کتاب در رسانههای کاغذی چهارشنبه 20 اسفند 1393
حوزه نقادی شعر مدنی، مضمونی و فرایندی است/ نویسندهای که از کوره جنگ دوم جهانی به سلامت بيرون آمد/ دست رد به جايزه ادبی نوبل
امروز چهارشنبه، 20 اسفند 1393 روزنامههای فرهیختگان، آرمان، شرق، ایران، مردم سالاری و شاپرک مطالبی از دنیای کتاب منتشر کردهاند. گفتوگو با نصر الله پورجوادی، كوروش كرمپور و مرضیه سلیمانی از موضوعات خواندنی روزنامههای امروز است.
کتاب در روزنامه فرهیختگان
در پی کمال بخشیدن به نفس
روزنامه فرهیختگان در صفحه اندیشه با نصر الله پورجوادی گفت و گو کرده که بعد از انتشار کتاب های «آسمان جان چهره معنوی عمر از دید مولانا» و «عهد الست» به زودی کتاب «تصوف بابا طاهر» را روانه بازار نشر می کند.
او می گوید: عرفان و تصوف، جنبه معنوی و باطنی دین است و جنبه ظاهری دین همان شریعت است. به بیان دیگر می توان گفت عرفان با جنبه روحانی و حقیقت دین سر و کار دارد. قوانین و دستورات فقهی در مورد عرفان و تصوف جنبه های ظاهری دارند. به کوشش عرفا معطوف به کمال بخشیدن نفس است. آنها معتقدند نفس ناقص است و این دو باید با حسن خلق و عبادات ظاهری و باطنی به کمال برسند.
کتاب در روزنامه آرمان
حوزه نقادی شعر مدنی، مضمونی و فرایندی است
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات با كوروش كرمپور، شاعر، نظريهپرداز و منتقد ادبي، مدیر مسئول روزنامه «یادگاری» در استان خوزستان و دبیر ادبیات فارسی گفت و گو کرده که اولین کتاب شعر او با عنوان «ولد زن» در سال 1380به همت خانم شمسی پورمحمدی (مدیر مسئول روزنامه روزان) در نشر لاجورد منتشر شد. «صادره از آبادان» دومین مجموعه شعر اوست که شعرهای نو با لهجه آبادانی را در برمیگیرد. کرمپور چندین مجموعه شعر آماده چاپ دارد که از آن جمله میتوان به کتابی با عنوان «بیماری ایرانی» اشاره کرد که دربردارنده شعرهای سالهای اخیر است.
او می گوید: شعر مدنی با گذار از مفهوم سنتی «اعتراض» در مقام انتقاد برمیآید. اعتراض امری یک سویه است و انتقاد دوسویه. اعتراض نسبتاش با طرف مقابل «سلبی» است و انتقاد «ایجابی». اعتراض با نفی دیگری خود را از مسئولیت پاسخگویی نیز میرهاند، اما انتقاد به جای نفی، نقد میکند و در نقدش مطالبهمحور است و چنانچه عرصه نقد برای او تنگ شود، مقاومت منفی(مدنی) از خود نشان میدهد؛ «قدرت نسرودن» و نگفتن خود. در واقع هر تکنیک و تاکتیک شعری در میدان نقد به پاسکاری عناصر شعر مدنی میتواند کمک کند. «قدرت نسرودن» یعنی تن ندادن به عدم شرایط ارائه سرایش. در این شرایط است که شعر مدنی به مرور عناصر خود را پیدا میکند. این تکنیکها و تاکتیکها هیچگاه به آرایههای ادبی سنگ شده تبدیل نخواهد شد، بلکه روی دیگری از تکنیکها و تاکتیکهای زیستی افراد و شهروندان یک جامعه است. اگر میخواهید بدانید شعر مدنی چه چیزی را نقد میکند، اول باید به مسائلی که گفتم توجه شود. حوزه نقادی شعر مدنی، «موضوعی» نیست،«مضمونی» و فرایندی است. اگرچه برای تحلیلش میتوان بر اساس شاخصههای جامعه مدنی، اجزای درهم بافته یک شعر مدنی را از هم مجزا کرده و درباره آنها حرف زد. در شعر مدنی مطالبهای که نتیجه نقد وضعیتهاست، از خود نقد مهمتر است. انتقاد شعر مدنی، انتقاد از خودش است. شعر مدنی طرف خودش را قدرت میداند آنهم در شکلهای گوناگون. برخلاف رویکردهای دیکتاتوری، قدرتهای امروزی، خودشان را در تمام اجزای بدنه اجتماعی منتشر میکنند. آنها این کار را از طریق شبیهسازی همین اجزا انجام میدهند. حوزه نقد قدرت، از پنهان به پیدا درآوردن این سیستم جدید است، به عنوان مهمترین عامل نبود یا تاخیر در شکلگیری جامعه مدنی. شعر مدنی عرصه روشنگری همین پیچشها و خمشهاست. شاعر این نوع شعر، یک «شاعر گفتمانی» است. باید از یک هوش گفتمانی برخوردار باشد و شبکه «تور ماهیگیری» این گفتمان را گره به گره بشناسد. زمانه ما به شدت به این شاعر نیاز دارد.
