وضعیت و چالشهای نمایشنامهنویسی در ایران / 6
رجبی: عدم وجود جریانی منسجم در نمایشنامهنویسی شمشیری دو لبه است
هانیه رجبی، معتقد است که جريانساز بودن حوزه ادبيات نمايشي شايد در جامعه ما بهسادگی ادبيات يا سينما نباشد، چون با کمال تأسف، تئاتر رفتهرفته به هنری شبهاشرافی مبدل شده و گستره ارتباطي بالايي با افراد جامعه ندارد. البته، فكر ميكنم قرار نگرفتن قلم نمايشنامهنويسها در محدوده يک جريان فكری يا اجتماعی، بهاصطلاح شمشيری دو لبه است.
برخی از فعالان در عرصه تئاتر معتقدند که سالهاست در ایران شاهد جریانی منسجم در حوزه نمایشنامهنویسی نیستیم. شما با این گزاره موافقید؟
ابتدا لازم است انسجام در جريانهاي نمايشنامهنويسی را مشخص كنيم. اينكه آيا همانند جريانهای ادبی، يک جريان مشخص نمايشنامهنويسی هم در ايران وجود داشته باشد، شايد كمتر به چشم بيايد. بيش از هر چيز، گروهها و دستههايی جدا از هم وجود دارند، بی آنكه نظام فكری يا ادبی خاصی آنها را با يكديگر پيوند زند. ضمن اينكه جريانساز بودن حوزه ادبيات نمايشی شايد در جامعه ما بهسادگی ادبيات يا سينما نباشد، چون با کمال تأسف، تئاتر رفتهرفته به هنری شبهاشرافی مبدل شده و گستره ارتباطی بالايی با افراد جامعه ندارد.
البته فكر میكنم قرار نگرفتن قلم نمايشنامهنويسها در محدوده يک جريان فكري يا اجتماعی، بهاصطلاح شمشيری دو لبه است و هم مزيت محسوب میشود و هم نقص. مزيت از آنجهت كه آزادی عمل بيشتری در نگارش و انديشه به آنها میدهد و نقص از آنرو كه در عمل اثرگذاری و نفوذ نوشتههای آنها بر مخاطبان را كمتر میكند. با این توضیح، در حال حاضر با اين گزاره موافقم و علت اصلی آن را تا حد زيادی ناشی از آن میدانم كه جريان ترجمه، متأسفانه، بر تأليف نمايشنامه پيشی گرفته و اعتماد به آثار تأليفی بسيار كمتر از پيش شده است. گرچه نبايد فراموش كنيم كه آثار تأليفی نيز گاه گرتهبرداریهای سطح پائينی از ايدهها و ادبيات نمايشی خارج از ايران است و همين موضوع سبب شده تا كارگردان اولويت انتخاب خود را به آثار ترجمهشده و به اصطلاح «امتحان پس داده» بدهد. حاصل اين چرخه، تكراری بودن اجراها از متنهايی تكراری است كه در نهایت به دلزدگی و دور شدن مخاطب میانجامد.
در این میان، عدهای سیستم تئاتر جدی در ایران را بسته میدانند و معتقدند تعداد محدودی از نمایشنامهنویسان در این شرایط امکان حضور در تئاترهای بزرگ را دارند. نظر شما در اینباره چیست؟
اين پرسش هم بهنوعی به سؤال قبلی مرتبط است. اگر تئاتر و ادبيات نمايشی را يک كليت درنظر بگيريم، گروههای فعال در آن، مانند شبهجزيرههايی دورافتاده از هم، هر يک به كار خويش مشغولند. بيشتر گروهها كموبيش فعاليت خود را پيرامون نمايشنامههای ترجمهشده بنا كردهاند و در اين ميان، بهسختی حاضرند اثری تأليفی را به روی صحنه ببرند. در ميان اين آثار هم همگان تمايل دارند اثری را انتخاب كنند كه نامی بزرگ پشت سر آن باشد. در این انتخاب شايد محتوا و مفهوم جاری در نمايشنامه، اهميت كمتری داشته باشد. البته اينكه تا چه اندازه میتوان آثار تأليفی مناسبی برای اجرا از افرادی كه تجربههای اوليه خود را در زمینه ادبيات نمايشی میگذرانند يافت، شايد بيشتر ناشی از كاستیهای نظام آموزشی باشد. در سير آموزش، هنرجو تنها خود را مقيد به تقليد از بزرگان و پيشينيان میداند و بهواسطه چنين تقليدی مورد تشويق هم قرار میگيرد. البته نمیتوان كتمان كرد كه اين معضل تنها به ادبيات نمايشی منحصر نيست و كمابيش تمام عرصههای علوم انسانی و هنر را دربر گرفته است، بهطوریکه افكار، ايدهها و عقايد شخص، تحت تأثير بزرگيِ نامهای پيش از او قرار میگيرند و هرگونه تلاشی برای ابراز آنها هم نوعی سركشی محسوب میشود. در كل معتقدم بسته بودن ساختار تئاتر ايران بهشدت از عدم آزمودن ايدههای جديد ناشی میشود.
