سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – مرضیه نگهبان مروی: در آستانهٔ ۲۱ آذر، سالروز تولد رضا براهنی، شاعر، نویسنده و منتقد برجستهٔ معاصر، گفتوگویی با علی سطوتی قلعه، منتقد و پژوهشگر ادبی، انجام دادهایم؛ گفتوگویی که تلاش میکند به رابطه پیچیده و تأثیرگذار براهنی با ادبیات معاصر ایران نگاهی تازه بیندازد. براهنی که از تبریز برخاست و از همان آغاز مسیرش را میان شعر، نقد، داستان و سیاست گشود، از دههٔ چهل تا امروز همچنان یکی از بحثبرانگیزترین چهرههای ادبی ما باقی مانده است. حضور او در دانشگاه تهران، کارگاههای نقد و قصهنویسیاش، و شاگردانی که بعدها جریان تازهای در دههٔ هفتاد ساختند، نشان میدهد که نقش او تنها در مقام یک شاعر یا منتقد خلاصه نمیشود، بلکه او در شکلگیری سلیقه و نگاه ادبی نسلها سهم داشته است.
کتابهایی چون «طلا در مس»، «قصهنویسی»، «کیمیا و خاک»، «رویای بیدار»، «خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» هر یک در دورهای از زمان، معادلات نقد ادبی یا شعر فارسی را دگرگون کردند.
علی سطوتی قلعه با کتاب «بیژن الهی؛ تولید جمعی شعر و کمال ژنریک» نشان داده است که نگاهش به شعر معاصر، نگاه پژوهشگری است که بر پیوند نظریه، تاریخ و خلاقیت ادبی تأکید دارد. گفتوگو با او فرصتی است برای بازخوانی میراث براهنی در نقد ادبی، از زاویهٔ نگاه نسل جدیدی از منتقدان ادبی. سطوتی قلعه در این گفتوگو ضمن تشریح دستاوردهای براهنی در نقد ادبی و تأثیر او و میراثی که از خود به جا گذاشت، از منظری انتقادی نیز به کار نقادانه براهنی نگاه کرده است.
همزمان با نودمین سالروز تولد رضا براهنی، گفتوگو با علی سطوتی قلعه را درباره نقدهای براهنی میخوانید:

آقای سطوتی، یکی از وجوه شهرت و اهمیت براهنی در نقد ادبی، جدا از دانش تئوریک، لحن تند و رویکرد جنجالآفرین او در نقد بود. بابت این رویکرد دشمنان زیادی هم پیدا کرد؛ اما گروهی معتقدند که وجود براهنی و ورودش به ساحت نقد ادبی در دههٔ ۴۰ لازم بود تا برخی تابوهای ادبی شکسته شود و مواجههای صریح با شعر معاصر ایران شکل بگیرد، چون براهنی نقد را با نقد شعر بهطور جدی شروع کرد. نظر شما دربارهٔ این وجه از کار براهنی و تأثیر ورودش به ساحت نقد ادبی ایران چیست؟
زندهیاد دکتر براهنی نقدنویسی در مطبوعات را کمابیش همزمان با کار دانشگاهی خود در مقام استاد زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه تهران آغاز کرد، اما فعالیت مطبوعاتی را به کار دانشگاهی ترجیح داد و امروز شخصیت او را نه با آثار دانشگاهیاش که با نوشتههای منتشرشده در مطبوعات به یاد میآورند. از این نظر، تردیدی در سهم سترگ براهنی در تثبیت نقد ادبی غیردانشگاهی نیست. معالوصف، جایگاه براهنی در مقام منتقد ادبی بیش از آنکه وامدار نقدهای دههٔ ۴۰ باشد، به تداوم فعالیت انتقادی او در دهههای بعد برمیگردد. براهنی با نقدنویسی بهعنوان کار موسمی و مقطعی برخورد نکرد و در سراسر عمر ادبیاش به آن ادامه داد.
اما دربارهٔ کاروبار انتقادی او در دههٔ ۴۰ دو نکته را باید در نظر داشت: نخست اینکه، برخلاف تصور رایج، پیش از آنکه براهنی کار نقدنویسی را آغاز کند، و همزمان با او، دیگرانی هم بودند که به نقد شعر جدید فارسی و طرح مبانی نظری آن پرداخته بودند و ازقضا صراحت لهجه هم داشتند. نمیتوان دربارهٔ دهههای ۳۰ و ۴۰ سخن گفت و نقدهای اخوان ثالث و صمدی و آغداشلو (با نام مستعار خیبری) و حقوقی و نوریعلا را ندیده گرفت.
نباید از یاد برد که مهمترین نوشتهٔ نظری آن سالها، نه نقدهایی که براهنی در مجلهٔ فردوسی مینوشت، که مقالهٔ فوقالعادهٔ «نوعی وزن در شعر فارسی» نوشتهٔ اخوان ثالث بود که پیش از انتشار آن نقدها منتشر شده بود. نیز جدال قلمی شاملو و نادرپور در سالهای پایانی دههٔ ۳۰ و یکی دو نوشته از فرخزاد در همان سالها نشان میدهد که خطوط کلی «شعر نو» و تمایز آن با دیگر گرایشها کمابیش تبیین و تصریح شده است، و این پیش از زمانی است که براهنی در قامت منتقدی جنجالی به میدان «شعر نو» قدم بگذارد.
دو دیگر اینکه، هیچچیز حملات شخصی و داوریهای اخلاقی و جنجالآفرینی در فردوسی (یا بهتعبیر فرخزاد، مجلهٔ پنجریالی) در لوای نقد ادبی را غسل تعمید نمیدهد و توجیه نمیکند. آن نوشتهها البته خالی از بصیرتهای انتقادی نیستند و ممکن است در افزایش شمارگان فردوسی و به این ترتیب اقبال هرچه بیشتر به پدیدهٔ «شعر نو» سهیم بوده باشند گو اینکه مصاحبههای علیاصغر ضرابی در همان سالها نیز همین کارکرد را داشته است و حتی شخصیتی همچون دکتر آریانپور را به این صرافت میاندازد که از آنها بهعنوان «نقد شفاهی» و «نقد حضوری» تمجید کند اما اغلب رویکردی جدلی دارند و از این نظر، نهفقط کمکی به رشد فرهنگ نقادی و مبانی دموکراتیک آن در ایران نمیکنند، که در مسیر عکس آن حرکت میکنند.
برخوردهای تأسفباری که با نویسندهٔ جنجالی فردوسی در آن سالها میشود صرفاً محصول نقدناپذیری شاعران آن روزگار (مثلاً نصرت رحمانی) نیست؛ تالی فاسد فروکاستن فعالیت انتقادی به روزنامهنگاری در نشریهای عامهپسند است.

