دوشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۴ - ۱۰:۵۰
داستان بر دار کردن فرامرز توسط بهمن

خراسان‌رضوی - بهمن، فرامرز را بر دار تیر باران می‌کند و پیروز نبرد می‌شود، اما این پیروزی با پیروزی‌های پیشین ایرانیان مقابل اهریمن و تورانیان خیلی متفاوت است، او از خاندان زال و رستمی پیروز شده که حق بزرگی به گردن ایران و شهریاران پیش از او داشته‌اند.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سیدجعفر علمداران، پژوهشگر، دکترای زبان و ادبیات فارسی و استاد دانشگاه: در قسمت ۴۴ تا آنجا گفتیم که بهمن پس از رسیدن به سلطنت به خونخواهی اسفندیار از استخر به زابل لشکرکشی می‌کند، از طرفی فرامرز از نقشه بهمن آگاه گشته او هم با لشکری بسوی بهمن که از فارس می‌شتابد، می‌رود. دو لشکر با یکدیگر تلاقی کرده در این پیکار بهمن پیروز می‌شود. آنگاه بهمن، فرامرز را به دار آویخته و سپس او را تیر باران و زال را زندانی کرده که با میانجی‌گری پشوتن عمویش، او را از زندان آزاد می‌کند.

در برخی نوشته‌ها ماجرای فوق به گونه‌ای دیگر آمده است. بر پایه نوشته‌های طبری و ابن‌اثیر، زال، فرامرز و زواره به دست بهمن کشته شدند. در بندهشن و بسیاری دیگر از نوشته‌های فارسی و عربی دوران سلطنت بهمن را ۱۱۲ سال نوشته‌اند، ولی در منابع دیگر پادشاهی او را ۸۰ تا ۱۲۰ سال هم نوشته‌اند.

همه منابع او را شاهی نیکوکار و درست‌کار نوشته و ستوده‌اند. اهمیتی که در نوشته‌های زرتشتی به پادشاهی بهمن داده شده را می‌توان در بهمن‌یشت دید که دوران پادشاهی شاهان را به شاخه‌های درختی که از هفت آهن ساخته شده‌اند تعبیر کرده است. در این اسناد، دوران پادشاهی گشتاسپ زرّین، دوران بهمن سیمین، دوران پادشاهی اردشیر بابکان برنجی، دوره پادشاهی بلاش اشکانی مِفرغی، دوره بهرام گور قلعی و دوره خسرو انوشیروان را فولادین برشمرده‌اند.

به هرحال بهمن به کین‌خواهی پدر برخاسته و به سوی زابلستان لشکر می‌کشد و فرامرز به دفاع از خاندان زال بر می‌خیزد:
غمی شد فرامرز در مرز بست
ز در دنیا دست کین را بشست

همه نامداران روشن‌روان
برفتند یکسر بر پهلوان

بدان نامداران زبان برگشاد
ز گفت زواره بسی کرد یاد

که پیش پدرم آن جهاندیده مرد
همی گفت و لبها پر از بادسرد

که بهمن ز ما کین اسفندیار
بخواهد تو این را به بازی مدار

پدرم آن جهاندیدهٔ نامور
ز گفت زواره بپیچید سر

نپذرفت و نشنید اندرز او
ازو گشت ویران کنون مرز او

نیا چون گذشت او به شاهی رسید
سر تاج شاهی به ماهی رسید

کنون بهمن نامور شهریار
همی نو کند کین اسفندیار

هم از کین مهر آن سوار دلیر
ز نوش‌آذر آن گرد درنده شیر

کنون خواهد از ما همی کین‌شان
به جای آورد کین و آیین‌شان

ز ایران سپاهی چو ابر سیاه
بیاورد نزدیک ما کینه‌خواه

نیای من آن نامدار بلند
گرفت و به زنجیر کردش به بند

که بودی سپر پیش ایرانیان
به مردی بهر کینه بسته میان

چه آمد بدین نامور دودمان
که آید ز هر سو بمابر زیان

پدر کشته و بند سایه نیا
به مغز اندرون خون بود کیمیا

به تاراج داده همه مرز خویش
نبینم سر مایهٔ ارز خویش

شما نیز یکسر چه گویید باز
هرانکس که هستید گردن‌فراز

فرامرز از بزرگان چاره‌جویی کرده و رفتار ناپسند و کین‌خواهی بی‌مورد بهمن را بیان می‌کند آن‌گاه بزرگان می‌گویند:

بگفتند کای گرد روشن‌روان
پدر بر پدر بر توی پهلوان

همه یک به یک پیش تو بنده‌ایم
برای و به فرمان تو زنده‌ایم

فرامرز آماده مقابله با بهمن می‌شود، بهمن حالا شهریاری است که به خاندان شهریارنشانِ زال، به بهانه کین‌خواهی تاخته است:
چو بشنید پوشید خفتان جنگ
دلی پر ز کینه سری پر ز ننگ

