شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۸ - ۱۹:۴۶
​هشدار وزیر

هشدار وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی را جدی بگیریم. توسعه شهرها، یعنی نابودی همه چیز و بها دادن به شهرهای کوچک و روستاها، یعنی آبادانی، تولید، بسط و توسعه معقول خانه و خانواده، که اساس زندگی ما ایرانی‌هاست، از اصلِ خود دور نشویم که آفتی است بزرگ.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ نصرالله حدادی ـ «... در مقایسه با سرانه‌های فضاهای فرهنگی با سایر کشورهای دنیا فاصله داریم... در این شرایط که مصرف فرهنگی ما پایین است، صدای یک زنگ خطر به گوش می‌‌رسد. آخرین نظرسنجی در مورد مصرف فرهنگی مردم ایران نشان می‌دهد 32 درصد مردم ایران اصلا سینما نرفته‌اند. همچنین 37/5 درصد از آخرین بار که به سینما رفته‌اند، سه سال گذشته است. براساس این آمار، جمعیت 70 درصدی ایران در سال‌های گذشته سینما نرفته‌اند. در سایر مصارف فرهنگی نیز به همین شکل است. در حال حاضر مردم اصلا تئاتر نرفته‌اند و 3/6 درصد گاهی به تئاتر می‌روند... جمعیت شهری ما 74 درصد شده و متاسفانه انزواگری در آن بیداد می‌کند و متعاقب آن تعلقات جمعی نیز کم شده و در عین حال فضای اجتماعی نیز کمتر. در همین وضعیت فضای فرهنگی شرایط نگران‌کننده‌ای دارد». (سیدعباس صالحی، وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی، در همایش معاونان عمرانی استانداری‌های سراسر کشور، روزنامه ایران، چهارشنبه 12 تیر/ 1398، ص 6).

«بخوان، به انتخاب شهروند» جمله‌ای حک شده بر روی سر در خروجی قطار شهری (مترو) که در آن بخشی از کتاب «گاوخونی» نوشته جعفر مدرس صادقی آمده است. چشم می‌گردانم تا دریابم آیا کسی به این نوشته و بخشی از این داستان توجه دارد و یا خیر؟ قریب به 35 دقیقه در راهم، از مبدا تا مقصد و «محض رضای خدا» یک نفر چشم‌‌ بر این تابلو نوشته نینداخت تا «بخواند» جعفر مدرس صادقی در «گاوخونی» چه نوشته و شاید تحریک شد و بعد از خواندن یک بخش کوتاه و جذاب این کتاب، به دنبال آن برود.

به هنگام بازگشت، نمی‌دانم از بخت خوش و یا بد، باز هم، همان قطار و همان تابلو در برابر قد کشیدند. هرچه بیشتر دقت می‌کنم، باز هم «محض رضای خدا» هیچ‌کس نگاهی به این نوشته نمی‌اندازد. از جوانی که «سر در گوشی تلفن همراه دارد» می‌خواهم به علت ضعف بینایی، برایم آن را بخواند. با تعجب می‌گوید: حاج آقا! خب، چرا عینک نمی‌زنی؟ عذر تقصیر می‌آورم و می‌گویم: راست می‌گویی پسرم، حتماً، راستی اینجا چه نوشته؟ بعد از خواندن سطوری چند، می‌گوید: حاج آقا! راجع‌به آب تنی چندنفر تو آبه! این که طبیعیه، مگه آدم جای دیگری هم می‌تواند غیر از آب، آب‌تنی کند؟
می‌گوید: کجا شو دیدی؟! این روزها، بعضی‌ها در «دلار و سکه» شنا می‌کنند. و مردی که شاهد مناظره من با این جوان است، با لحنی طعنه‌آمیز، می‌گوید: حاج آقا! شما یا آب ندیدی، یا شنا بلد نیستی؟ خیلیا، آب نمی‌بینن، وگرنه شناگرهای قابلی‌اند، مثِ این آقایون که هر روز تو اخبار نشونشون میدن و سر مردم کلاه گذاشتن».
از او تشکر می‌کنم و از جوان می‌پرسم: خُب، هوا گرمه و از فواید آب تنی در تابستان نوشتن، تا مردم گرمازده نشوند و جوان می‌خندد و می‌گوید: حاج آقا، عجب حالی داری و گیر دادی‌ها، یه چیزی نوشته دیگه، و متعاقب این گفته بار دیگر سر در گوشی‌اش می‌کند تا به دنبال ترانه و یا مطلب دلخواهش بگردد.
 