بین رویکرد نقدهای اول براهنی که در مجلهٔ فردوسی و بعد در کتاب طلا در مس منتشر شدند، با رویکرد او در دورههای بعدی نقدنویسیاش چه نسبت و رابطهای میبینید؟ چون به نظر میرسد در نقدهای بعدی، ضمن حفظ همان صراحت طلا در مس، مباحث نظری بیشتر و پررنگتر شده است.
آنچه شما از آن با تعبیر «صراحت» یاد میکنید درواقع درآمیختن مسائل شخصی با فعالیت انتقادی است؛ موضوعی که کمابیش تا پایان عمر ادبی براهنی در نوشتههای او برجای میماند. کافی است جدلهای براهنی و گلشیری در دهههای ۶۰ و ۷۰ را به یاد بیاورید. امروز که چیزی از فضاهای ادبی ایران باقی نمانده است، شاید آن جدلها برای کسانی خاطرهای دستنیافتنی بنماید که از پویایی درونی میدان ادبیات حکایت میکرد، اما مراجعه به آن جدلها صرفاً تأسف هر خوانندهای را که نقد را فرصتی برای بروز تمنیات و اختلافات شخصی نمیبیند برمیانگیزد.
با این همه، همچنان که براهنی خود در ابتدای چاپ سهجلدی طلا در مس اشاره کرده، از ابتدای دههٔ ۵۰ نقد عملی در کاروبار انتقادی براهنی بیشتر جای خود را به مواجههٔ نظری و مفهومی با ادبیات میدهد و آن سوداهای فردی که ربط چندانی به ادبیات و کار انتقادی نداشت در نوشتههای او کمتر مجال ظهور و بروز مییابد، یا درواقع، اشکال پیچیدهتر و پنهانتری به خود میگیرد. برای نمونه، روشن نیست چگونه منتقدی که در سراسر دههٔ شصت، ذیل «بحران نقد ادبی»، در کار نظریهپردازی اولویت تاریخی و ادبی رمان بر شعر در سالهای پس از انقلاب بهمن است، بخش اعظم توشوتوان انتقادی خود در دههٔ ۷۰ را به شعر اختصاص میدهد.
نمونهای دیگر: امروز وقتی در مؤخرهٔ خطاب به پروانهها میخوانیم که «شاملو با تناسب آواییاش کانتی، دکارتی، و هگلی به آن معنایی است که مدرنیسم تثبیتشده دنبال آن بود»، بهسختی میتوانیم ورای ارعاب نظری این گزاره، معنا و محتوای دیگری برای آن قائل باشیم. زرورق نظری این گزاره را که کنار بزنیم، چهبسا بار دیگر با همان سوداهای شخصی براهنی در نقدنویسی روبهرو شویم.

