مروری بر قحطی نان در ایران پس از جنگ جهانی اول
درست کردن نان با خاک سفید تا دمپختکی پر از شن و فضله موش
16 اسفندماه آغاز بروز قحطي در ايران در جريان جنگ جهاني اول (1296 ش) است. روزهایی که ایران از حیث موقعیت ژئوپولتیک و نقشش در پیشبرد تاکتیکهای نظامی طرفهای درگیر جنگ مورد توجه قرار میگرفت و گندم و نان کمیاب شده بود.
در روزهایی که ایران تنها از حیث موقعیت ژئوپولتیک و نقشش در پیشبرد تاکتیکهای نظامی طرفهای درگیر جنگ، مورد توجه قرار میگرفت، گندم و نان کمیاب شده بود، مردم برای به چنگ آوردن قرصی نان مجبور به تحمل صفهای طویل بودند و در نهایت هم نانی به دست میآوردند و به خانه میبردند که گزارشگران روزنامههای وقت -ایران و رعد و غیره- آن را نانی غیرماکول میدانستند.
روزنامه رعد در یکی از شمارههای خود که در هشتم آذر سال 1296 منتشر شد، درباره قحطی در پایتخت به روشنی مینویسد: «بیشتر نانواییها بسته است. نان، نایاب است و زنان و بچهها از گرسنگی در خیابانها میگریند.» روشن است که وقتی وضعیت در پایتخت تا این اندازه بغرنج است در شهرهای کوچک و دورافتاده چه وضعیت دردناکتری حاکم است. یکی از این گزارشهای دردناک را جعفر شهری درباره روستایی در اصفهان و در کتاب شکر تلخ خود نقل میکند تا عمق فاجعه قحطی در تاریخ اجتماعی ایران ثبت شده باشد:
«به طوریکه ساکنین قریه میگفتند این زن به اتفاق شوهر و سه فرزند خردسال خود که دو پسر و یک دختر بوده از فشار قحط و گرسنگی از دِه مجاور حرکت کرده به جهت تحصیل قوت و غذا به طرف این آبادی عزیمت میکنند پس از اندکی طی طریق پسر بزرگ که از فشار گرسنگی به جان آمده بوده از پدر استمداد میکند و چون جواب یاس میشنود و کاملا ناامید میشود توان خود را از دست داده به زمین میافتد و پدر که در برابر چشم خویش مرگ فرزند ملتمس خود را مینگرد او نیز دچار فجئه گردیده به او میپیوندد.
زن که مرگ فرزند و شوهرش را یکی پس از دیگری مینگرد و از طرفی پسر میانی خود را مشاهده میکند که از مرگ پدر و برادر به دامن او آویخته کم مانده از حیات ساقط گردد و خود نیز دیر یا زود بدانها خواهد پیوست ناگهان دچار جنون آنی گردیده فریاد میزند اکنون که پسر دیگرام باید به پدر و برادر ملحق شود بهتر آن است که گلابتون دخترم را هم به نزد آنها بفرستم و سنگی از زمین برداشته به سر دختر معصوم سهسالهاش میکوبد و دیوانهوار به طرف او حملهور گردیده با دندان قسمتی از گوشت بدن او را کنده به دهان پسر دوم در حال نزع میفشرد که در اثر این کار او را نیز هلاک میکند.
سپس خندان و ترنمکنان خود را به این آبادی میرساند و مردم را به دور خود جمع کرده جریان را با آب و تاب برایشان شرح میدهد و برای آنکه صدق گفتار خود را به ثبوت برساند اهل آبادی را به سر نعش آنها میبرد و در مراجعت وقتی مردم جنازه آنها را که در گونی و پارچه بسته از پشت الاغها به زمین میگذارند دیوانگیاش به حد اعلا میرسد که با چنگال چنان سبعانه شکمش را از هم میدرد که تمام محتویات اندرونش بیرون می ریزد و خود را بر سر نعش دیگران میافکند.»
فرانسیس وایت هم که در همین سالها به ایران سفر کرده است در گزارشهای خود تصریح میدارد که در همدان چندینبار مردمی را دیده است که از گوشت بدن انسان تغذیه میکردند و بر سر لاشههای باقیمانده حیوانات با یکدگیر درگیر می شدند؛ دونوهه هم که یکی از افسران انگلیسی است که در همین سالها به ایران سفر کرده است، آدمخواری در همدان را تایید میکند و از دستگیری و اعدام هشت زن به جرم قتل چند کودک و خوردن آنها خبر میدهد؛
گزارش مبسوطتر او درباره مادری است که دختر هشت سالهاش را کشته و قصد داشته که پس از پختن او را بخورد. کمی آن سوتر در قصر شیرین وقتی کنسول آمریکایی کنسرو لوبیایش را که گندیده شده بود به روی زمین می ریزد، گروهی از روستاییان را میبیند که به سمت لوبیاها هجوم میآورند و با ولع لوبیاهای آغشته به خاک را میبلعند.