فرمایش وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی را در ذهنم مرور می‌کنم: متأسفانه انزواگری ... بیداد می‌کند». ایشان در بخش دیگری، فرموده‌اند: «... یکی از مهم‌ترین تغییرات اجتماعی که اتفاق افتاده حوزه شهرنشینی است... تغییرات شهری در هویت و تعلق جمعی نیز تأثیرگذار بوده است... در کشور ما تغییرات روستایی به شهرنشینی خیلی سریع رخ داده... جمعیت شهری ما 74 درصد شده است».

تهران در آستانه انقلاب، با مساحتی کمتر از 400 کیلومتر مربع، جمعیتی در حدود کمتر از 4 میلیون نفر را در خود جا داده بود و امروز قریب به هشتصد کیلومتر مربع در سطح و سه چهار برابر این میزان در ارتفاع، در روز قریب به هشت تا دوازده میلیون جمعیت را به خود می‌بیند و قریب به 9 تا ده میلیون نفر، ساکن این شهر هستند و طی چهل سال گذشته حداقل جمعیت تهران 150 درصد رشد داشته است و جمعیت کشور، طی چهار دهه گذشته از 37 و نیم میلیون نفر به قریب به 82 میلیون نفر رسیده و حدود 130 درصد رشد داشته‌ایم و حداقل در سطح تهران، این رشد بیش از 20 درصد رشد جمعیت کشور است و به همین‌گونه است، وضعیت شیراز، اهواز، کرمان، رشت، ساری، گرگان، تبریز، سنندج، والا آخر. چرا؟ از ماست که برماست. خود کرده را تدبیر نیست.

ایران یک میلیون و 648 هزار کیلومتر مربع وسعت دارد. چه دلیلی دارد، از هر هشت و یا حداکثر 9 نفر ایرانی، یک نفر در تهران زندگی کند؟ آیا این رشد انفجاری شهرنشینی، نباید انزواطلبی را رنگ بزند و رخ بنماید؟ سالهاست برای اداره شهر «هوا را می‌فروشیم» و آن‌گونه که گفته می‌شود، حداقل در طول سال یک میلیون تا یک میلیون و 200 هزار متر تراکم فروخته می‌شود و می‌دانیم این عدد بیشتر به یک شوخی می‌ماند و خیلی بیش از این ـ گیریم در گذشته ـ هوا فروخته می‌شده و به همین دلیل، برج‌نشینی رقم خورد و صرفه اقتصادی آن، پایین‌تر از بلوار کشاورز نیست و هرچه بالاتر، بهتر و گران‌تر، و در این میان آنچه که گم شد، فرهنگ بود، کتاب بود، سینما بود، تئاتر بود و اگر سینمایی است، آنقدر سطحی و بی‌مزه است که حتی به قاعده یک ماهی قرمز بر سر سفره هفت‌سین نیز قابلیت تعریف ندارد، تا چه رسد به نهنگ و عطر و بویی را متصاعد نمی‌کند، تا مشام را بنوازد، و برعکس نام زنگی را کافور نهادند و مشک و عنبر نیست و فقط تقلید ناشیانه‌ای است از خواننده آمریکایی و «سلطان راک اند رول» در دهه شصت میلادی.

«از کوزه همان برون تراود، که در اوست» آنچه پدید آمده، نتیجه اعمال تمامی کسانی است که در امر فرهنگ، مشارکت داشته و دارند. از منِ نگارنده، تا وزیری که «هشدار می‌دهد» همه مسئوولیم.