شعر چیست؟
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات یادداشتی درباره شعر منتشر کرده که در آن می خوانیم: اینکه امروز بخواهیم تعریفی دقیق و حتی نزدیک به واقع درباره سوالِ «شعر چیست؟» داشته باشیم، دشوار به نظر میرسد. یعنی کدام گلادیاتورِ ناآگاهی زاده شده، که دریافت درستی از شعر امروز داشته باشد و در عین حال بخواهد آنرا تعریف کند؟ شخصا به هیچ نوشتهای نمیگویم شعر هست، یا نیست؛ بلکه آنرا میخوانم تا در ادامه انتخاب کنم که باید به آن ادامه بدهم، یا آن را کنار بگذارم. نگاه من به شعر تازه، به مثابه زمینشناسی است که با خاکِ جزیرهای تازه یافته شده و مرموز روبهروست. اگر او بگوید «من این خاک را نمیشناسم»، با «من این خاک را نمیشناسمِ» یک توریست فرق دارد. مخاطبِ شعر امروز برای گزینش، باید راهی شخصی و ناخودآگاه بیابد. میتوان به جای تعریف شعر و معیار قرار دادن آن تعریف برای انتخاب، در گذر زمان به مکانیزمی دست یافت که قدرت انتخاب در لحظه را میسر سازد. انگار دیگر زمانِ «هیچ نبشته نباشد که به یکبار خواندن نیرزد» گذشته است و زمانه «بسیاری از نوشتهها ارزش خواندن ندارند» رسیده است. این مکانیزم؛ از زوایای مختلف نوشته را رصد، تجزیه و تحلیل میکند و بدون آنکه بر آن نوشته نام شعرِ «ساختگرا»، «فرمالیستی» یا «پستمدرن» بگذارد آن را میپذیرد و از خوانش آن لذت میبرد، یا آن را پس میزند. فریفته این نامگذاریها نیز نمیشود. این «مکانیزم لذت» اگر چه شخصی است، اما معیارهایی شدیدا تجربی دارد. مکانیزم تحلیلی (و نه تعریفی)– تجربی من، با خواندن «دربارهات بودم» در مییابد که نبض شعر به شکلی مستمر در سطرها در حال تپیدن است. عدمِ سیر خطی و رها نکردن متن به/در سادگی، منتج به فرمیمیشود، دیگرگونه. «شال مشکی/ادامه گیسوی زنی بود/که از آب بیرون نیامد» (دربارهات بودم: 7) شما در این تصویر سورئال، با کمک شاعر، به راحتی در ذهن خود بافتهای مشکی شالی را به گیسوان سیاه زنی گره میزنید که البته این پایان ماجرا نیست. پایان ماجرا، حتی آنجا نیست که زن از آب بیرون نیامد.