وجود چنین گزارشهایی باعث میشد مردم خود به راهکارهایی بیندیشند تا شعله لرزان امید به حیات را برای خود تا حدی زنده نگه دارند؛ از همین رهگذر است که برخی اسناد خارجی تصریح داشتهاند که نانواها برای تولید بیشتر و تامین تقاضای مردم مجبور بودهاند خاک سفید را با آرد بیامیزند و نان بپزند و روشن است نانی که با چنین موادی تهیه شود تا چه اندازه نامرغوب و بیماریآفرین است.
جعفر شهری در همان کتاب پیشگفته، روایت میکند که مردم برای رهایی از نانی که قابل خوردن نبود، سیاه بود و طعم خاک داشت و با این حال به دست آوردنش هم منوط به گذشتن از هفت خوان رستم بود، به خوراکیهای دیگری که شکمپرکن بود پناه میبردند اما از آنجا که قحطی تنها مختص به گندم نبود و دیگر اقلام مواد غذایی را هم در بر میگرفت، رنج و استیصال را همچنان در صفوف مردم گرسنه میتوان بازیافت راوی قصه جعفر شهری با چنین ادبیاتی به نقل این روزهای قحطی زده میپردازد:
«حالا که سال قحطیه مردم خداشناس هر محله پولایی سر هم کرده اینجور جاها دمپختک میپزن به مردم بینوا میدن. اما افسوس که همین دمپختکی پر شن و آشغال و فضله موشم گیر مستحقش نمیاد و گیر یه مشت لش لوش و گردن کلفت میفته.» و نویسنده کمی بعدتر به جنگ و دعوای بر سر همین دمپختکهای خیابانی اشاره میکند و مینویسد: «این هجومی بود که گرسنگان بر سر یک نفر که در پخت امروز اولین دمپختک را به دست میآورد میبرند به این شیوه که تا بادیه دمپختک را به دست او مینگرند که از منفذ دکان بیرون میکشد بر سر او ریخته در آن واحد محتویات ظرفش را به همانگونه که داغ داغ بخار از آن متصاعد بوده غارت کرده به گلوها میبرند و طولی نمیکشد که او نیز به زیر دست و پای یغماگران میرود.»
اما مردم ساده کوی و برزن که از معادلات سیاسی و ناتوانی حکومت مرکزی و دستهای پشت پرده بیخبر بودند، بر اساس گزارش برخی از اروپاییهایی که در این سالها در ایران زیستهاند، قحطی را ناشی از اراده خدا میدانستند و به همین دلیل تحمل صحنههای مشمئزکننده مرگ در اثر گرسنگی نیز در نظرشان آسان می شد. این روایتی است که دانسترویل فرمانده نیروهای بریتانیایی در گزارش خود از زندگی اجتماعی مردم ایران نقل میکند در حالیکه تصریح میدارد در طول سفر خود به ایران به دفعات با صحنههای مرگ افرادی روبهرو شده است که در جادهها افتاده بودند.
این گزارشها در حالی ثبت میشدهاند که این گزارشگران اروپایی میدانستهاند و آگاه بودهاند که این قحطی در این شکل گسترده بیش از هر عامل دیگری، نتیجه حضور قوای بیگانه در ایران و استفاده آنها از غله داخل کشور به میزان زیاد بوده است اما تنها تاثیری که این آگاهی در آنها داشته آن است که قوای روبهرو را به نقشآفرینی بیشتر متهم میکردهاند و مثلا انگلیسیها معتقد بودند علت اصلی قحطی در ایران در دست گرفتن قسمت عمدهای از غله کشور از سوی روسها و عثمانیها بودهاست و خود را در این ماجرا تبرئه میکردند.
اما چیزی که این گزارش را کامل میکند و به انتها میرساند یک واقعیت دردناکتر از همه این گزارشها است و آن هم اشاراتی است که در منابع و اسناد تاریخی به نقش محتکران ایرانی در شدتگرفتن قحطیها شده است؛ روزنامه ایران در شماره 225 خود از یکی از این محتکرین به نام یمینالملک یاد میکند که سهم بزرگی از غله انبار دولتی را به سرمایه شخصی خود بدل کرد و دقیقا به دلیل وجود همین موانع اجتماعی ست که اندک اقدامات حکومت برای رفح مشکل قحطی نیز راه به جایی نمیبرد و مردم همچنان گرسنه و رنجور و دیوانه و جانی به دنبال قرصی نان میدرند و میمیرند...
نظر شما