سیری هوستوِت، رماننویس، شاعر و مقالهنویس امریکایی، همسر پل استر، نویسنده شناختهشده امریکایی است که آثارش به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شده است.
در این گفتوگو هوستوت درباره حافظه، نیاز ما به جامعه و چرایی اهمیت هنر صحبت میکند.
حافظه و مکان یک پیوند مهم دارند. اما آیا توانایی حافظه ما با مجازی شدن فزاینده جهان تغییر میکند؟ یک ترس دیرین وجود دارد که تکنولوژی برای همیشه توانایی حفظ خاطرات ما را تغییر خواهد داد، و این حقیقت دارد که هنر حافظه آن چیزی نیست که قبلا بود. تکنولوژی، چه کتاب و چه کامپیوتر، ما را عوض میکند، اما سوال این است: تا چه میزان؟ چگونه میتوان تکنولوژی قدیم و جدید را به عنوان ابزار تشخیص داد؟ چه چیزی یک ابزار را تشکیل میدهد؟ و چه وقت یک ابزار به یک چیز شوم تبدیل میشود؟
نمیخواهم تغییراتی را که تکنولوژی به وجود آورده کوچک جلوه دهم اما تکنولوژی اغلب به رفتار جنونآمیز میانجامد. «اعتیاد به اینترنت» چندان تفاوتی با «ستون فقرات راه آهن» (تشخیصی که در قرن نوزدهم برای آسیبهای پس از حوادث خط آهن صورت گرفت.) ندارد. ترس، حاکی از این است که مردم تکنولوژی را به جای خودشان سرزنش میکنند. تکنولوژی یک وسیله است، نه عامل. آنچه در اینترنت اتفاق میافتد توسط انسانها ایجاد میشود.
شما گفتهاید که هنرمندان را پس از مصرف کارهایشان، فرو میدهید و به خود جذب میکنید و در واقع آنها به بخشی از شما تبدیل میشوند که نمیتوان به وضوح مشخص و تعریف کرد. در این صورت آیا گروهی از مردم را در خود دارید؟
خویشتن با کمک ساخته میشود. هیچ خویشتنی بدون دیگری وجود ندارد، و ایده جامعه برای انسانها یک گزینه نیست. ما زود زاده میشویم و ویژگیهای بچگانه را بسیار طولانیتر از سایر پستانداران حفظ میکنیم و به طرز عجیبی همیشه به دیگران وابسته میمانیم. اما فانتزی مستقل بودن یا «انسان خودساخته» در غرب، ریشه در اطلاحات و روشنگری پروتستان داشته و عواقب ناگواری داشته است. الکسیس دِ توکویل گفت که امریکاییها خود را از اجداد، فرزندان و همعصران خود جدا کردند. من مدافع شناسایی یک واقعیت بیناذهنی هستم که از طریق آن خودمان را مییابیم و میسازیم. تمام آثار هنری شامل نشانهایی از یک آگاهی زنده است و ارتباط ما با هنر نیز بیناذهنی است.
برخلاف بسیاری از نویسندگان که با موضوعات فلسفی درگیرند، شما هرگز فراموش نمیکنید که انسان جسمی است که فکر میکند و در دنیا زندگی میکند. چرا جسم اینقدر دور انداخته شده؟
زنستیزی. ذهن و عقل همواره به مردان وابسته بوده و جسم به زنان. ارسطو که معتقد بود مساله سکون، مساله عمده زنان است و روح متحرک مساله مردان، این تقسیمبندی را مدون کرده است. مشکل پابرجاست. کتاب تاملات دکارت اثری با وضوح و زیبایی خیرهکننده است، اما او در واقع اصل و نسب خود را که برای وجودش ضروری است انکار میکند. افسانه انسان خودساخته، انکار مبدا و منشا است. بیایید صادق باشیم: همه ما در بدن یک زن به وجود میآییم!
آیا دانش یا تجربه خاصی برای لذت بردن یا درک هنر وجود دارد؟
هر کسی یک تجربه غریزی از هنر دارد، که به همین خاطر است که هیچکس هنگام نگاه کردن نباید از راهنماهای صوتی استفاده کند. راهنما دیدگاه شما را هدایت میکند و شما را از دیدن هر چیزی غیر از آنچه به شما گفته شده ببینید، منع میکند. ما نمیتوانیم جهان یا هنر را برهنه ببینیم. ما همیشه پیشداوریها و گذشتههایمان را به کار میبریم. زمان گذاشتن کمک میکند. اگر یک نفر دو ساعت خودش را روبهروی یک بوم نقاشی بنشاند، حتا اگر هیچ چیز از نقاشی نداند، چیزی را که در ابتدا نمیدید و انتظار نداشت که ببیند، خواهد دید.
هدف هنر چیست؟
بسیاری از مردم به سراغ هنر میروند تا آنچه را از قبل میدانند تایید کنند. داستانهای زیادی استفاده میشود، زیرا جهانبینی خواننده را تایید میکند. این یک احساس صمیمانه است. در زندگی روزمره، عاشق یکنواختیام، اما وقتی نوبت به هنر میرسد، از آن متنفر میشوم.
وقتی هنر خوب باشد ما را متحول میکند. ما را از واقعیت ادراکی روزمره بیرون میآورد و اجازه دسترسی به تجربیاتی را میدهد که در غیر آنصورت نداشتیم و آگاهی و ناخودآگاهی ما را افزایش میدهد. با یک رمان میتوانیم با خیال راحت چیزهایی را تجربه کنیم که در زندگی عادی از آنها فرار میکنیم. با قرار گرفتن مقابل یک تابلوی نقاشی، لزوما احساسات جدیدی نخواهیم داشت اما میتوانیم چیزهایی را درباره تجارب خودمان بفهمیم که در غیر آن صورت قادر به تشخیصشان نبودیم.
نظر شما