تزهایی درباره نوشتار
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات نقدی درباره کتاب «سیاست ادبیات: تزهایی درباره نوشتار»، به قلم فرید قدمی منتشر کرده که در آن آمده است: اثری چالشبرانگیز که در همین مدت کوتاه نگاهها را به خود جلب کرده و به گواهی رسانهها در بین کتابهاي پرفروش کشور قرار گرفته است؛ حال آنكه تا این حد مورد اقبال واقع شدنِ کتابی در حوزه نقد ادبی، هیچ سنخیتی با معادلات بازار کتاب ایران ندارد! ترجمه رمان «ولگردهای دارما» اثر جک کرواک، شعر بلند «زوزه« الن گینزبرگ، مجموعه شعری از والت ویتمن، دو نمایشنامه از ویلیام باتلر ییتس و ترجمه مجموعه داستانی از دی. اچ. لارنس تنها گوشهای از تلاشهای بیوقفه فريد قدمی در قامت مترجم است؛ و صد البته، نمیتوان به راحتی از کنار سه رمان درخشان و متفاوت او نیز بهسادگی گذشت. اما «سیاست ادبیات»، قصهای متفاوت از دیگر آثار او دارد؛ کتابی در قطع جیبی، با حجمی اندک (109ص). با عنایت به صفحه شناسنامه کتاب، این پندار بهوجود میآید که این اثر را باید در بخش کتابهای نقد و تئوری ادبی، و ذیل سه موضوع «سیاست در ادبیات»، «ادبیات» و «فرهنگ» ردهبندی کرد؛ پنداری که با مطالعه کتاب و پیشروی در متن، به شدت مورد تردید قرار گرفته و چالشها، ابهامات و پرسشهای بنیادینی جای آن را میگیرد.
کتاب در روزنامه شرق
اشباح تاریخ
روزنامه شرق در صفحه ادبیات نقدی درباره «چندواقعیت باورنکردنی» مجموعهداستان امیرحسن چهلتن منتشر کرده که در آن نوشته شده است: «چندواقعیت باورنکردنی» از همین چندسطر نخست نسبتش را با تاریخ تعیین میکند. هر شش داستان این مجموعه، از «پیشنهاد منطقی» تا «باغ دزاشیب» روایتهایی هستند از وقایعی که از زمان یا تاریخِ رسمی بیرون زدهاند، گویا نقشآفرینان گمنام و نامداری که روزگاری خود را فاعلان تاریخ میپنداشتند، در گذار از دورانی یا در لحظهای بحرانی خود به محملی بدل میشوند تا تاریخ روی آنها اعمال قدرت کند.
انبوه داستانهایی که اخیرا با دستمایه قراردادنِ تاریخ، خاصه دههشصت نوشته و چاپ میشوند، یا مصداق تعبیر فردریک جیمسون از «نوستالژی برای زمان حال» هستند، ظاهر امر هم این است که هرکس باید خاطراتش را بنویسد و صاحب حق بیان است و خود را بالذات موجودی تاریخی میپندارد. و یا گرایشی فتیشیستی به تاریخ دارند؛ این داستانها میخواهند ژانری از گذشته به دست دهند و خط مستقیمی از گذشته تا اکنون رسم کنند. از اینرو بیش از حد به حافظه اتکا دارند، درست برعکسِ روایتهای چهلتن که در تمام آنها چیزی هست که به حافظه در نیامده است و برهم خوردن تمایز زیستنیها و بودنیها در آنها، بر اشباحی نور تابانده است که در بین مکانها و بدنهای روایت سرگرداناند. از اینرو «چند واقعیت باورنکردنی» بیش از آنکه روایتی سرراست از شخصیتهای تاریخی یا سرنوشتشان باشد، روایتِ اشباح سرگردان تاریخ است.
