یکی از نبایدها در حوزه ادبیات دفاع مقدس، پرهیز از اسطورهسازی بیش از حد است؛ زیرا جوانان و نوجوانان این دوره با این سبک آشنایی ندارند و گاهی احساس میکنند که اینطور کتابها با زندگیهای معمولی انسانها تفاوت دارد؛ درصورتیکه شهیدان هم از این مردم و جامعه بودهاند.
محمدهادی علاقه خاصی به امام دهم شيعيان، امام هادی(ع) داشت و نويسنده با توجه به علاقه اين شهيد و شهادت ايشان در نزديكی سامرا، با نيت و توسل به امام هادی(ع)، كتاب را در 10 فصل به رشته نگارش درآورد و كتاب بعد از چاپ، در شب شهادت امام هادی(ع) به دست نويسنده رسيد كه باعث شد از شوق، اشك بريزد.
الناز نجفی، نویسنده کتاب «خانهای با عطر ريحان» فعالیتهای خود را در حوزه نویسندگی از سال 1389 با شرکت در كلاسهای داستاننويسی ابوالفضل درخشنده؛ نويسنده، محقق و منتقد ادبی آغاز کرده است. در ادامه گفتوگو با این نویسنده جوان را میخوانید.
چه شد که به این عرصه وارد شدید و نوشتن برای شهدا را شروع کردید؟
من از ابتدا به این سبک نمینوشتم و با خانواده شهدا و شهدای دفاع مقدس یا مدافع حرم آشنایی نداشتم. اولین رمان من در سال 1391 با نام مهرگان به چاپ رسید. مهرگان داستان زندگی دختری را روایت میکند و پر از ایرادهای تکنیکی بود که بعدها وقتی مدرک نویسندگی گرفتم خودم کتابم را نقد کردم و چون مفهوم مذهبی خوبی داشت دلم نیامد کتاب را بازنویسی کنم و 10 سال هست که این کتاب دست نخورده باقی مانده است.
در سال 1396 بهطور اتفاقی از طرف حوزه هنری پیشنهاد کاری به من داده شد و من با انتشارات خط مقدم قراردادی منعقد کردم. ذهن من در این سالها آنقدر خسته بود که فکر میکردم زندگینامه شهیدی را نوشتن کار سادهای است و به راحتی از پس کار بر خواهم آمد، اما وقتی پا در این مسیر گذاشتم و شروع به نوشتن رمانی بر اساس زندگی واقعی شهید ذوالفقاری کردم، متوجه شدم که کار آسانی نیست و مسیرم به کلی تغییر کرد.
لطفا درباره کتاب «خانهای با عطر ریحان» و نحوه شکلگیری آن توضیح بفرمایید.
رمضان سال 1396 بهطور اتفاقی به بنده پيشنهاد شد كه براساس زندگی واقعی يك شهيد مدافع حرم كتابی بنويسم. با زندگی شهدا و به خصوص شهدای مدافع حرم آشنايی خاصی نداشتم و در يك آن، ياد استاد ابوالفضل درخشنده افتادم كه سر كلاسهای داستاننويسی در بين صحبتهايش وقتی از شهدا حرف میزد، نوری در چهرهاش نمايان و بغضی در گلويش احساس میشد. نوشتن زندگینامه واقعی در ابتدا، كاری سهل و آسان به نظرم رسيد. سالها برای نوشتن از تخيل استفاده كرده بودم و فكر میكردم با شروع اين كار میتوانم كمی به ذهنم استراحت بدهم اما وقتی نگاهی مختصر به زندگینامه شهيد ذوالفقاری انداختم و متوجه شدم مثل من در سال 1367 به دنيا آمده و هنگام شهادت 26 سال بيشتر نداشته است، تعجب كردم. با خودم فكر میكردم چطور در اين سن و سال از خانه و خانواده دل بريده و ...، نوری كه در قلبم بود، روشنتر شد و در يک آن احساس محمدهادی را با تمام وجود درک كردم، بدون شك او هم به دنبال گمشدهاش چشم از جهان فروبسته بود. شروع به نوشتن كردم و درباره روابط دوستانهاش با كمبود اطلاعات مواجه شدم و... اگر لطف خدا و همراهی خود شهيد نبود، نمیتوانستم كار را به سرانجام برسانم.
بعد از پايان نوشتن كتاب، برای اولين بار به قطعه شهدای بهشت زهرا تهران (قطعه 26) رفتم و قرار ناآرامم، آرام گرفت. محمدهادی مزار يادبودی در قطعه 26 دارد و مزار اصلیاش در وادیالسلام نجف است. به دليل بعضی شرايط امكان رفتن به نجف برايم به وجود نيامد و در حسرت رفتن به نجف و وادیالسلام بودم كه در مهرماه 1398 محمدهادی به خوابم آمد و از سه چيز نام برد. نزديک به يکماه با خوابی كه ديده بودم آرام و قرار نداشتم كه آن سه چيز توسط فردی ناشناس از مزار محمدهادی در وادیالسلام به دستم رسيد.
در مسیر نوشتن این کتاب با چه سختیها و مشکلاتی روبهرو بودید و چطور مشکلات را برطرف کردید؟
مشکلات زیاد بود، به این دلیل که اولین کار من به این سبک بود و با تخیلنویسی تفاوت داشت. شخصیت اصلی، یک انسان واقعی بود و من باید خودم را جای او میگذاشتم، با چشمهای او میدیدم، با قلب او احساس میکردم و… .
