به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، دومین برنامه از سلسله نشستهای دبیرخانه جایزه ملی روایت پیشرفت با عنوان «نبض پیشرفت» و با موضوع معرفی کتاب «رودخانه ماهی و نهنگ» چهارشنبه ۱۹ آذرماه در سالن صفارزاده حوزه هنری برگزار شد.
حمید بابایی، مؤلف کتاب «رودخانه ماهی و نهنگ»، در توضیح علل و انگیزههای تألیف این اثر بیان کرد: پیشنهاد نگارش این کتاب از سوی سید احمد بطایی، نویسندهای که دوست مشترک او و پژوهشکده باقرالعلوم (ع) بود، مطرح شد. بطایی به من زنگ زد و گفت که پژوهشکده میخواهد پروژهای انجام دهد و از من خواست که نویسنده این کار باشم. ابتدا از او پرسیدم: چقدر پرداخت میکنید؟ چون در آن زمان مشغول کار ساخت و ساز بودم و به پول نیاز داشتم. او پاسخ داد: "خدا بزرگ است." و اضافه کرد که این پروژه تجربهنگاری هم خواهد بود، پس میتوانم آن را انجام دهم.»
بابایی همچنین به نقدهای خود در خصوص آثار حوزه روایت پیشرفت اشاره کرد و افزود: من به بسیاری از نویسندگان در این حوزه نقد داشتم. یک کتاب از هرکدام خواندم و متوجه شدم که بیشتر آنها آثار ضعیفی نوشتهاند. وقتی بطایی به من گفت که این کتاب را بنویسم، به خودم گفتم که اگر چنین کتابی بنویسم، همه آنهایی که نقدشان کردهام، به من حمله خواهند کرد! اما با این حال پذیرفتم که این کار را انجام دهم.
او در ادامه توضیح داد: احمد بطایی او را به دکتر همازاده معرفی کرد و او هم ایدهای که در ذهن داشت را با دکتر همازاده در میان گذاشت. به دکتر همازاده گفتم: میخواهم چیزی شبیه رمان مستند بنویسم، در سبک کارهای سوتلانا الکسیویچ. یک کتاب هم به او دادم و گفتم این اثر الکسیویچ است، آن را بخوان تا بفهمی من چه سبکی در نظر دارم. دکتر همازاده تقریباً ۵۰ صفحه از کتاب را خوانده بود و گفت: اگر میتوانی چنین سبکی را پیاده کنی، شروع کن.
بابایی به تردیدهای اولیه خود درباره سوژه کتاب اشاره کرد و گفت: در ابتدا باور کردن این داستان برایم سخت بود. چطور ممکن است یک گروه از روحانیان و طلبهها به روستا بروند و روستا بسازند؟ یک دوست دارم از بچههای کرد کرمانشاه که نگاه منفی نسبت به روحانیت دارد. به او زنگ زدم و گفتم: برو این روستا را ببین و بررسی کن. او هم گفت: "اینها دروغ میگویند، چنین چیزی ممکن نیست!
او ادامه داد: من قبلاً یک مستند ۲۰ دقیقهای درباره آن روستا دیده بودم و به او گفتم: "نه، من فکر میکنم اینها راست میگویند." او باز هم باور نکرد، اما بعد با پدرش به روستا رفتند. من تا شب منتظر تماسش بودم که به من خبر بدهد. وقتی تماس گرفت، تأیید کرد که آنچه گفته بودند حقیقت داشته است. از آنجا به بعد تصمیم گرفتم که داستان آنها را بنویسم و شروع به مصاحبه با بعضی از این طلبهها کردم.
بابایی درباره انتخاب عنوان کتاب، گفت: کار را نوشتم و تحویل دادم، اما هیچ عنوانی به ذهنم نمیرسید. به احمد بطایی زنگ زدم و گفتم که نمیتوانم عنوان مناسبی پیدا کنم. گفتم: "فایل را به تو میدهم، خودت هر اسمی که دوست داری انتخاب کن." چند روز بعد تماس گرفتند و گفتند که کتاب با عنوان «رودخانه ماهی و نهنگ» منتشر شده است. این عنوان توسط سید احمد بطایی انتخاب شد.