الماس تاریخ و مار ادبیات
روزنامه شرق در صفحه ادبیات نقد دیگری درباره «چندواقعیت باورنکردنی» مجموعهداستان امیرحسن چهلتن منتشر کرده که در آن عنوان شده است: غالب شخصیتهای «چندواقعیت باورنکردنی» در زمره آدمهایی هستند که در شمار نفوس به حساب آمدهاند، اما هیچگاه شناسنده یا شناخته نبودهاند. بنابراین تضاد برسازنده نوشتن در گزارشیکردن شمارشیها شکل میگیرد. مراد ما از شبح دقیقا در همین معنی است. موجوداتی که در لحظهای از تاریخ شمرده میشوند اما از بخت روایتشدن یا روایتکردن برخوردار نیستند. درست مثل کدخدای آن دهکویری که در جوار تاریخ و میراث تاریخ، ماجرای مار و الماس را بازگو میکند. در لایهای دیگر از روایت، گذشته عینا همان ماری است که روی الماسها چنبره زده است و اسکندر با کشتن او میخواهد این گنج مجموع را بپراکند. مسافران ایرانگرد هم در پی میراث گذشته، اسکندروار میخواهند گذشته را تکهتکه کنند. کدخدا درعین بیتفاوتی روایتی زیسته از حکایتی عتیق را پیش چشم آنها قرار میدهد. شاید این مجموعه تلنگری باشد به همه آندسته از نویسندگانی که میخواستند با نوشتن از شهر به واحدی موسوم به ادبیاتِ شهری دست یابند. اما فقط از نفوس شهر نوشتند و فراموش کردند که هر شهری در نفس شهربودنش مملو از اشباحی است که دلیل وجودیشان به روایت درآمدن است. اشباح دزاشیب در این تلقی از ادبیات کاملا پاکسازی و حذف میشود. زندگیهای مدفون و مطرود و ممنوع آدمهایی که ساکتاند اما هنوز هستند. اما چهلتن در این تصور جهنمی از گذشته تا انتها پیش نمیرود و ماجراها را نیمهکاره رها میکند. به این ترتیب اشباح تاریخ که در زندگی و مردگی نیمهکارهاند، در روایت نیز نیمهکاره میمانند.
نویسنده بهمثابه نقال
روزنامه شرق در صفحه ادبیات یادداشتی بهبهانه درگذشت یاشارکمال منتشر کرده که در آن بیان شده است: در آثار یاشارکمال که او خود را با صراحت و حتی با افتخار وارث «سنت نقالی» میخواند، اسطوره و تاریخ با یکدیگر پیوند میخورد. اسطورههای هر ملت جزو جداییناپذیری از افسانههای آن مردمند. این اسطورهها در قالب افسانه سینهبهسینه نقل میشود و با خلقوخو و تنشهای هر قوم و بهطور کلی تاریخ آن قوم گره میخورد. رد این افسانهها را میتوان در نقالیها پیگرفت. «چندیپیش به روستایی در تاراس رفته بودم. دوستی میگفت: برویم به قصههای فهمی ترضی گوش بدهیم، فهمی ترضی نقال شگفتآوری است... باید اذعان کنم آنچه نقل میکرد بهمراتب زیباتر از نوشتههای من یا آنچه به بیان نویسنده درمیآید بود.»١ بعدها یاشارکمال وقتی به سنت نقالی توجه میکند همین موضوع -نقالی- را پی میگیرد. او هنگام گفتوگو با روزنامهای به همین موضوع اشاره کرده و میگوید: «... در دهکده، من کسی بودم که بیشترین داستان را میدانست و خودم یک عاشیق شدم یا داستانهای دیگران را تقلید میکردم یا خودم داستانهای منظوم میساختم. دیگر شناخته شده بودم و میتوانستم از این استعدادم استفاده کنم. بعد شروع کردم به اینکه تمام داستانها و حماسهها را بهطور منظم جمعآوری کنم.»در نویسندهای که خود را نقال میداند، میتواند حقیقتی بزرگتر وجود داشته باشد و آن بازیابی آمال و خاطرههای گذشتگان در نقلی است که میکند. مهم از نظر یاشار کمال آن است که هیچ افسانه و داستانی بازمانده از روزگاران گذشته نمیتواند جعلی، بیمعنی یا بیهوده باشد، زیرا با خود درهرحال واجد آرزوها و آمالهای آن ملت و قوم است.در نقالی هربار داستان به اقتضای زمانه و بنابر حکم تحول جامعه رنگی تازه به خود میگیرد و این رنگ تازه گرفتن یا بهعبارتی تجدیدحیات هیچ از اهمیت نیرویی که متن ادبی با خود دارد نمیکاهد.