مدیریت فرهنگی در این زمینه چه نقصهایی دارد؟ به نظر شما در زمینه مدیریت فرهنگی، چه اتفاقی باید بیفتد تا مشکلات دست و پاگیری چون دریافت مجوز برای نمایشنامهها تسهیل شود؟ وجود مدیری از بدنه تئاتر در این زمینه، چه تأثیری دارد؟
بهنظر من، بايد قبول كنيم كه در زمینه مديريت امور فرهنگی راه را اشتباه رفتهايم. اگر قرار است فرهنگ را مديريت كنيم، ابتدا لازم است تعريفی واحد از آن به دست دهيم. اگر دايره تعريفمان دقيق نباشد، بسياری از خردهفرهنگها و مسائل مترتب بر آنها، بيرون از اين دايره میمانند و مديريت بر آنها نيز بیمعنی میشود. نمیشود به دنبال اين نوع مديريت باشيم و فرهنگ گروههای بزرگی از جامعه را ناديده بگيريم. اگر چنين رويكردی حاكم باشد، بهطور حتم سختگيریها در زمینه بررسی و صدور مجوز برای نمايشنامهها و ديگر آثار نيز كمتر خواهد شد. ضمن آنكه نمیشود ادعای مديريت فرهنگی داشت و با مبادی و اصول آن فرهنگ ناآشنا بود.
با این توضیح، وجود يک مدير مدبر آشنا با تئاتر بيش از وجود يک فعال تئاتر ناآشنا با اصول مديريتی در اين زمينه راهگشاست. تجربه نشان داده اهالی هنر، در زمينه مديريت توفيق چندانی نداشتهاند و از طرف ديگر، مديران ناآشنا با هنر نيز موفقيتی در اجرای برنامههای خود به دست نیاوردهاند.
آیا جوانان علاقهمند در این حوزه با اقداماتی نظیر چاپ کتاب نمایشنامههایشان، شانس اتصال به بدنه جدی تئاتر را دارند؟
محدود كردن فعاليت در زمينه تئاتر به چاپ كتاب، اندكی خامدستانه است. نمايشنامه، شايد مظلومترين نوع ادبی در ميان ناشران باشد. با كمال تأسف، در حال حاضر بهجز يكی دو انتشارات تخصصی، ناشران ديگر تمايل چندانی به چاپ نمايشنامه (آن هم از نوع تأليفی) ندارند. علت آن هم شايد پرفروش نبودن نمايشنامه در بازار كتاب باشد. اينجاست كه پای پديدهای به نام «ولع ديده شدن» در این جریان باز میشود. در اين پديده افراد، حتی گاه با صرف هزينه، كتابی چاپ میكنند تا فقط ديده شوند. در حالیکه شايد آن اثر از نظر محتوای هنری و ادبی، بیاندازه ضعيف باشد. فراموش نكنيم، چاپ نمايشنامهای كه فرصت و امكانی برای اجرا نيابد، همانند غرس نهال در زيرزمينی تاريک و نمور است. معضل بدتر اينجاست كه افراد با هدف وارد شدن به چرخه تئاتر، به سراغ ترجمه آثاری میروند كه پیش از این ترجمه شده است. متأسفانه به دليل آنكه نظارت مناسبی در اين زمينه وجود ندارد، گاه از يک نمايشنامه 100 صفحهای، دو يا چند ترجمه وارد بازار كتاب میشود كه بهواقع اندكی شرمآور است.
