انسان، مطابق تعریفی پذیرفتهشده و عموماً نقلشده، موجودی «ذاتاً اجتماعی» است. به این معنا که اولاً، در خود تمایلی بنیادین برای ایجاد رابطه با همنوعان خویش میبیند، و دوماً، تحققِ تمام و کمال ماهیت خویش را در گروِ برقراری این رابطه مییابد. تعریف انسان به عنوان موجودی ذاتاً اجتماعی، ریشه در فلسفهی یونانی دارد. با این حال، این تعریف، چنانکه میدانیم، در میان دانشمندانِ علمِ نوظهور روانشناسی نیز مورد پذیرش عام قرار گرفته است.
مطابق آنچه لیندا کاندی در کتاب موانع دلبستگی و صمیمیت (Attachment and the Defence Against Intimacy) میگوید، در تمام مکاتب مهم روانشناسی در مغربزمین (از جمله در سه مکتب رفتارگرا، روانکاوی و انسانگرا)، چنین تلقیای رایج است: کیفیت رابطهای که فرد با دیگرانی از جنس خویش برقرار میکند، معیاری است که با توجه به آن میتوان به میزانِ سلامت یا عدم سلامت روانی او پی برد؛ زیرا بدیهی است که اگر فرد در ایجاد رابطه با دیگران کوشا و موفق باشد، بدین معناست که با خود در صلح و سازگاری به سر میبرد.
باری، لیندا کاندی در کتاب موانع دلبستگی و صمیمیت، پس از توضیحِ اهمیت بنیادینِ موضوع «رابطه با دیگری» در بحث از سلامت روان، به واکاوی آن دست از مشکلات شخصیتی و عاطفیای میپردازد که منجر به فروکش کردن عواطف انسانی در فرد شده و میان او و دیگری، فاصلهای به ظاهر پرناشدنی ایجاد میکنند.
کتاب موانع دلبستگی و صمیمیت با توجه به گفتههای مراجعینی به رشتهی تحریر درآمده که جملگی با مشکلاتی نظیر شرم از خود، هراس اجتماعی، انزواطلبی، خودسرکوبی عاطفی، سردمزاجیِ احساسی و بعضاً جنسی، نفرت از خویشتن، دلبستگی اجتنابی و... دستبهگریبان بودهاند؛ مراجعینی که هر یک به دلایلی خاص و متفاوت، اسیرِ دست مشکلاتی یکّه و واحد شدهاند. مشکلاتی که در نهایت، ایجاد رابطهای عادی و انسانی را برای ایشان، به چالشی اساسی بدل ساختهاند. در کتاب پیش رو خواهید خواند که ریشهی مشکلات و معضلات روانی مذکور در کجاست و حل و برطرف ساختن آنها مستلزم پیمودنِ چه نوع پروسهی درمانیای است. کتاب موانع دلبستگی و صمیمیت از چهار مقالهی مجزا تشکیل شده که در هر یک از آنها، جنبهای خاص از موضوع مورد بحث مورد واکاوی و تأمل قرار گرفته است.
نکته مهم درباره کتاب حاضر این است که مطالب آن، علیرغم برخورداری از دقت علمی فراوان، با زبانی ساده و عاری از اصطلاحات تخصصی به رشته تحریر درآمدهاند؛ به نحوی که هر خوانندهای، فارغ از میزان آشناییاش با مباحث روانشناختی، چنانچه درگیرِ مسائلی باشد که در کتاب پیش رو مورد بحث قرار گرفتهاند، میتواند خود را مخاطبِ مطالب موجود در آن بداند.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «موزیک برخورد خود با این مسائل را در کار بالینی تأثرانگیز خود با «تروی» و «لوسی» به تصویر میکشد. او همچنین به تجربه شخصیاش از مدارس شبانهروزی اشاره میکند و تجربیاتی از ایندست را، که در آن بخشهایی از شخصیت انکار میشوند با فرهنگ گسترده به ویژه سبک شخصیتی بریتانیایی «خوددار» پیوند میدهد. فصل 1 از طیف متنوعی از ارجاعات بهره میگیرد: از نظریهی روابط موضوعی، به ویژه کار گروه مستقل گرفته تا یافتههای آزمون موقعیت ناآشنا و پژوهشهای روانکاوانه نوزادی و علوم اعصاب.
در فصل دوم که آندره اسکیس آن را نوشته است ما این فرصت را پیدا کردیم تا پدیدهی اجتناب را از نظر پژوهشی و عملی بررسی کنیم. با استفاده از هر دو چشمانداز، اسکیس خواننده را با طیف گستردهای از نمودهای بالینی که در مراجعان اجتنابی یافت میشود آشنا میکند. از آن جمله میتوان به خشم، تمایل به کنارهگیری و همچنین خودبسندگی بیش از اندازه اشاره کرد. این بخش را میتوان پیشزمینهای مفید برای شرحهای بالینی ارائهشده اسکیس و دیگر نویسندگان در نظر گرفت.
