«مهناز رضایی (لاچین)»، شاعر، نویسنده و منتقد ادبی و مولف مجموعه داستان «پرواز سوییس» و سراینده کتاب شعر «زنی بیچتر»، در یاداشتی برای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) از رمان «بُزقاب» اثر مصطفی بیان گفت.
مصطفی بیان جوایز بسیاری را در کارنامه خود دارد و برخی داستانهای مجموعه داستان «بزقاب» هم در جشنوارههای ادبی درخشیدهاند. شرح مختصری در این مورد، در پانوشت برخی داستانها آمده است.
به نظر راقم این سطور، یکی از ارزندهترین فعالیتهای مصطفی بیان، پایهگذاری انجمن داستان «سیمرغ» (1394) و برگزاری جشنواره داستان «سیمرغ» است. زیرا همت به ایجاد انگیزش ادبی، چراغی در مسیر فرهنگ ما میافروزد.
این نوشته بر آن است که بهگونهای موجز، به ساخت و جانمایه چند داستان از این مجموعه بپردازد.
1- داستان «هم اتاقی متفاوت من»
این داستان به سادگیِ خاطرهگویی و در روندی خطی، پیش میرود. راوی اول شخص، به تفکیک داستان از قصهای فانتزی و تخیلی توجه میدهد و جریان را به شیوهای رئال تعریف میکند.
نویسنده-راوی هدف خود را از نقل داستان چنین شرح میدهد:
«انگیزهی اصلیام اینجا این است که ماجرا را برای آیندگان بنویسم، حتی اگر کم و بیش ذهنیت بدی نسبت به من پیدا کنند، نه فقط نسبت به شخصیتم، که بیشتر دربارهی سلامتی و توانایی ذهن و خلاقیتام در زندگی و بهنوعی در مقابل اقلیت به نظر من، کوته فکر جامعه»
بدین ترتیب راوی خود را سوبژهی آگاهی میبیند که باید دانستهی خود را به آیندگان ابلاغ کند.
بخش زیبای داستان، آن جاست که راوی از جایگاه رفیع دانایی و تعلیمگری خود پایین میآید و در مقام یک انسان (یکی مانند ما خوانندگان)، با صحنهی مرگ هم خانهاش (گربهی حنایی) مواجه میشود. این بخش از داستان، بینیاز از شرح و توضیح «دانستگی» راوی، عمیقا تاثیرگذار است و انسانیت ما خوانندگان را بیدار میکند.
2- داستان «زندگی مثل شیرینی خامهای»
داستانی خوب که با زندگی بخشیدن به کارکردهای نمادین «سنتور و شیرینی خامهای»، معنای خود را توسعه بخشیده است. نمادها هم در معنای ظاهری و هم در معنای باطنی خود ایفای نقش میکنند. بدین ترتیب داستان لایهی دیگری از معانی ممکن را به گسترهی خویش راه میدهد.
نقطهی قوت دیگر این داستان، آن است که تاریخ درگذار مردم ما را «از شانزدهم آذر 32 تا جنگ و تا موضوع مهاجرت» به گونهای موجز در خود گنجانده است.
راوی اول شخص، بدون اشارهی مستقیم به بسیاری از دغدغهها، ما را با حس فقدان خود و با بسیاری از پرسشهای بیپاسخ ماندهی خود درگیر میکند.
3- داستان «من و او»
داستان ساده و بیادعای «من و او» ما را در دغدغههای اسیر ایرانی دربند، سهیم میکند. راوی اول شخص، درباره رفتار شیطانی سرگرد عراقی میگوید: «سرگرد...سرپا نشسته بود و داشت با یک سنگ سنگین روی زبان بسته میکوبید... صدای شکستن استخوانهای مغز حیوان را میشنیدم.» (بیان-1398 -38 )
و در پایانهی داستان، این رفتار (خرد کردن استخوان موجودی دربند) تکرار میشود. من (راوی) و او (اسیر دیگر، در سلولی مجزا)، دست به قهرمانی منفعلانهای میزنند؛ هر یک، به جای دیگری تن به دیو سیرتی سرگرد عراقی میسپارد.
این شرافت انسانی مبتنی بر دیگرخواهی، شکلی از ایثار فوق بشری را به نمایش میگذارد که در داستان جنگ 8 ساله، بارها دربارهاش گفتهایم و شنیدهایم.
این ایدهی داستانی بهخودیخود، تاثیرگذار و تاملبرانگیز است و میتواند برگ برندهی نویسنده باشد، البته اگر از پرداخت سیاه و سفیدِ آدمهای داستان صرف نظر کنیم.
به این نمونه توجه کنید:
«...نور چراغ راهرو یک سمت صورتش را روشن میکرد و استخوانهای گونه و آروارهاش را برجسته میکرد. سمت دیگر صورتش تاریک بود و فقط میتوانستم یک چشمش را ببینم که با خشم نگاهم میکرد...»
بخشی از داستان که در آن، روایت صرف، جایش را به بصری سازی داده و بسیار موفق عمل کرده است، تاثیر مضاعف خود را مدیون شرح فضا، دعوت مخاطب به حضور در صحنه و مشارکت دادن او، در تجربهی «لحظهی داستانی» است.
4- داستان «از این غروب تا آن غروب»
داستانی به سادگی و صمیمیت زندگی را میخوانیم. با پدری مبتلا به آلزایمر و پسرش، غروب پنجشنبه را به غروب جمعه میرسانیم. زمانی را که پدر، مهمان پسر است.