سپه کرد و سر سوی بهمن نهاد
ز رزم تهمتن بسی کرد یاد

چو نزدیک بهمن رسید آگهی
برآشفت بر تخت شاهنشهی

بنه برنهاد و سپه برنشاند
به غور اندر آمد دو هفته بماند

فرامرز پیش آمدش با سپاه
جهان شد ز گرد سواران سپاه

وزان روی بهمن صفی برکشید
که خورشید تابان زمین را ندید

ز آواز شیپور و هندی درای
همی کوه را دل برآمد ز جای

بشست آسمان روی گیتی به قیر
ببارید چون ژاله از ابر تیر

ز چاک تبرزین و جر کمان
زمین گشت جنبان‌تر از آسمان

سه روز و سه شب هم برین رزمگاه
به رخشنده روز و به تابنده ماه

همی گرز بارید و پولاد تیغ
ز گرد سپاه آسمان گشت میغ

فرامرز پسر رستم و همراهان دلیرش مردانه ۳ روز و ۳ شب دلیرانه می‌جنگند و از کیان خاندان زال دفاع می‌کنند، اما:

به روز چهارم یکی باد خاست
تو گفتی که با روز شب گشت راست

به سوی فرامرز برگشت باد
جهاندار گشت از دم باد شاد

همی شد پس گرد با تیغ تیز
برآورد زان انجمن رستخیز

ز بستی و از لشکر زابلی
ز گردان شمشیر زن کابلی

برآوردگه بر سواری نماند
وزان سرکشان نامداری نماند

همه سربسر پشت برگاشتند
فرامرز را خوار بگذاشتند

همه رزمگه کشته چون کوه کوه
به هم برفگنده ز هر دو گروه

فرامرز با اندکی رزمجوی
به مردی به روی اندر آورد روی

همه تنش پر زخم شمشیر بود
که فرزند شیران بد و شیر بود

سرانجام بر دست یاز اردشیر
گرفتار شد نامدار دلیر

بر بهمن آوردش از رزمگاه
بدو کرد کین‌دار چندی نگاه

چو دیدش ندادش به جان زینهار
بفرمود داری زدن شهریار

فرامرز را زنده بر دار کرد
تن پیلوارش نگونسار کرد

ازان پس بفرمود شاه اردشیر
که کشتند او را به باران تیر

بهمن، فرامرز را بر دار تیر باران می‌کند و پیروز نبرد می‌شود، اما این پیروزی با پیروزی‌های پیشین ایرانیان مقابل اهریمن و تورانیان خیلی متفاوت است، او از خاندان زال و رستمی پیروز شده که حق بزرگی به گردن ایران و شهریاران پیش از او داشته‌اند.
به هر حال پیروز میدان بهمن است اما نقش خرد و اندیشه و تفکر قوم ایرانی این بار از زبان پشوتن عموی بهمن که نمود انسان خردمند در شاهنامه است، شنیدنی است.

گویا فردوسی بزرگ و حکیم خردورزی، خود از زبان پشوتن زبان به حکمت و پند می‌گشاید:

گرامی پشوتن که دستور بود
ز کشتن دلش سخت رنجور بود

به پیش جهاندار بر پای خاست
چنین گفت کای خسرو داد و راست

اگر کینه بودت به دل خواستی
پدید آمد از کاستی راستی

کنون غارت و کشتن و جنگ و جوش
مفرمای و مپسند چندین خروش

ز یزدان بترس و ز ما شرم‌دار
نگه کن بدین گردش روزگار

یکی را برآرد به ابر بلند
یکی زو شود زار و خوار و نژند

پدرت آن جهانگیر لشکر فروز
نه تابوت را شد سوی نیمروز

نه رستم به کابل به نخچیرگاه
بدان شد که تا نیست گردد به چاه

تو تا باشی ای خسرو پاک و راد
مرنجان کسی را که دارد نژاد

چو فرزند سام نریمان ز بند
بنالد به پروردگار بلند

بپیچی ازان گرچه نیک‌اختری
چو با کردگار افگند داوری

چو رستم نگهدار تخت کیان
همی بر در رنج بستی میان

تو این تاج ازو یافتی یادگار
نه از راه گشتاسپ و اسفندیار

ز هنگامهٔ کی‌قباد اندرآی
چنین تا به کیخسرو پاک‌رای

بزرگی به شمشیر او داشتند
مهان را همه زیر او داشتند

ازو بند بردار گر بخردی
دلت بازگردان ز راه بدی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

اخبار مرتبط

تازه‌ها

پربازدیدها