پلی میان طبیعت و آینده
روزنامه شرق در صفحه کتاب نقدی درباره کتاب «باغشهرهای فردا» منتشر کرده که در آن می خوانیم: کتاب ارزشمند «باغشهرهای فردا» نوشته ایبنزر هاوارد با ترجمه زیبای سولماز محبی و ساشا ریاحیمقدم (مدیر پایگاه پژوهشی میراث میبد) یکی از بهترین الگوهای نظری در زمینه یک باغشهر را در اختیارمان قرار میدهد؛ الگویی که نه در لندن، بلکه در یکی از شهرهای بریتانیا یعنی لیچ ورث اجرا شد و پس از آن بسیاری از شهرهای کوچک و نیمهبزرگ در سراسر جهان از الگوهای هاوارد استفاده کردند. هاوارد همچنانکه به مسایل و راهکارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی یک باغشهر میپردازد، به آینده و دستاوردهای گذشته نیز نظر دارد. بهخوبی از چالشها آگاه است. این آگاهی با واقعنگری و خالی از توهمات هپروتی برخی معماران و شهرسازان همراه است؛ کتابی مختصر که به تمامی علاقهمندان به آینده شهری انسان راههایی منطقی و غیراحساسی را نشان میدهد.
شاعر خیال و خاطره
روزنامه شرق در صفحه کتاب یادداشتی درباره محمدعلی سپانلو منتشر کرده که در آن آمده است: محمدعلی سپانلو را خیلی از منتقدان با نام شاعر شهر تهران میشناسند. بهخصوص با منظومه «خانمزمان» که در آن خاطرههای فردی راوی از شهر تهران، مکانها و افرادش به تجربهای جمعی بدل میشود. تجربه جمعی ساکنان شهری که نوستالوژی شهریاش، مکانها و خیالات خانگیاش گذشته آنها را هویتمند میکند. این اما همه شعر سپانلو نیست. چرا که در شعر او ویژگیهایی همچون قصهگویی و منظومهپردازی، زبانی معمولا دیریاب و ادیبانه، خیالپردازیهای متفاوت و زیستن در واقعیتی خاطرهآمیز هم نقشی پررنگ دارد. کافی است سیر قصهگویی شعریاش را از منظومه »پیادهروها» -که در دههچهل منتشر شد- تا منظومه «افسانه شاعر گمنام» که دوسهسالی پیشتر درآمد، پیگیری کنیم. منظومه «افسانه شاعر گمنام» یکی از مهمترین دفترهای محمدعلی سپانلو است. چراکه راوی در خود ادبیات مستقر میشود و حالا تاریخ را ادبی و ادبیات را تاریخی میکند. درواقع راوی از جایی در آینده، گذشته در راه ادبیات را روایت میکند. در این منظومه لحظات تاریخی مغفولمانده و روایتناشده میدرخشند و روایت تاریخ را برای ما که از امروز به گذشته نگاه میکنیم، تغییر میدهند.
در کتاب «زمستان بلاتکلیف ما» که دفتری از شعرهای یکی، دو دهه اخیر کار سپانلو است، همهجور سپانلویی را میشود سراغ گرفت. شعرْنثرها، روایتها، خیالپردازیها با اشیا، نوعی حکمت زبانی قجری، زنهایی که با خیال و خاطرهشان در اشیای عتیق شعری همچون اشباحی حاضر و غایبند و سرانجام ایجاز در تصویرپردازی که نشانه اوج بلوغ و کمال زبانی شاعر است. در رابطه با این ایجاز و شدتمندی در تصویرپردازی میتوان به شعرهای فرعون کوچک، ژ-ژ، خیابان مهآلود، اتاق پهلویی، خیاطها، تکیهای در تبعید و فعلا خداحافظ اشاره کرد.
