دوشنبه بود و هوا گرم. طبق معمولِ روزهای دیگر اما نمیدانم بگویم امتیاز غرفه خبرگزاری کتاب این است که در بخش خنکِ نمایشگاهیم یا از روزهای اول گله کنم که احساس ترکخوردگی داشتم؛ بیرون گرم، درون سرد. یادم است که صدای ترقوتوروق استخوانهایم را واضح میشنیدم.
حالا این غرفه خنک کجاست؟ در بخش ناشران خارجی. همانجایی که کتابها به زبان نویسندگانش وارد قفسه کتابهای ما میشوند؛ مایی که فارسی میدانیم و میخوانیم و میگوییم. این تفاوت اما تناسبِ زیبایی دارد. برای جهانی که مردمش صبح تا شب را با ترسِ جنگ زندگی نکنند این آشنایی ملتها، فرهنگها و زبانها لازم است. آنقدر همدیگر را نمیشناسیم که تصمیم میگیریم با هم بجنگیم.
سروصدای زیادی در همین محوطه نهچندان بزرگ وجود دارد؛ بازدیدکنندگان قابلتوجهی به اینجا میآیند تا کتابهایی با زبان اصلی ببینند و بخرند. انگلیسی، فرانسه و ... و ترکی.
گفتم ترکی؛ همین نزدیکیها غرفه انتشارات ترکیه است که کتابهای کودکانِ نویسندگان ترکی را به تهران آورده است تا ما و بچههایمان با دنیایی آشنا شویم که کودکان ترکیه در آن زندگی میکنند. مسئول غرفه با کمک مترجم در یک گفتوگوی خبری با ما، از غرفه و کتابهایش گفت، از آثار ترکی و ایرانی، از مشتاقان ادبیات ایران در ترکیه و مشتاقان ادبیات ترکیه در ایران. دست روی نقطه حساس مغز من گذاشت؛ تعامل و تبادل، من از تو یاد بگیرم و تو از من یاد بگیری.
بخش ناشران خارجی و بینالملل نمایشگاه کتاب، حرفهای زیادی برای گفتن دارند که فقط کافیست گوشهایت را تیز کنی. حرفهای مهم، حرفهای خیلی مهم. تعامل و تبادل فرهنگی بهویژه ادبی چیزی نیست که یک سیاستمدار با یک مُهر بزرگ جلویش را بگیرد و فکر کند که گرفته است. فرهنگ مثل باد است، نمیتوانی اسیرش کنی و بگویی در این اتاق سهدرچهار بمان و جایی نرو. او بالاخره پنجره را میشکند و به خانههای دیگر سر میزند. ادبیات مثل ابریست که باران دارد، همان باد این ابرها را به هرکجا که خشک است میبرد تا زندهشان کند و سرسبزی بدهد.
سرسبزی ما کجاست؟ همانجایی که یک اروپایی داستانی ایرانی را میخواند و نگاهش به ایرانمان عوض میشود. سرسبزی آنها کجاست؟ همان وقتی است که من یک داستان از نویسندهای آفریقایی میخوانم و دیگر درباره عمق ادبی آنها مثل قبل نمیاندیشم. من بلد شدم، من چیزی جدید یاد گرفتم، من حالا کمی آنها را میشناسم.
دوشنبه بود و بخش ناشران خارجی مثل همیشه پرسروصدا. علاقهمندان زیادی آمدند تا کتاب به زبان اصلی بخوانند؛ یکی آثار جی.آر.آر تالکین را میخواست و دیگری کتاب بزرگِ انیمه پونیو. نویسندهها متنوعاند و زبانها بسیار ولی ما همه یکی هستیم؛ کتابخوانانی که میخواهند دنیا را بشناسند.
نظر شما