کتاب در روزنامه اعتماد
دير زياد آن بزرگوار خداوند
روزنامه اعتماد در صفحه اندیشه یادداشتی درباره صفات علمي و اخلاقي استاد دكتر اصغر دادبه منتشر کرده که در آن می خوانیم: حضرت استاد دادبه از آن دسته محققاني است كه حجم نوشتههايشان كمتر از دانستههاي بسيارشان است؛ وسواس ايشان در نگارش دقيق علمي، فني و نگارشي، متاسفانه هميشه چاپ حاصل تحقيقاتشان را به تاخير انداخته است؛ اما خوشبختانه همين وسواس علمي باعث شده تا هر مقاله ايشان براي مخاطب آشنا و پژوهشگر، حكم كتابي ارزنده را داشته باشد؛ هيچگاه از خاطرم نميرود وقتي مقاله «رندي حافظ» از ايشان در ويژهنامه كيهان فرهنگي، سال ٦٧ منتشر شد، بهتر از هر كتاب ديگري، پاسخگوي پرسشهاي محققان در اين زمينه شد. ديگر مقالات ايشان نيز، چه در حيطه «حافظشناسي» چه ديگر زمينهها، از الگويي آنچنان علمي برخوردار است كه خواننده در آثار كمتر پژوهندهاي مشاهده ميكند؛ دليل روشمندي مقالات و نوشتههاي ايشان (داشتن متد علمي) علاوه بر مطالعات عميق ادبي، به علت پيشزمينه تحقيقات منطقي و فلسفي ايشان است؛ هم از اين بابت است كه «مركز دايرهالمعارف بزرگ اسلامي» با بهره بردن از وجود ارزنده ايشان، بخش مربوط به ادبيات و حوزههاي مربوط به آن را بسيار پربار ساخته است. استاد هم اكنون عضو شوراي عالي علمي و مدير بخش ادبيات در دايرهالمعارف بزرگ اسلامي و دانشنامه ايران است؛ به خواننده اين سطور پيشنهاد ميكنم در زمينههاي فوقالذكر حتما به حاصل تحقيقات دكتر دادبه در مدخلهاي مختلف كتب ياد شده، مراجعه كند. مقدمههايي كه گاه، استاد از سر لطف و دوستي براي كتابهاي آشنايان مينويسد، اگر جداگانه منتشر ميشد، به راستي خود كتابي ارزنده و ماندني در تاريخ فرهنگ و ادب محسوب ميشد؛ به عنوان نمونه اشارهاي ميكنم به مقدمه بسيار گرانبار دكتر دادبه تحت عنوان «حكايت «حكايت شعر» (بحثي در تاثير فلسفه بر ادبيات) » بر كتاب حكايت شعر اثر رابين اسكلتُن، ترجمه خانم دكتر مهرانگيز اوحدي؛ موضوع كتاب در باره تئوري ادبيات است.
سخن در باره حضرت استادي بسيار است و خاطرات، بسيار، اما جهت جلوگيري از اطاله كلام به همين مقدار بسنده ميكنم و از خداوند متعال براي ايشان سايهاي مستدام ميطلبم و باز به مصراع رودكي استناد ميكنم: «دير زياد آن بزرگوار خداوند».
فلسفه فرهنگ
روزنامه اعتماد در صفحه اندیشه نقدی درباره كتاب «فلسفه فرهنگ» تاليف دكتر علياصغر مصلح، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي منتشر کرده كه حاصل چند سال تحقيق و پژوهش مولف در حوزه فرهنگ و نسبت آن با فلسفه است. همان طور كه مولف در ابتداي كتاب آورده است، «كوشش اصلي اين دفتر تامل در چيستي وجود گسترده و پيچيده فرهنگ بوده است. وقتي از فرهنگ ميپرسيم، خود را با پديدهاي محيط بر خويش و دم به دم نوشونده روبهرو مييابيم. با شيوههاي كلاسيك در فلسفه نميتوانيم فرهنگ را تعريف به حد و رسم كنيم يا آن را مانند پديدارهاي عيني توصيف كنيم. سعي من در اين پژوهش، طرح پرسشها و نشان دادن جوانب و عرصههاي مختلف فرهنگ به طور عام و فرهنگ پژوهينظري فلسفي بوده است.»
با توجه به اين موضوع مولف سعي كرده در اين اثر در هفت فصل به بحث و بررسي درباره فرهنگ بپردازد. لذا در فصل اول مباحث نظري درباره فرهنگ و در فصل دوم نگاه فيلسوفان فرهنگ مورد بررسي قرار گرفته است. در فصل سوم فلسفه فرهنگ در تمدن اسلامي بررسي شده و در فصل چهارم نسبت فرهنگ با ديگر حوزهها مانند انسانشناسي، علوم اجتماعي، زبانپژوهي، حقوق، سياست، اقتصاد و... مورد پژوهش قرار گرفته است. عناوين فصول بعدي نيز عبارتند از: مسائل فرهنگي عالم معاصر، آينده فرهنگ، چشماندازهايي براي تفكر درباره فرهنگ.