بابایی در ادامه توضیح داد: «رودخانه ماهی و نهنگ» جایی است که این گروه از روحانیان کمپ زدهاند. در این مکان، پیرزنی زندگی میکند که نماد خرد قدیمی و روشنبینی است. او به آنها میگوید: «در گذشته، اینجا رودخانهای بود که ماهی میگرفتیم به اندازه نهنگ. اینجا روزگاری رودخانه ماهی و نهنگ بوده.»
مؤلف کتاب «رودخانه ماهی و نهنگ» گفت: بخشی از فرهنگ ما، فرهنگِ نگفتن است؛ فرهنگی که در آن "مرده عزیز میشود". به همین دلیل، وقتی قالب رمان را انتخاب میکنی، دستت باز است که آن جنبههای پنهان شخصیتها را هم به تصویر بکشی. در روایتهای شفاهی ما، یکی از مشکلات موجود در ادبیات داستانی این است که همیشه میخواهیم چرخ را از نو اختراع کنیم. اما اشکالی ندارد که یک تجربه وجود داشته باشد و ما از آن تجربه استفاده کنیم و فرهنگ خودمان را در آن وارد کنیم.
بابایی سپس به خاطرهای از یک گفتوگو اشاره کرد و به انتقاد از سادهانگاری در روایتنویسی پرداخت. او گفت: فصل آخر کتاب، یک گفتوگو با یکی از طلبههای نویسنده است که اصلاً نمیخواست با من صحبت کند. من سالها روزنامهنگار بودهام و آنقدر با آدمها گفتوگو کردهام که قلقشان دستم آمده. شروع کردم با او صحبت کردن؛ اذیتش کردم، سر به سرش گذاشتم تا بالاخره با من رفیق شد. بعد متوجه شدم مشکلش این بود که خودش هم نویسنده بوده و در ساخت آن روستا نقش داشته، اما چرا این روایت را به او ندادهاند و به من سپردهاند؟ وقتی جستوجو کردم، فهمیدم که او تا به حال هیچ کتاب چاپشدهای نداشته است.
بابایی ادامه داد: نکتهای که به او گفتم این بود که روایتنویسی اینطور نیست. به او گفتم: "کتابهای امروزی را نگاه نکن؛ میروند مصاحبه میکنند و هر چیزی که طرف مقابل گفته را مینویسند. اینها کتاب نیست، بلکه کتابسازی است." من بهعنوان نویسنده نمیخواستم کتابی شعاری بنویسم. حتی میتوانستم رمان را طولانیتر کنم، چون با پژوهشکده قرارداد بسته بودم؛ اما وقتی دیدم رمان به نقطهای از جذابیت رسیده، تصمیم گرفتم آن را رها کنم. نمیخواستم کتاب را خراب کنم.
نادیده گرفتن روایت مردم در تاریخ
امیر خداوردی، نویسنده و منتقد ادبی، با اشاره به تفاوت رمان و مستند گفت: در رمان، نویسنده آزادی کامل دارد که داستانی بسازد؛ دنیایی خلق کند که شخصیتها، رویدادها و فضاهای آن تماماً ساخته و پرداخته خود او باشند. البته نویسنده این داستان را از واقعیت بیرون میگیرد، اما ساختار کلی آن کاملاً بر اساس تخیل و آفرینش او شکل میگیرد. نویسنده میتواند بگوید که این شخصیتها و وقایع پیش از این، در دنیای واقعی وجود نداشتند. اما در روایت، قضیه متفاوت است.