ستیز مغزها
روزنامه شرق در صفحه کتاب مطلبی درباره «طردشده» نمایشنامهای از اوگوست استریندبرگ منتشر کرده که با ترجمه قاسم صنعوی توسط انتشارات بوتیمار منتشر شده است. استریندبرگ در حوزههای مختلفی به فعالیت پرداخته است: شعر، داستان کوتاه، رمان و البته نمایشنامه. رد ناتورالیسم را میتوان در نمایشنامههای اولیه استریندبرگ دید و در آن دوره آثار او با آثار ایبسن مقایسه میشدند. استریندبرگ در کارهای بعدیاش بیشتر به سمبولیسم روی آورد و «در نهایت بهمثابه یکی از پیشتازان اکسپرسیونیسم اروپایی روی نمود». «طردشده» نمایشنامهای کوتاه با دو شخصیت است، یکی آقای ایکس که باستانشناس است و دیگری آقای ایگرگ که مسافری از آمریکاست. این نمایشنامه در اواخر سال١٨٨٨ یا اوایل١٨٨٩ نوشته و در سال١٨٩٠ منتشر شد. این نمایشنامه در کنار دو نمایشنامه کوتاه دیگر اهمیتی خاص در بین آثار استریندبرگ دارند.
این نمایشنامه استریندبرگ اقتباسی از یک داستان کوتاه اولا هانسون است، ولی به نحو غریبی غنی شده. این اثر شاید روشنترین نمونه چیزی را که استریندبرگ آن زمان ستیز مغزها در نظر میگرفت، پدید میآورد».
کتاب در روزنامه ایران
مرگ در سکوت
روزنامه ایران در صفحه آخر یادداشتی درباره درگذشت ادموند باسورث ایرانشناس برجسته انگلیسی منتشر کرده که در آن نوشته شده است: به باور من، دانشگاهها و مراکز علمی و فرهنگی ایران باید به رویدادهای علمی و فرهنگی توجه بیشتری داشته باشند و قدردان ایرانشناسان، مترجمان آثار فارسی به زبانهای دیگر و پژوهشگران غیرایرانی که درباره ادبیات فارسی، تاریخ ایران و فرهنگ اسلامی مینویسند، باشند؛ کتابهایشان را معرفی کنند و برنامههایی برای نقد و بررسی و تحلیل آثار آنها در ایران برای مخاطبان ایرانی و دانشجویان رشتههای مربوط برگزار کنند. در ششم اسفند ماه سالجاری کلیفورد ادموند باسورث درگذشت و رسانهها و مراکز علمی و فرهنگی ایران، کمتر از این رویداد اطلاع پیدا کردند و یادداشت و مقالهای درباره زندگی و خدمات علمی او منتشر نکردند.
کتاب «تاریخ غزنویان» او که یکی از منابع مهم درباره دوره غزنویان است به قلم حسن انوشه به فارسی ترجمه و منتشر شد و کتاب «سلسلههای اسلامی» او را دکتر فریدون بدرهای ترجمه کرد. از دیگر آثار او میتوان به کتابهای: تاریخ سیستان از آمدن تازیان تا برآمدن صفاریان، تاریخ ایران کمبریج (بخش سلجوقیان)، جغرافیای تاریخی ایران، تشکیلات نظامی غزنویان و... اشاره کرد.
باسورث درباره دولت و حکومت آل بویه نیز مقالاتی نوشت که بسیار ارزشمند است. از خدمات برجسته دیگر این مورخ بزرگ، ترجمه انگلیسی چهار جلد از دوره تاریخ طبری است که با تعلیقات ارزشمند منتشر شده است. باسورث در سال ۱۹۹۸ م. جایزه ابنسینای یونسکو را دریافت کرد. ریاست شورای انجمن بریتانیایی مطالعات خاورمیانه، عضویت در شورای شرقی آکادمی بریتانیا و مشارکت در طرح ترجمه تاریخ طبری توسط شعبه ایرانشناسی دانشگاه کلمبیا از جمله فعالیتهای علمی اوست. در سال ۱۳۸۰ شمسی در بنیاد موقوفات افشار مجلس نکوداشت علمی او برگزار شد و جایزه این بنیاد را دریافت کرد. جایزه جهانی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۸۲ به وی اهدا شد. آثار او مورد استناد بسیاری از کتابها و مقالات قرار گرفته است. یکی از آخرین کارهای علمی او، ترجمه تاریخ بیهقی به انگلیسی است که به نظر صاحبنظران از بهترین ترجمههای متون ادبی و تاریخی فارسی به زبان انگلیسی است و توانسته است به بهترین شکل، ویژگیهای زبانی تاریخ بیهقی را به انگلیسی برگرداند.