یکی از نکات قابل توجه در نقدهای براهنی، سبک نگارش این نقدهاست. قبول دارید که نقدهای او – دستکم تعدادی از آنها – را میتوان بهعنوان یک اثر ادبی هم خواند، نه فقط بهعنوان آثاری که دربارهٔ آثار ادبی دیگران نوشته شدهاند؟
بله، بهچشم من بازخوانی نقدهای براهنی از ابتدای دههٔ ۴۰ تا انتهای عمر ادبی او به اودیسهای شباهت میبرد که فراز و فرودهای شخصی و سیاسی و ادبی و نظری نویسندهای پرکار در آن بازتاب یافته است. در عین حال، براهنی نقدنویسی را صرفاً مجالی برای انتقال صرف دانش و نظر خود در نظر نمیگیرد؛ به فرم نوشته هم میاندیشد.
یکی دو بند آغازین نقدهای براهنی نمونههایی مثالزدنی به دست میدهد از اینکه یادداشت و مقاله و جستار را چگونه باید آغاز کرد. در میان صاحبقلمانی که به فارسی مینویسند، تقریباً هیچ نویسندهای را نمیتوان سراغ گرفت که تا به این پایه و مایه در گشایش نوشته و بحث توانا بوده باشد. کلاس درسی است برای همهٔ کسانی که سودای نوشتن دارند. تردیدی در این نکته نیست.
براهنی بدیل انشانویسی در لوای نقد را نوشتار توصیفی و بیروح دانشگاهی نمیبیند؛ ردپای نیروی عاطفی عظیمی که او را در این اودیسهٔ انتقادی دور و دراز به پیش میبرد در سراسر نوشتههایش جستنی است. براهنی خود در عنوان گزیدهای از آثارش از این نیروی عاطفی عظیم به نام جنون نوشتن یاد کرده است؛ امری که از عصبیت نوشتههایش در لحظاتی که به سوگیریهای شخصی آغشته میشود فراتر میرود و به شور ادبیات پیوند میخورد.
کارنامهٔ نقادی او آلیاژ نادری را شکل میدهد که حاصل پیوند خوردن دانش نظری و نکتهسنجی انتقادی و سوداهای فردی و سمتگیریهای سیاسی و خاطرههای پراکنده است، و خب، این همان کیفیتی است که در فرمهای ادبی پیچیدهتری مثل رمان میتوان سراغ کرد.

آیا نقدهای براهنی و شیوهٔ او در نقدنویسی بر منتقدان نسلهای بعد تأثیر گذاشت و توانست جریانی در نقد ادبی ایجاد کند؟
البته پیش از براهنی و همزمان با او، شاعران و نویسندگانی هم بودند که همزمان به فعالیت انتقادی نیز میپرداختند، اما در حضور براهنی بود که اشتغال توأمان به خلق اثر ادبی و نقد ادبی وجه جدیتری به خود گرفت. براهنی این تفاوت را با سپانلو داشت که کار نقد را در حد مرورنویسی نمیدید و در مقایسه با حقوقی، صرفاً دامنهٔ نقادیاش را به شعر محدود نمیکرد و به رمان و نمایشنامه و نقاشی هم میپرداخت، و همچون نوریعلا نبود که فعالیت انتقادیاش مقطعی باشد، و نقدهایش این تفاوت عمده را با نقدهای ادبی آلاحمد و گلشیری و هاشمینژاد داشت که همواره مستعد مفهومسازی بود.
از این منظر، شاید نزدیکترین چهره به براهنی در میان شاعران و نویسندگان ایرانی در مواجههٔ مستمر و مفهومی با نقد ادبی زندهیاد مختاری باشد، اما در کنار همهٔ تفاوتهای خرد و کلان میان کارنامهٔ نقادی این دو، وجه خودتبیینی در کارهای براهنی پررنگتر از مختاری بود و در عمل هم تأثیر بیشتری بر شعر جدید فارسی در دههٔ ۷۰ گذاشت.
بدین معنا، همچنان که در ابتدای این گفتوگو اشاره کردم، براهنی نقش درخور توجهی در تثبیت نقد ادبی غیردانشگاهی در ایران ایفا کرد. همهگیری فیگور شاعر-منتقد در دههٔ ۷۰ درواقع مولود چند دهه کار انتقادی مستمر براهنی بود. این امر حتی از تأثیر براهنی بر گرایش شاعران و منتقدان ادبی به نظریهٔ ادبی و مباحث فلسفی، خاصه نوعی پستمدرنیسم ترجمهزده، اهمیت بیشتری داشت.
ما هر نظری دربارهٔ کیفیت نوشتههای شاعر-منتقدان جوان دههٔ ۷۰ داشته باشیم، نمیتوانیم این واقعیت را کتمان کنیم که براهنی تصور یک نسل را از کار شاعری دگرگون کرد و آن را به عقد نقدنویسی و خودتبینی درآورد. بسیاری از شاعرانی که در آن سالها به کار انتقادی روی آوردند، شاید بهاستثنای محمد آزرم، امروز کمتر به نقدنویسی میپردازند. تبی بود و فرونشست، اما از دل همان مواجهههای نظری خام با ادبیات برای نخستین بار نسلی از منتقدان ادبی در خارج از دیوارهای ستبر دانشکدهٔ ادبیات سر برآوردند که فارغ از کار خلاقه، تمرکزشان منحصراً بر نقد است. داستان براهنی و ناقدانی که پس از او آمدند داستان شنل گوگول و نویسندگان برجستهٔ روس در قرن نوزدهم است. یادش همیشه زنده باشد.

نظر شما