او ادامه داد: در روایت، هدف این است که آنچه در دنیای واقعی اتفاق افتاده، به درستی و بیواسطه نقل شود. در اینجا دیگر خبری از تخیل نویسنده و ذهنی که واقعیت را به شکل دلخواه خود درآورد، نیست. ما به دنیای واقعی وارد میشویم، با شخصیتها و فضاهایی روبرو میشویم که واقعیت آنها ملموس است، هرچند ممکن است کمی تغییرات در آنها ایجاد شده باشد. در اینجا، روایت از واقعیت بیرونی را به گونهای میخواهیم که انگار در خود آن واقعیت حضور داریم.
خداوردی به کتاب «جنایت و مکافات» اشاره کرد و افزود: این رمان دنیایی را برای ما میسازد که به نظر میرسد کاملاً از تخیل نویسنده برخاسته، اما در عین حال، میتوان ریشههای بیرونی آن را در واقعیت پیدا کرد. نویسنده میتواند از فضای ذهنی خود برای خلق شخصیتها و فضاها استفاده کند، اما آنها به نوعی به واقعیت پیوند دارند.
این منتقد ادبی، درباره مزیتهای رمان و اهمیت تخیل در آن گفت: در رمان، هر دو طرف – نویسنده و مخاطب – پذیرفتهاند که تخیل نویسنده میتواند دستکم در چهارچوب داستان، آزادانه عمل کند. تخیل به این معناست که صورتها و تصاویری از دنیای واقعی در ذهن نویسنده شکل میگیرد، و او میتواند آنها را به شکلی جدید ترکیب کند. این آفرینش، تولید یک دنیای تازه است که برای مخاطب قابل فهم و جذاب میشود.
او در ادامه توضیح داد: در روایت، برعکس، سعی داریم که به واقعیت بیرونی نزدیکتر شویم. میخواهیم نویسنده روایتگر آن چیزی باشد که در جهان واقعی رخ داده، بدون اینکه احساس کنیم داستان ساخته و پرداخته ذهن خود نویسنده است. حمید بابایی در این زمینه، با چالشهای خاصی مواجه است، زیرا او میخواهد از ابزارهای رمان استفاده کند، اما در عین حال، باید خود را از فانتزیهای ذهنیاش دور نگه دارد. او نمیخواهد شخصیتهای خیالی بسازد؛ بلکه قصد دارد از شخصیتهای واقعی الهام بگیرد و آنها را به شکلی بسیار دقیق و باورپذیر بازآفرینی کند.
خداوردی ادامه داد: این کار به ویژه زمانی دشوارتر میشود که نویسنده بخواهد داستان شخص دیگری را روایت کند، نه خودش. وقتی من خودم را روایت میکنم، دسترسی کاملی به شخصیت و موقعیت خود دارم. اما روایت زندگی و شخصیت دیگری، مستلزم درک عمیقتری است، باید بهطور دقیق در دنیای آن فرد قرار گرفت تا بتوان ابعاد واقعی شخصیت او را منتقل کرد.
این منتقد در پایان به مسأله مغفول ماندن نقش مردم در تاریخ اشاره کرد و گفت: سالها پیش تحقیقی داشتم درباره حکم تقلید از مراجع دینی. یکی از علمای متقدم گفته بود که تقلید از فقها جایز نیست و مردم باید به اجماع فقها رجوع کنند. آن زمان، من به این فکر افتادم که مردم چگونه این احکام را عملی میکردند؟ در تاریخنگاریها، معمولاً به این مسائل توجه نمیشود و زندگی روزمره مردم به ندرت روایت میشود. من برای پاسخ به این سوالات، تحقیقات زیادی انجام دادم و به این نتیجه رسیدم که مردم و تجارب آنها در تاریخ، اغلب نادیده گرفته میشوند. این اهمیت ویژهای دارد که مردم در تاریخ روایت شوند؛ چرا که تجارب آنها ممکن است فوقالعاده و پر از نکات آموزنده باشد.
نظر شما