دامن زدن با آنچه که با فرهنگ ما بیگانه است، طبیعی است که «زندگی فردی» را عینیت می‌بخشد و آنچه که طی نیم قرن اخیر عموماً و سی سال گذشته، از کشورمان رقم خورده، آیا نباید انزواطلبی و فردیت را قوت ببخشد؟

تشویق و ترغیب مردم به آپارتمان‌نشینی، اولین رهاوردش، به صورت فردی ـ و نه خانوادگی ـ زندگی کردن است و اگر ازدواجی هم اتفاق بیفتد، نتیجه‌اش این امر است که از هر هزار ازدواج در تهران، سیصد و 18 زوج، کارشان به طلاق می‌انجامد و آیا در این فضای «تنگ و تُرش» آپارتمان‌ها جایی برای مطالعه و کتاب اصلاً وجود دارد. آیا سرانه مطالعه در کشورمان، بخصوص تهران، چقدر ـ استانداردهای جهانی پیشکش ـ با گذشته خود، نزدیک و قرین است؟ آیا شمارگان کتاب در روزگار ما، گواه این ادعا نیست که نسل جوان ما، با کتاب به همان اندازه بیگانه است که با سینما و تئاتر؟

سال قبل در شبکه 4 سیما، برنامه شبانگاهی با چندتن از گویندگان و مجریان قدیمی داشتم. یکی از این عزیزان به من می‌گفت: من فضای چندانی در آپارتمانم ندارم تا بخشی از آن را به کتاب اختصاص بدهم و مجبور هر از چندگاه، کتاب‌ها را به این و آن هدیه بدهم، و این در حالی است که گاهی به برخی از آن‌ها، نیاز پیدا می‌کنم، اما چون در دسترسم نیست، مجبورم از خیر بازگویی آن مطلب به صورت دقیق بر روی آنتن، بگذرم.

این دوست من که از کارکنان قدیمی صدا و سیماست و می‌دانم اهل مطالعه و کتاب است و دائماً باید «به روز باشد» تا بتواند بر روی آنتن، دانش و اطلاعات خود را ارائه دهد، وقتی چنین می‌گوید، وای به حال دیگران.

در حال حاضر خانواده‌های ما در اکثر شهرها و بخصوص تهران، چند نفره‌اند؟ دو، سه و یا حداکثر 4 نفر. پدر، مادر و در بهترین شرایط دو فرزند و اصلاً، فضای آپارتمان‌ها به آن‌ها اجازه نمی‌دهد به فرزند بیشتر فکر کنند و امکانات اجتماعی نیز تا بدانجا گران و دور از دسترس شده است که اگر هم فضای خانه‌ها و آپارتمان‌ها اجازه بدهد، آن‌ها، والدین را به هول و هراس می‌اندازند و نسل آتی ما، فاقد عمو، عمه، دایی، خاله و زاد و رود آنهاست و طبیعی است که منزوی شدن و انزواطلبی، خواه ناخواه رقم خواهد خورد و رهاورد این نوع زندگی،‌ آن چنان عیان است که نیاز به بیان ندارد.
 
کاغذ چهار و نیم ورقی به بهایی بالاتر از بندی پانصد و اندی هزار تومان رسیده است. دیگر مواد اولیه و مایحتاج ناشران، ایضأ و در صورت فروش شمارگان یک کتاب و حتی بازگشت سرمایه اصلی، امکان تجدید چاپ با سرمایه و سود چاپ قبلی وجود ندارد و استیصال چند سویه، به سراغ ناشران آمده است، بفروشند، ضرر، و نفروشند هم ضرر و چون کارِ ما فرهنگی است، گران کردن کتاب، کاری ضدفرهنگی است، و اهل فرهنگ «ذَنبِ لایَغفِر» مرتکب شده‌اند که کالای تولیدی آن‌ها، مخاطب عامش طبقه متوسط و رو به پایین است و باید مراعات حال اهل کتاب و کتابت و فرهنگ را کرد و گران کردنی نباید در کار باشد.

دبه ماستی که سال گذشته، به قیمت نه هزار و دویست تومان می‌توانستیم تهیه کنیم، در حال هزار به نوزده‌هزار و 800 تومان رسیده و به زبان بهتر قریب به 120 درصد گران‌تر و ما ناشران و کتاب‌فروشان، آیا کالای تولیدی‌مان، چنین قیمت سرسام‌آوری را می‌تواند به مشتریانش که همان اهالی علم، دانشجویان، طلاب و طبقه متوسط جامعه هستند، تحمیل نماید؟

هشدار وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی را جدی بگیریم. توسعه شهرها، یعنی نابودی همه چیز و بها دادن به شهرهای کوچک و روستاها، یعنی آبادانی، تولید، بسط و توسعه معقول خانه و خانواده، که اساس زندگی ما ایرانی‌هاست، از اصلِ خود دور نشویم که آفتی است بزرگ.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها