خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - محمد طباطبائی؛ نویسنده و روزنامهنگار: این یک نامه است به زنده یاد پوری سلطانی؛ مادر کتابداری نوین ایران که نزدیک به ۵۰ سال همکار و رفیق زنده یاد کامران فانی بود. وقتی خبر درگذشت استاد کامران فانی اعلام شد تصویر همکاری آنها در مرکز خدمات کتابداری و کتابخانه ملی پیش چشمم آمد. این نامه روایت کوتاهی از این تصویر است.
خانم سلطانی گرامی، پوری خانم عزیز
دیدید؟ کامران فانی هم ما و این جهان را گذاشت و رفت. از پیش ما رفت و آمد پیش شما.
به قول آقای [علی] دهباشی که دیروز میگفت کامران فانی رفت پیش داریوش شایگان و عبدالله انوار و پوری سلطانی و بقیه. اصلاً شاید درگذشت آقای فانی که برای ما خبر خوبی نیست، برای شما چندان هم بد نباشد. همکار سالیان سالتان که ۱۰ سالی میشد از او خبر نداشتید آمده است پیش شما. بله، کامران فانی آمد پیش شما، هم او که به شما میگفت استاد ارجمند و به نیم قرن آشنایی و همکاری و دوستی با شما افتخار میکرد.
یادتان هست؟ در شبی که بخارا به افتخار شما برگزار کرده بود کامران فانی سخنرانیاش را به چه طنازی خاصی شروع کرد؟ گفت برای اولین بار است که سخنرانیاش را نوشته اما همین بار هم علی دهباشی پیش از او متن سخنرانیاش را چاپ کرده است و بعد با طنازی بیشتر رو به حاضران در سالن گفت: ولی گوش کنید چون خوب نوشتهام.
راست میگفت خب، خوب نوشته بود. خوب نوشته بود که شما را چهره فرهنگی روزگار نامید، خوب نوشته بود که آشنایی با شما را بزرگترین رویداد فرهنگی زندگیاش معرفی کرد، خوب نوشته بود که همکاری نزدیک با شما را از بخت بلند خودش دانسته بود. خوب نوشته بود چون کامران فانی همیشه خوب مینوشت.
میدانید پوری خانم، راستش من فکر میکنم آدم باید خوش شانس باشد، خوش شانس بودن بخش مهمی از خوشبختی آدمی است. به قول مادرم خدا باید به آدم نظر کند که آدم خوش شانس شود. کامران فانی از آن جمله بود حتماً. کامران فانی خوش شانس بود که در سال ۱۳۵۰، بعد از پایان تحصیل در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران و در بدو ورود به تحصیلات تکمیلی در رشته علم کتابداری و اطلاع رسانی، با شما آشنا شد. خوش شانس بود که آن زمان عبدالرحیم احمدی؛ قائم مقام موسسه تحقیقات و برنامهریزی علمی و آموزشی به شما معرفیاش کرد تا در مرکز خدمات کتابداری که آن زمان تازه راهاندازی شده بود مشغول به کار شود. و البته لایق بود، لایق بود که شما بعد از نخستین ملاقات با او، با آقای جعفری تماس گرفتید و گفتید که او را به جایی دیگر معرفی نکند چرا که او بسیار لایق است و مرکز کتابداری به او نیاز مبرم دارد. یادتان هست؟ خودتان میگفتید «چنان مجذوب شخصیت کامران فانی شدم که فوراً تماس گرفتم.» و بعد از مدت کوتاهی حضور در مرکز کتابداری همه همکارانش مجذوب شخصیت او شدند که به قول شما «سلیم النفس بود و فرهیخته و بی تکلف و پرصفا.»
اما پوری خانم، بعد از رفتن شما، مرد آراسته و پاکیزه نویس و کتاب فهم روزگار ما که با شما اُنس گرفته بود انگار تنها شد. حرف یک روز و دو روز نیست که، نزدیک به ۵۰ سال همکار بودید، به قول خود کامران فانی مدتها در یک اتاق با هم کار میکردید. ابتدای کارتان شاید استاد و شاگردی بود اما بعد از مدتی همکار شدید. خود شما میگفتید که «کامران فانی در همان جوانی هم حیطه معلوماتش چنان گسترده بود که تحسین همه را بر میانگیخت و به سرعت نام دایره المعارف متحرک از طریق همکارانش بر او نهاده شد.» آخر به قول خودش «به تمام مسائل زمینی و آسمانی، ارضی یا سماوی علاقهمند بود و کمتر موضوعی بود که توجه او را جلب نکند.» و به قول شما «واقعا چنین بود، در فیزیک و ریاضی، در فلسفه، در تاریخ، در علوم خالص و علوم طبیعی، در علوم انسانی، در موسیقی به طور کل و موسیقی کلاسیک بالاخص، در ادب، در زبانشناسی، در علوم فضایی، در همه و همه صاحب نظر بود و جامع الاطراف.»
خانم سلطانی عزیز، شاید خودش برایتان نگوید که کامران فانی در چند سال اخیر بیشتر نشسته بود گوشهای کتاب میخواند و میخواند و میخواند. نمیدانم در این سالهای اخیر هم مثل همان قبلها، که به قول شما «تند میخواند، انگار که صفحات کتاب را با چشم عکسبرداری میکند و به حافظه میسپارد»، کتاب میخواند یا توان تندخواندن را نداشت بس که بیجان شده بود. حتی نمیدانم مثل گذشته که حافظه قوی داشت و آنچه را خوانده بود از یاد نمیبرد، حافظهاش قوی مانده بود یا نه. چیزی که میدانم تنهایی خودخواستهاش دراین سالها بود. اما وقتی خبر کسالتش اعلام شد تنهایی خودخواستهاش هم از دستش درآمد.
پوری خانم عزیز، مادر عزیز کتابداری نوین ایران و تمام کتابداران
میدانم، همین که برسد پیش شما، با لبخند همیشگیتان به استقبالش میروید و بعد او را با افتخار به همسرتان، مرتضی کیوان معرفی میکنید، مثلاً شاید بگویید مرتضی جان، کامران فانی هم اوست که اسمش را گذاشته بودیم دایره المعارف. شاید بگویید مرتضی جان، کامران فانی هم اوست که گفتم بسیار شبیه توست بس که وقتش را صرف اصلاح کارهای دیگران میکند. شاید بگویید مرتضی، کامران فانی نزدیک به ۵۰ سال همکار من بود. و کامران فانی خوشحال از اینکه مرتضی کیوان را میبیند بگوید: آقای کیوان، خانم سلطانی برای ما فقط مادر و معلم کتابداری نبود، او به ما زندگی کردن با عشق را آموخت بس که پای عشقشی که به شما داشت وفادارانه ماند.
و من یادم باشد اگر خواستم نمایشنامه «عمو تیغ تیغی» را که پرتره عشق شما و مرتضی کیوان است بازنویسی کنم، از کامران فانی در آنجا هم بگویم.
نظر شما