عدهای از استادان عرصه نمایشنامهنویسی در فضای آکادمیک معتقدند تعداد جوانان بااستعداد در این عرصه کم نیست، اما این جوانان اغلب با مطالعه بیگانهاند. فکر میکنید این نقص به جریان جوانانی که بهتازگی به عرصه نمایشنامهنویسی اضافه شده اند، وارد باشد؟
من اين كاستی را در كميت مطالعه نمیدانم. متأسفانه كيفيت مطالعات نسل جوان سطح پائينی دارد كه در اين ميان كيفيت ترجمه و گاه تأليف نمايشنامهها نيز بهطور حتم دخيل است. حتی گاهی چنين شكلی از مطالعه، اثری سوء بر نوع نگارش افراد میگذارد و آنها را از هويت شخصی نگارشی خود دور میكند. اينكه افراد برای نمونه كل آثار يک نمايشنامهنويس را از حفظ باشند، كمكی به برداشت و درک شخصی آنها از مسائل نخواهد كرد و تنها سبب خواهد شد با عينک ديگران به يک موضوع بنگرند. من، چنين رويكردی را اصيل نمیدانم. البته اين بدان معنا نيست كه مطالعه را كنار بگذاريم و تنها به خود اكتفا كنيم. گام نخست آشنايی اوليه با ساختار نگارشی و ديدگاههای نمايشی، بهطور حتم مطالعه است. در اين ميان نقش همان استادان بسيار پررنگ است. بهنظر من، آنها وظيفه دارند به هنرجو آموزش دهند كه مطالعه هدف نيست. مطالعه تنها يک چراغ راهگشا برای رسيدن به هدف است؛ رسيدن به يک ساختار شخصی برای بيان روايت بر بستر ادبيات نمايشی.
شما تاکنون چه کارهایی در زمینه نمایشنامهنویسی انجام دادهايد و برای آینده چه برنامهای دارید؟
ترجمه نمايشنامه برای من دلپذیرترین نوع ترجمه است. كنار هم قرار دادن صحنههای مختلف و تصور آنها در ذهن، لذتی وصفناپذير دارد. اولين اثری كه ترجمه كردم، نمايشنامه «چيمريكا» اثر لوسی كرکوود (برنده جايزه لارنس اوليويه در سال 2014) بود كه نشر افراز آن را در سال 1394 منتشر كرد؛ ماجرای ميدان تيان آنمن و خبرنگاری كه سالها بعد به دنبال كشف هويت مردی است كه در آن روز مقابل تانکها ايستاد. پس از آن هم به سراغ ترجمه نمايشنامه «ربايش در نيمهشب» اثر مارک هایهورست (نامزد دريافت جايزه لارنس اوليويه در سال 2015) رفتم كه روايت هانس ليتن، وكيل آلمانی بود كه هيتلر را به خاطر جنايات نيروهای تحت فرمانش به دادگاه كشاند و البته بهای اين جسارت را با جانش پرداخت. نشر كتاب آبان اين اثر را در سال 1394 منتشر كرد.
در حال حاضر هم مشغول ترجمه نمايشنامهای از گابريل مارسل، انديشمند و فيلسوف فرانسوی هستم. با توجه به اينكه دانشجوی دكترای رشته فلسفه هستم، تلاقی انديشههای وجودگرايانه مارسل و ادبيات نمايشی، جذابيت فراوانی برايم ايجاد كرد. اميدوارم تا پايان سال اين اثر نيز منتشر شود و در اختيار علاقهمندان قرار گيرد.
در پایان چه پیشنهادی برای رفع موانع و مشکلات چه در مدیریت کلان و چه از جانب اهالی این عرصه دارید؟
بهنظر من، چه در زمینه مديريت و چه در زمینه شخصی، مطالعه گذشته بهترين نتيجه را خواهد داد. درس گرفتن از خطاها و عدم تكرار آنها شايد سادهترين راه برای پيشرفت باشد. ضمن آنكه معتقدم نهراسيدن از اعتماد به نيروهای جوان و پشتيبانی از كموكاست فعاليت آنها، میتواند افراد را به فعاليت بيشتر در اين زمينه اميدوار كند.
نظر شما