کتاب در روزنامه مردم سالاری
نوعي آشفتگي در فرهنگ ما وجود دارد که هنگام تلفيق آن با خرافهگرايي و جهل عمومي فاجعه ميآفريند
روزنامه مردم سالاری در صفحه ویژه کتاب با مرضيه سليماني، مترجم «تاريخ انديشه در چين» اثر هرلي ج کريل گفتوگو کرده که از کتابهاي اوست: تصحيح رساله اصطلاحات صوفيان(کتاب برگزيده سال 1389)، ترجمه و تأليف کتابهاي دين در قرن 21، ايمان و تجدد، واپسين گام ايمان، اينک دين، شيطان در تصوف، دائرهالمعارف اديان زنده جهان، زانو ميزنم و دعا ميکنم، زندگي و انديشههاي ابن سينا، و... آخرين اثر او که در روزهاي اخير منتشر شده، نيلوفر و گل سرخ (صوفيسم و بوديسم) است که از سوي نشر نو روانه بازار ميشود. سليماني چند کتاب در دست چاپ دارد: تاريخ کهن قلندريه، از دل من تا دل تو، و محمد(ص) مرد خدا.
او می گوید: ايرانيان و چينيها در برخورد با مدرنيته و تمدن نوين غربي تجربه واحدي را از سر گذراندند. هم از حيث موضوع و سوژه و هم از جهت زمان وقوع اين برخورد و حتي از جهت شرايط و معادله قوا در اين مواجهه. چينيها ديرتر از ما با غرب روبرو شدند و شروع به شناسايي آن کردند. مواجهه ما با غرب و حتي تحرکات سياسي و انقلابي ما نظير انقلاب مشروطيت، پيشگام همه تحولات آسيا بود. از اين جهت ما نمونه و همواره جلودار بودهايم. اما نوعي آشفتگي و ظاهربيني و بيشکيبي در فرهنگ ما وجود دارد که هنگام تلفيق آن با بينظمي و خرافهگرايي و جهل عمومي فاجعه ميآفريند. تمام نيروهاي ما را هرز ميبرد و بهترين شرايط توسعه و اقتدار را به ضد خود بدل ميکند. از اين جهت ما در يک سيکل معيوب درمانده و گرفتار شدهايم. چينيها نيز بخشي از همين مصيبتها را داشتهاند و دارند اما مزايايي نسبت به ما دارند که باعث شده از اين چرخه معيوب فاصله بگيرند و بتوانند اژدهاي سرخ را در مقابل رقباي قدرتمند آمريکايي - اروپايي احيا کنند. در همين نقطه است که آموزشهاي معلمان باستاني چين هنوز کارآمد است و انگار در اعماق ضمير و روح چينيها چند چيز را دائماً تذکر ميدهد: اينکه سخت نگيرند اما سخت بکوشند و اينکه از مصرفگرايي بپرهيزند و قناعت کنند و اينکه با ديسيپلين شديد بسازند و اجازه ندهند نظم فردي و نظام اجتماعيشان با جابهجايي افراد و دولتها زير و رو شود و سرانجام اينکه از الاغ تخيلات روستايي و کهنه پايين آمدهاند و دانستهاند که در اين جهان بيرحم و مغشوش و پرشتاب هيچ کس جز افراد زيرک و منظم و پرکار و در عين حال واقعبين جايگاه شايستهاي نخواهد داشت.
نویسنده ای که از کوره جنگ دوم جهاني به سلامت بيرون آمد
روزنامه مردم سالاری در صفحه ویژه کتاب نقدی درباره کتاب «قطار به موقع رسيد» اثرهاينريش بل منتشر کرده که داستان زندگي يکي از ميليونها جوان بداقبالي است که ناگزيرند در عنفوان جواني به جاي تحصيل وتفريح در واگنهاي ويژه حمل سربازها به مناطق جنگي رهسپار شوند و در مردابها وباتلاقها وزير رگبار گلوله و آتش توپخانه پيوسته مرگي رقتآور را در انتظار بکشند. در اين ميان البته کم بودند خوشاقبالاني که از معرکه جنگ به سلامت به در ميآمدند .
