به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، امروز ،9 مهر، سالروز تولد داوود غفارزادگان، داستاننویس است.
وی به این بهانه از دوران کودکی و نخستین تلاشهایش برای نوشتن داستان سخن گفت و اینگونه سخنانش را آغاز کرد: پنجمین فرزند از میان ده خواهر و برادر هستم و در خانوادهای متوسط در محله پیرزرگر اردبیل به دنیا آمدم. دوره ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه انوری و دیباج و دوره اول نظری را در دبیرستان صفوی اردبیل گذراندم. بعد به دانشسرای مقدماتی رفتم که دورهاي دو ساله داشت.
نويسنده كتاب «ما سه نفر هستيم» افزود: هنوز 18 سالم نشده بود که معلم ابتدایی در روستای قلعهجوق بودم. سال 67 به تهران منتقل شدم و تا باز نشستگیام در 48 سالگی، کارمند دفتر انتشارات کمک آموزشی بودم.
اين نويسنده در پاسخ به اين پرسش كه «نوشتن را چگونه، با چه امكانات و از چه زماني آغاز كردهايد؟»، توضيح داد: نوشتن به امکاناتي جز دفتر و قلم و تنگی وقت نياز ندارد. آدم وِلگرد و لاابالی قدر وقت را نمیداند. من از کودکی عاشق کتاب و خیال باز بودم. دفتر و قلم هم تهیهاش هيچوقت زیاد سخت نبود، اگر هم بود، پشت کاغذ باطله و روی سمنت دیوار هم میشد داستان نوشت. خوشبختانه یا بدبختانه من تنگی وقت را تا این اواخر همیشه داشتم و از کمترین فرصت برای خواندن و نوشتن استفاده میکردم. از کلاس سوم ابتدایی با فوت نابهنگام پدر مجبور شدم هم کار کنم هم درس بخوانم؛ همان قصه معهود و تکراری جهان سومی...
غفارزادگان در ادامه نخستين تجربياتش در داستاننويسي را این گونه توصیف کرد: یادم میآید روزی اولین داستان کاملام را سر کلاس نوشتم. پنجم ابتدایی بودم. موضوع داستان هم حادثه غمانگیزی بود که روز قبلش دیده بودم. پدر که مریض شد ناچار خانهمان را فروختیم و به محله فقیرنشینتری نقل مکان کردیم. در آن محله همه خانهها آب لولهکشی نداشت. کمی پایینتر از کوچهمان یک زمین زراعی بود که برای آبیاری موتور آب داشت. وقتی پمپ آب روشن بود صدایش در همه جا میپیچید و خیلیها برای آب آوردن میرفتند آن جا که آب خنک و زلالی از لوله قطورش میزد بیرون میریخت توی حوضچه سیمانی و میرفت سمت مزرعه.
وی ادامه داد: یکی دوبار پمپ را دیده بودم. نزدیکش که میایستادی ترس برت میداشت. زمین زیر پایت میلرزید و چرخ و تسمه را میدیدی که چگونه آب را با قدرت از دل زمین میکشد بیرون. جمعه غروب توی خانه بودیم که یکباره در محل پیچید پمپ آب دخترکی را چند شقه کرده. با دوتا از برادرهای کوچکترم، دویدیم سمت پمپ که میان جمعیت ترس خورده مثل اژدهایی نفس نفس میزد. خون پاشیده برخاک و پارههای مشمای کدر و چرکی که تکههای تن دخترک چل گیس را از دیده پنهان میکرد، تیره پشتام را لرزاند. میگفتند دخترک وقتی خم شده برای آب برداشتن بافههای موی بلندش گیر کرده به چرخ چرخان پمپ و...»
غفارزادگان ادامه داد: براساس این ماجرا نخستين داستانم را نوشتم و سالها بعد دیدم این دخترک مدام در داستانهایم به شکلهای گوناگون تکرار میشود. در داستان نیمه بلند «بات بات»، در «کتاب بی نام اعترافات» و در کارهای دیگر این بافه خونآلود مدام میچرخد و خون معصوم دخترک پشنگه میزند به قصههام و تلخشان میکند.
اين نويسنده درباره سير داستاننويسياش توضيح داد: پس از اين مراحل، کار نويسندگي برايم جدیتر شد. به این معنا که بینوشتن نمیتوانستم سر کنم و تحمل زندگیای که از کودکی به قعرش رانده شده بودم، برایم سخت و طاقتفرسا بود. در واقع نوشتن هم مفّر و گریزگاه بود برایم و هم شفا.
غفارزادگان ادامه داد: نخستين داستان کوتاهی که با اسم خودم چاپ شد، «خاطرات خاته اموات» نام داشت که به طنز، گریزی به فضای کتاب داستایفسکی میزد. سال 68 اولین مجموعه داستان بزرگسال و نوجوانم تقریبا همزمان منتشر شد. به گمانم سی، چهل عنوانی کتاب، برای گروه سنی کودک و نوجوان و بزرگسالان، تا حالا منتشر کردهام.
وي در پاسخ به اين پرسش كه «آيا توانستهايد به نقطه مورد نظرتان در داستاننويسي دست يابيد؟» گفت: شاید بد نباشد نویسنده، ایدهآلی برای خودش داشته باشد اما برای من هیچوقت این طور نبوده که بخواهم قلهای را فتح کنم. داستاننویسی یعنی همیشه رفتن و همیشه شاگرد بودن. معلمِ بزرگ هر نویسندهای طبیعت و انسان است. روح سرکش و ناآرام طبعیت و انسان همیشه چیزی برای یاد دادن به آدم دارد. داستاننویس به معنای درست کلمه همیشه مبتدی است و هر وقت فکر کرد به جایی رسیده یعنی تمام شده است.
غفارزادگان در پاسخ به اين پرسش كه «با توجه به سالهاي فعاليتتان در حوزه داستاننويسي، جايگاه اين حوزه را چگونه ارزيابي ميكنيد؟»، توضيح داد: کلی میگویم، جامعه بیتخیل، جامعهای مرده است. هرچه خیال آزادتر، جامعه زندهتر و شادابتر و هر چه خیال بستهتر، جامعه مردهتر و ملالآورتر. یک بار از زبان یکی از آدمهای داستانم نوشتم راستی اگر قصه نبود، زندگی چه ورطه هولناکی میشد.
وي درباره فعاليتهاي اخيرش در حوزه داستاننويسي، گفت: به گمان من، هر چه سن نویسنده بالاتر میرود، برخلاف جوانیهايش باید بیشتر تمرین ننوشتن کند تا نوشتن. این روزهایم بیشتر به تمرین ننوشتن میگذرد و البته روزی نیست که چندسطری ننویسم.
غفارزادگان نویسنده معاصر در حوزه ادبیات بزرگسال و کودک و نوجوان، در سال 1338 و در شهر اردبیل به دنیا آمد. وی که نویسنده کتابهایی چون «راز قتل آقامیر»، «هزار پا»، «کتاب بینام اعترافات» و «ایستادن زیردکل برق فشار قوی» است، توانسته جایزه ۲۰ سال ادبیات داستانی(بزرگسالان) را برای کتاب «ماسه نفرهستیم» به دست آورد.
سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۲ - ۰۸:۲۱
نظر شما