در کنفرانس قبلی در مورد دلبستگی دلمشغول و در همچنین در کتابی که از آن برگرفته شد، استیو فارنفیلد یافتههای مربوط به مصاحبهی دلبستگی بزرگسال (AAI) را ارائه کرد. در فصل دوم، اسکیس مقایسهای ارزشمند از فرایندهای دو مصاحبه انجام داده است. یافتههای پژوهشی او از یک سو در کار بالینیاش و از سوی دیگر در مصاحبهی سبک دلبستگی (ASI) بارز است. او آنچه را که در این دو مصاحبه مورد کاوش قرار میگیرد بهروشنی بیان میکند: «مصاحبهی دلبستگی بزرگسال (AAI) بر ”نحوه“ی توصیف توجه میکند، یعنی فرد روابطش با پدر و مادر را چگونه توصیف میکند (به طور مثال، با آرمانیسازی یا ناارزندهسازی)، در حالی که مصاحبهی سبک دلبستگی (ASI) بر آنچه که توصیف میشود تمرکز دارد». از این رو، مصاحبهی سبک دلبستگی (ASI) کمتر بر دنیای درونی مصاحبهشونده تأکید میکند و بیشتر بر دنیای بیرونی متمرکز است. اسکیس در مورد پیوند با کار بالینی هم اشاره کرده و توضیح میدهد که «سؤالاتی که برگرفته از ابزار پژوهشی مبتنی بر مصاحبهی دلبستگی است، عینکی برای نگاه بالینی در اختیار میگذارند»، بدون اینکه بیجهت رابطهی درمانی را محدود کند.
در فصل سوم، آن پاور تمرکز را از فرد به سمت زوج میبرد، یا اینکه در هنگام رواندرمانیِ فردی نیز باید به شکل «زوجهای ذهنی» به فرایند رواندرمانی نگاه کرد. تجارب انتقال متقابل دوباره در این قسمت مورد توجه قرار گرفته است. در آغاز این قسمت، پاور به نمودی که مایک از خود ارائه داد اشاره میکند: «جلسات تکراری هستند و مجبور میشوم در جلساتْ محافظهکارانه و کاملاً دستبهعصا رفتار کنم.» او همچنین به اشتیاق و تلاشبیش از حدش برای اینکه مایک را در این کاوش همراه سازد اشاره میکند.
تأکید اصلی فصل 3 بر این موضوع است که این پویاییها چه نقشی در رابطهی زوجین ایفا میکنند. درواقع چگونه افراد اجتنابی با یک شریک عاطفی وارد رابطه میشوند و زمانی که یک یا هر دو فرد حالت پیشفرضی از کوچکانگاری و خودتنظیمی داشته باشند چه اتفاقی ممکن است درخلال رابطه رخ دهد. این دراصل همان سؤالی است که در عنوان فصل آمده است: « ارتباط با شریک عاطفی و مشکلات احتمالی» نیاز و آرزوی آنها برای اینکه بخشی از یک رابطه باشند، همانگونه که پاور توصیف میکند، فوقالعاده نیرومند است: این همان چیزی است که بیشتر ما در زندگی به دنبال آن هستیم. در افراد اجتنابی، نیروهای خنثیکنندهای نیز در جریان هستند. «افراد اجتنابی باید با مراقبانی سازگار میشدند که سرد، بیاعتنا و یا تحقیرکننده بودند... در دوران کودکی، آموختهاند که هم خود را تسکین دهند و هم برانگیزند، الگویی که روابط زوجی بزرگسالانهشان را دچار مشکل میکند.»
پاور همچنین رابطه زوجی را در این موقعیت متناقض بررسی میکند و و در مورد درمان برخی از مراجعان مانند مایک، فیونا، شریل و زوجی که باهم مراجعه کردند، یعنی سم و جینا، نیز تأملاتی ارائه میدهد. مورد آخر، توصیف شفافی را از الگوی «دنبالکنندهی خسته» در رابطه با یک شریک عاطفی که در مقابل صمیمیت مقاومت میکند بهزیبایی بیان میکند. پاور در طول بحث خود به پژوهشهایی نظیر کار کریتندن اشاره میکند. مانند موزیک، او هم به تأثیر فرستاده شدن به مدارس شبانهروزی اشاره میکند و تفاوتهای فرهنگی در مراقبت از کودکان و تأثیر هنجارهای متفاوت بر الگوهای دلبستگی را مدنظر قرار میدهد.
در فصل آخر، لیندا کاندی «اضطرابهای اساسی افراد اجتنابی را معرفی میکند و راهبردهای خلاقانهی بیشمار آنها را به تصویر میکشد. راهبردهایی که به کار گرفته میشود تا دیگران را در فاصلهی هیجانی امنی نگاه دارد». این اضطرابهای اساسی و راهبردها با نمونههای موردی به تصویر کشیدهاند؛ سه مراجع که از نظر طبقهی اجتماعی و تجارب ارتباطی بسیار متفاوت از یکدیگر پرورش یافتهاند و این تفاوتها در خط سیر بزرگسالی آنها و درجهی اختلالشان نمود پیدا کرده است. در انتهای طیف آشفتگی، وس قرار دارد؛ الگوی دلبستگی او پیچیده است و ترکیبی از عناصر دلبستگی آشفته و نادیدهانگاری و ترومای حلنشدهی قابل توجهی را در بر دارد، نمونهای که برای خوانندگانی که در بخشهای جرمشناسی کار میکنند آشناست.
کندی، در ادامه، اثرات متقابل بین خودشیفتگی والدی، شرم و دلبستگی اجتنابی را مطرح میکند. او به کار مولان (2002) اشاره میکند و اینکه چگونه خودِ اصیل فرد در مواجهه با عدم حساسیت مراقب یا بیتوجهی به نیازهای هیجانی کودک، باعث شرمگینی و منبع اضطراب وی میشود. در مطالعات موردیاش، او تأکید نظریهی دلبستگی بر کارکرد انطباقی دلبستگی اجتنابی با دنیای بیرون و همچنین تمرکز روابط موضوعی بر نیاز به محافظت خود از چندپارگی در برابر دنیای درونی را به یکاندازه مهم میشمارد. در بخشی از بحثش، او به کار بیک و دیگران در مورد «پوستهی روانی» اشاره میکند که اگر لازم باشد برای حفاظت از خود در برابر دنیای درونی با سرسخت شدن به «دفاع پوستکلفتی» بدل میشود. در اینجا، مشابهتی بین دیدگاههای دلبستگی و روابط موضوعی دیده میشود. سرسخت شدن، یا به تعبیر دلبستگیْ نادیدهانگاری، ممکن است در دنیای بیرونی انطباقی باشد و یا نباشد؛ برای مثال، ممکن است یک مادرِ مداخلهگر را به غیظی انتقامجویانه سوق دهد. با وجود این، ممکن است گاهی تنها راه دفاع در برابر دنیای درون و لازمهی بقای روانی باشد. در درمان کاندی فرصتی وجود دارد که میتوان دنیای تجربی کودکی را مشاهده کرد که با موقعیتی مواجه شده که راه گریزی از آن نیست و پیامدهای قرار گرفتن در چنین موقعیتی که «دو سر آن باخت است» بر تحول و بهزیستی او.
با بهرهگیری از نظریه و پژوهشهای دلبستگی، کاندی به اهداف خاصی در رواندرمانی مراجعان اجتنابی اشاره میکند. این موارد شامل تمرکز بر احساسات و تنظیم هیجانی، خلق روایتی منسجم و تحولیافته و رشد ذهنیت روانشناختی است. از دید روابط موضوعی، او همچنین بر اهمیت اصلاح رابطه مراجع با خود و ایجاد یک موضوع درونی امن جدید تأکید میکند. علیرغم این توصیههای فنی او تأکید میکند که «این نه یک رویکرد فرمولبندیشده با کتاب راهنما، بلکه رویکردی عمیقاً رابطهای است.»
جان بالبی عمیقاً اعتقاد داشت که نظریه و عمل باید به وسیلهی پژوهش از هم تأثیر بگیرند. پژوهش و نظریه در این کتاب به طور کامل حاضر هستند، اما هیچ فرمولی در مورد مطالب ارائهشده وجود ندارد. هیچ کجا پیشنهادی برای رویکردی که «برای همه یک اندازه متناسب» باشد وجود ندارد. درعوض، این چهار نویسنده تصویری از پیچیدگی را ارائه میدهند -پیچیدگی در نحوهی ابراز اجتناب و پیچیدگی از لحاظ تأثیر بر درمانگر. ممکن است در مورد تغییرات بسیاری که از زمان بالبی رخ داده تأمل کنیم، به طور مثال، ورود اینترنت و امکان ارتباط از طریق رسانههای اجتماعی. کاندی در بخشی کوتاه از فصل چهارم توصیف میکند که چگونه این تحول با الگوهای دلبستگی درآمیخته است.
اگرچه تنها فصل اول به کار بالینی با کودکان میپردازد، مسئلهی مراقبت والدینی –یا عدم مراقبت- هرگز از ذهن نویسندگان دور نشده است. تصویری که در تاریخچهی افراد اجتنابی وجود دارد، متشکل از ناامیدی والدین، طرد، مداخلهگری، خودشیفتگی یا غفلت است. نوزادان به شکل اجتنابی وارد این دنیا نمیشوند. درک این موضوع میتواند منبع شفقت و امیدواری باشد: آنچه آموخته شده نمیتواند فراموش شود. علیرغم دشواریهای درمان، بهویژه حالت کسالت در انتقال متقابل، تعهد نویسندگان در درمان همچون بارقه امیدی میدرخشد. زندگی مراجعان اجتنابی ما محدود شده و آنها حقیقتاً شایستهی مراقبت و تعهد ما هستند. همانطور که در کار بالینی که در قلب متن است نشان داده شده، زمانی که دفاعهای آنها شناسایی و از سمت ما درک شوند، کار درمانی بسیار رضایتبخش خواهد شد.»
کتاب «موانع دلبستگی و صمیمیت» نوشته لیندا کاندی به ترجمه مهسا میشن چی و سعید قنبری از سوی انتشارات پندار تابان در 176 صفحه به بهای 295 هزار تومان روانه بازار نشر شده است.
نظر شما