زاویه دید داستان در ابتدا، توهم سوم شخص محدود را ایجاد میکند، اما با اشراف راوی به دنیای حسی و ذهنی پدر، زاویه دید دانای کل بر داستان حاکم میشود: «پدر از حرفش ناراحت میشود، بعد از این همه سال بابک و بهرام را از هم اشتباه میگیرد.» (بیان-1398 -88 )
صرف نظر از اینکه مصطفی بیان کدام زاویه دید را مرجح دانسته باشد، به خواندن داستانش شوق داریم؛ چرا که راوی بدون گزافهگویی (راجع به احساسات پسر و راجع به اشتباهات مکرر پدر که گاه زنده و مرده را از هم باز نمیشناسد)، توانسته میان بابک و خواننده، همدلی برقرار کند.
لحظهای که پدر نام بابک را بر زبان میراند، در دل خواننده نیز خلجانی ایجاد میشود.
5- داستان «تخیل فراگیر»
این داستان، به تصویری شکل گرفته در ذهن و زندگی مردم، میپردازد ؛ خیالی که گاه پُررنگ است و گاه رنگ باخته، گاه دختر بچهای است و گاه زنی افسونکار...
راوی در این داستان به صراحت میگوید:
«بگذارید هر کس هر تصوری دوست دارد از این ماجرا بکند.» (بیان-1398 -36)
یعنی آنکه خواننده را همرتبه با راوی و مردم شهر، در برابر جریانی آمیخته از واقعیت و خیال، قرار میدهد.
این داستان به مخاطب، اجازه نفس کشیدن و چشیدن طعم «اختیار» را میدهد و شکلی از «دموکراسی داستانی» را برقرار میکند.
6- داستان «در روشنا تاریکی سپیدهدم»
این داستان نیز در ابتدا، توهم زاویه دید سوم شخص محدود را ایجاد میکند. سهم بیشتر داستان، در همسویی با حس و نگاه رفتگر پیش میرود، اما بخش پایانی روایت، به گزارش کنش مرد میپردازد، درحالیکه رفتگر بهکلی از داستان کنار گذاشته شده است.
راوی حالا از درونیات مرد آگاه است:
«مرد...نگاهی به نام همسرش انداخت که روی سنگ قبر حک شده بود. لبهایش لرزید، احساس کرد چشمانش از اشک خیس شده است. حتی صدایش هم خیس بود.»
7- داستان «انفجار»
داستانی محتواگرا و سرراست و برخوردار از وجه گزارشی است،. داستان به ما میگوید :چاه مکن بهر کسی...
آنقدر این دغدغه بزرگ است که نویسنده را به صراحت واداشته است. زبان مستقیمگو و ارتباطی، داستان را پیش میبرد و در پایان کار نیز راوی، نصیحتوار تذکر میدهد که: «امکان داشت به جای پیشخدمت، کوروش و مینا و حتی نسیم در انفجار کشته میشدند.»
«کج تابی» در معنای این جمله سبب میشود، مخاطب فکر کند، از نظر راوی، مردن یک پیشخدمت ناچیز، نوعی بلاگردان بوده است و با حس تاسف مختصری میتوان از آن گذشت.
8- داستان «بزقاب»
مصطفی بیان این داستان را با رویکردی کنایی و آمیخته به طنز نگاشته است. داستان از وجهی انتقادی - اجتماعی برخوردار است.
نویسنده در توضیح ویژگیهای شهردار کراواتپوش، از بیانی غیرمستقیم بهره برده است؛ بخشی که نقطه قوت داستان است.
هرچند شکلی از نتیجهگیری در پایان این داستان و اکثر داستانهای کتاب «بزقاب»، نشان از وسواسی برای تفهیم قصد نگارش داستان و بر زبان آوردن پیام آن دارند: «حاصل ساعتها کار، آن هم با نیت به تصویر کشیدن تصور مردم به شهردار شهرشان!» (بیان-1398 -28)؛ مهری که «مصطفی بیان»، پای داستانهای خود میکوبد.
جمع بندی
مجموعه داستان بزقاب، شامل داستانهایی است که میتواند مورد استقبال عام قرار گیرد. حجم هر داستان، چیزی در حدود 2 تا 3 صفحه است و قابلیت خوانده شدن در یک نشست را دارد.
زبان در این کتاب عمدتا گزارشی است و مخاطب با هیچگونه چالشی برای باز کردن گره زیباشناسانه، مواجه نیست؛ یعنی آنکه نویسنده به اختیار، استفاده از صنایع بدیع در آثارش را فروگذارده است. زبان روان و همهفهم است.
در کتاب «بُزقاب»، روایتهای نقلواره و محتواگرایی را میخوانیم که ساختی کمابیش یکسان دارند. همه داستانها، جریانی را بازگو میکنند که بهنحوی بر نویسنده کتاب، تاثیر گذاشته و قرار است با مخاطب در میان گذاشته شود.
هر داستان با ذکر نکتهای عبرت آموز، به پایان میرسد و بدین ترتیب نویسنده متعهدانه، تلنگری که لازم دیده، به ذهن و روح مخاطب میزند.
اما آنچه ارزش انکارناشدنی آثار مصطفی بیان است، روح شریف و انسانیای است که در آنها موج میخورد؛ آن اساس و پایهای که یک ادیب، باید بدان تکیه کند.
برای نویسنده جوان و پرکار، آرزوی سربلندی داریم.
نظر شما