هاينريش بل نويسنده آلماني که خود يکي از همان جوانان خوششانسي است که از کوره جنگ دوم جهاني به سلامت بيرون آمده، در اين کتاب که دومين داستان بلند او نيز به حساب ميآيد داستان سرباز جواني را به تصوير ميکشد که پس از گذراندن دوره کوتاه مرخصي عازم جبهههاي جنگ است.سرباز جواني به نام آندرياس که با نجواي دروني تلخي دست به گريبان است«به زودي ميميرم».در فاصله سوار شدن به قطار تا رسيدن به محلي که ميبايد خود را به مسوولان معرفي کند اين نجواي شوم بيوقفه جانش را ميخراشد!
کتاب در روزنامه شاپرک
دست رد به جايزه ادبي نوبل
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان مطلبی درباره برنارد شاو، سيماي درخشان درام انگلستان و استاد كمدي نويس عصر و منتقد اجتماعي،منتشر کرده که در آن عنوان شده است: نخستين رمان او با نام "نيمه خود زندگينامه كم تجربگى" كه بدون جنجال و هياهو و توجه منتقدين منتشر شد، داستان زندگى مرد گياهخوارى است كه از به كار بردن الكل و سيگار دورى مى كند.
وي در اين دوران، رمانهاي زيادي نوشت، اما هيچ يك از آنها موفقيت چنداني به دست نياورد. از آن پس، در زمينه ي كارهاي هنري به فعاليت پرداخت كه از آن جمله مي توان به نمايشنامه هاي "انسان و برتر از انسان" (1905) و اثر حماسي "بازگشت به ماتوسلا" (1921) اشاره داشت. وي همچنين باور خود را به واژه ي انقلابي "نيروي زندگي" بيان نمود و به واسطه ي آن، در شمار بزرگترين شخصيتهاي قرن قرار گرفت. از ديگر آثار او مي توان به نمايشنامه ي "سلاحها و انسانها" که در سال 1894 چاپ شد و همچنين "کانديدا"، "بارباراي بزرگ" و "پيگ مالون" - كه در آن، مسئله ي پوچي را به گونه اي پيچيده و کامل شرح داده است - اشاره نمود.
مشهورترين نمايشنامه ي او "پيگ ماليون" (1913)، به زندگى دخترى اهل "كاكنى" (بخش صنعتى لندن) مى پردازد كه با كمك يك آموزگار خصوصى، به بانويى ممتاز تبديل مى شود. اين نمايشنامه به گونه اي دقيق، يك قرن پس از تولد شاو، به صورت نمايش موزيكالي به نام "بانوى بى شيله و پيله من" بر روى صحنه رفت.
"برنارد شاو" در سال 1892، نخستين نمايشنامه ي خود را با نام "خانه ي بيوه مردها" نوشت. اين نمايش درباره ي بدرفتاري صاحب خانه هاى بى مروت بود. كسانى كه مخالف سياست هاى جرج بودند، وحشيانه به او تاختند. شاو با متمركز شدن بر مسايل اجتماعى در آثار خود - آن هم در زمانى كه بيشتر نمايشنامه نويسان، دروغهاي احساسي مى نوشتند- انقلابى در تئاتر انگلستان به وجود آورد.
جرج برنارد شاو در هجدهم نوامبر سال 1926 رسما بيان داشت که جايزه ي ادبي نوبل سال 1925 را براي داستان خود نمي پذيرد. او در عين پذيرش نشان افتخار، از دريافت جايزه نقدى خوددارى كرد و در اين ارتباط گفت: «اين پول از فروش مواد منفجره به دست مي آيد که در کارخانه هاي مهندس نوبل توليد مي شود. بيشتر اين مواد در کشتار مردم بکار مي رود و يک "انسان" چنين پولي را براي ادامه ي حيات خود دريافت نمي کند.»
نظر شما