اندک شاعرانی از این دریچه به بهار نگریستهاند یکی مولوی است و یکی هم عبید. یک موتیو شناخته شده در ادبیات فارسی خندهرویی گل است و یک حکمتی را آشکار میکند از خنده گل در بهار.
عبید و حافظ جهان مشترک ذهنی دارند
در عین حال رویکرد جدی، متعارف و پررنگ عبید، شادخواری است. برخوردن از نعمتهای بهاری. هم چشم لذت ببرد، هم گوش، هم تن و باز یک سنت بسیار کهن است. در گذشته با بهار مردم به صحرا میرفتند. هم سعدی و هم حافظ همه دعوت میکنند که باید با بهار به صحرا رفت. عبید هم همین نگاه را دارد. عبید و حافظ فضای فکری و جهان مشترک ذهنی دارند: «من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش».
شادخواری یکی از مهمترین رویکردهای عبید به بهار است و دلیلش هم این است که چون عمر بهار عمر کوتاهی است. در حقیقت توصیه بسیار مهم عبید است که «ای بت نازنین من دور نشو ز پیش من» بهار با همه دلبریها و زیباییهایش در برابر معشوق رنگ میبازد. در زیباییشناسی فارسی از گذشتههای دور، بهار را اوج زیبایی تلقی کردند. فردوسی حتی در یک منظومه حماسی، بهار را مترادف با اوج زیبایی میداند که مافوق آن زیبایی متصور نیست. «به بالا چو سرو و به رخ چون بهار» این نگاه در روزگاران بعدی هم ادامه پیدا میکند و معشوق را بر بهار ترجیح و برتری مینهند، به دلیل اینکه میخواهند بگویند بهار دوره بسیار کوتاهی دارد اما معشوق ماندگار است. وقتی به معشوق نگاه میکنم نیازی به رفتن به صحرا و تماشای بهار ندارم. حتی شراب هم در برابر معشوق رنگ میبازد.
نظر شما