شروع به مصاحبه کردم. همرزمان شهید در عراق بودند و من به آنها دسترسی نداشتم و دوستان شهید که در تهران بودند، حاضر به همکاری با بنده نشدند و میگفتند نویسندگان زیادی آمده و رفتند و کاری از پیش نبردند و تمام اطلاعات به طور مستند در کتاب «پسرک فلافلفروش» موجود است.
چارهای نداشتم. کتاب «پسرک فلافلفروش» را خواندم و تمام خاطراتی که شهید با دوستانش داشت را بهعنوان سند از کتاب برداشتم و برای فضاسازی و ارتباطهایی که با دوستانش داشت، خودم دست بهکار شدم و فضاسازیها و گفتوگوهای دوستانه را انجام دادم.
شیرینیها و خاطرات خوب نوشتن این کتاب چه بود؟
در ابتدا سختیها زیاد بود ولی شخصیت من طوری است که وقتی کاری سخت میشود، تلاش بیشتری میکنم و کار مرا بیشتر جذب میکند. احساس خوبی داشتم و هر لحظه فکر میکردم به گمشدهام بیشتر نزدیک میشوم. اگر کمک خدا و همراهی خود شهید نبود، نمیتوانستم این کار را به پایان برسانم. صحنههایی در این کتاب وجود دارد که شهید تنهاست و اگر احساسات او به من القا نمیشد، نمیتوانستم از پس کار بربیایم.
مهرماه سال 1398 خواب شهید را دیدم و در خواب چیزی از او میخواستم و شهید از سه چیز در خواب نام برد و انگار کسی مدام به من میگفت که اسم این سه چیز را یادداشت کن وگرنه فراموش میکنی! از خواب که بیدار شدم سریع یادداشت کردم اما اسم سومین چیز را فراموش کرده بودم و چند روزی به ذهنم فشار میآوردم تا یادم بیاید.
تقریبا یک ماه ذهنم درگیر این خوابی بود که دیده بودم تا اینکه یکی از دوستان که میدانست در آرزوی پرواز به نجف هستم، وقتی به زیارت وادیالسلام میرود قصد میکند مرا غافلگیر کند و از نگهبان مزار شهید ذوالفقاری به طور اتفاقی سه چیز گرفت و برایم بهعنوان سوغاتی آورد. آن سه چیز که از مزار اصلی شهید به دستم رسید، سربند، پرچم و مهر نماز بود.
کار دیگری در حوزه ادبیات مقاومت دارید؟
بله. در اردیبهشتماه سال 1398 نوشتن کتابی در مورد زندگی شهید محمدمهدی مالامیری، اولین شهید روحانی مدافع حرم که مفقودالاثر است، از سوی انتشارات خط مقدم بر عهده بنده گذارده شد که در راه نوشتن این کتاب هم معجزات زیادی دیدم و از آنجایی که پیکر شهید مالامیری برنگشته است، اسم کتاب را «سراغم را از او بگیر» گذاشتم.
بایدها و نبایدهای این ژانر چیست؟ چطور میتوان به گسترش این ادبیات کمک کرد؟
یکی از نبایدها اسطورهسازی بیش از حد است. جوانان و نوجوانان این دوره با این سبک هیچ آشنایی و شناختی ندارند و گاهی احساس میکنند که اینطور کتابها با زندگیهای معمولی انسانها تفاوت دارد. در صورتی که شهیدان هم از این مردم و جامعه بودهاند و مثل دیگر افراد جامعه زندگی میکردهاند.
به عنوان مثال، من عضو یکی از باشگاههای ورزشی هستم؛ دوستان من در باشگاه وقتی متوجه میشدند که من چنین کتابی نوشتهام، تعجب میکردند و مستقیم و غیرمستقیم میگفتند که اصلا به ظاهر من نمیآید که به این سبک و از شهدا بنویسم؛ اما من با توجه به عقیدهای که داشتم و دارم، به دوستان پیشنهاد میدادم بدون قضاوت و توجه به جلد روی کتاب، کتاب را بخوانند. بعضی از دوستان با دیدن جلد کتاب پس زده میشدند و میگفتند ما به این سبک کتاب نمیخوانم؛ ولی از طرفی کنجکاو بودند، بدانند کتابی را که من به قول بعضی دوستان با ظاهری که اصلا به آن نمیآمد، نوشتهام چطور کتابی است.
در آخر میگفتم نه به این دلیل که من کتاب را نوشتهام، بلکه به خاطر خود شهید کتاب را بخوانید و به آنها اطمینان میدادم که نظرشان عوض میشود و در حقیقت نظرشان عوض میشد.
چرا ما به خواندن زندگینامه شهدای مدافع حرم نیازمندیم؟
باید با این افراد و زندگیشان آشنا شد، این کتابها باید باشند چون بخشی از تاریخ کشور ما را روایت میکنند و میتوانند در رشد فکری مردم مؤثر باشند. ما در دورهای هستیم که برخی از مردم غربزدگی و عدم پایبندی به اصول دینی را مد میدانند و حاضر نیستند به سرچشمههای لایزال الهی متصل باشند و در برابر آسیبهای اجتماعی از خود و خانواده خود دفاع کنند. مردم را میتوان از طریق این کتابها و شناخت زندگی شهدا به سمت این اصول هدایت کرد.
نظر شما