من مادر همه مردم ايران هستم
روزنامه اعتماد در صفحه آخر یادداشتی درباره زنده یاد سيمين دانشور منتشر کرده که در آن آمده است: اهل گلايه و شكايت نبود، اما در يكي از روزهاي آخر عمرش گلايه كرد چرا به او سر نميزنند و يادي از او نميكنند. يكبار در بيمارستان پارس بستري بود به ديدارش رفتم و نامهاي را خطاب به ايشان خواندم. نوشته پايان يافت، پرسيد امامي خودت آن را نوشتهاي؟! مثل هميشه لبخندي بر لب داشت و به اشاره دست گفتم بله سيمين خانم، در واكنش به آن نوشته گفت «من مادر همه مردم ايران هستم».
سیمین دانشور سياسيكار نبود اما سياسي بود و مسائل مبتلا به اجتماع و فرهنگ ايران را به خوبي ميفهميد و در آثارش هم بازتاب آن فهم ديده ميشود. نقاش نبود، اما از منتقدان بزرگ هنر نقاشي بود و اين هنر را به خوبي ميفهميد و آثار هنرمندان نقاش را خيلي خوب تحليل ميكرد. نقال نبود اما نُقل حيات لابهلاي كلامش موج ميزد. گاه و بيگاه دست از روياها و يادهايش ميكشيد، سخن ميگفت و قصههاي شفاهي بسياري را براي ما تعريف ميكرد؛ قصههايي بسيار جذاب و شنيدني كه واقعيت و تخيل را در هم ميآميخت و ما اصلا پي نميبرديم آنچه گفت خاطرهاي از سالهاي دور بود يا داستاني شفاهي كه در حضورما ساخته است. سالهاي آخر عمرش كمتر مينوشت. او از روايتهاي ساده و معمول زندگي هم قصه ميساخت. يكبار ميگفت، با جلال در تجريش قدم ميزديم، چهره هر فردي را كه ميديديم جلال به من ميگفت، سيمين قصه زندگياش را بگو ! من ميگفتم جلال اين يك مرد است، قصهاش با تو و جلال ميخنديد و ميگفت، سيمين جان بر آسمان و آستان هنر جنسيت معني ندارد ! سيمين هم بر همين باور بود. سيمين براي من هميشه مظهر جمال بود و بيدليل نبود كه رساله دكترايش را «علمالجمال در ادب فارسي» نام نهاد، برعكس شوي و همراهش كه مظهر «جلال» بود. شگفت آنكه روزگار چگونه با مرگ جلال ميان آنها فاصله انداخت، جلال چند دهه قبل در كنار درياي خزر چشم از جهان بست و سيمين سه سال پيش در دامنههاي البرز در تجريش در آرامشي ابدي چهره پرجمالش و ديدگان سياه و پرفروغش خاموش شد. هر بار خانه و اتاق سيمين يادم ميآيد، بالاي سرش تصوير مولا علي، دكتر محمد مصدق و اميركبير را ميبينم و روبهرويش هم سه تصوير از جلال بود.
کتاب در روزنامه شرق
سیمینجان، پروازت خوش
روزنامه شرق در صفحه آخر یادداشتی درباره زنده یاد سیمین دانشور منتشر کرده که در آن نوشته شده است: سیمین خوشحال بود. گلدان حُسنیوسفی برایش بردم اما گفت: «امامی من بهار را نمیبینم. از تو میخواهم کتابها، یادداشتها و کارهایم را سروسامان دهی و چاپ کنی.» هفتهای پیش از پروازش برایم شیرینی شیرازی فرستاد. تلفن زدم و سپاس گفتم و گفت: «بیا ببینمت. شیرینیهای شیرازی را برای بچههایت به رم ببر.» گفتم سیمینخانم حتما جمعه میآیم، هم به دیدارتان و هم برای خداحافظی. پنجشنبه عصر تلفن زنگ زد. سیمین پرواز کرده بود... اما با او نتوانستم خداحافظی کنم. آنچه در توانم بود به کار بستم و خرسندم که در سالروز پروازش، پس از کتاب «سرباز شکلاتی»، کتاب «رمز موفقزیستن» را به خواهندگان و دوستداران و خوانندگان آثارش پیشکش میکنم. سیمین ماند، سیمین میماند. هرچند که خانه خالی شد.
کتاب در روزنامه آرمان
نویسنده باید مثل آوازخوانها سرحال باشد
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات ترجمه گفت و گو با ویلا کاتر نویسنده بزرگ آمریکایی و برنده جایزه پولیتزر 1923 منتشر کرده که ستايشگر غم و نوميدي نامیدهاندش، بیشتر شهرت خود را از طریق خلقِ رمانهایی به دست آورد که به زندگی نخستین مهاجران اروپایی ساکن در ایالات غربی آمریکا میپرداخت، و از شیوههای زندگی در دشتهای بزرگ حکایت داشت. «مرگ سراغ اسقف اعظم میآید» (ترجمه فارسی: سلما رضوانجو، نشر شورآفرین) آنطور که هارولد بلوم، منتقد بزرگ آمریکایی میگوید، جاهطلبانهترین اثر ویلا کاتر است.
او می گوید: بین دو ساعت و نیم تا سه ساعت در روز کار میکنم. خودم را در منگنه ساعات طولانیتر نمیگذارم؛ اگر چنین میکردم، نمیتوانستم پیش بروم. تنها دلیل نوشتنم این است که مرا در مقایسه با هر فعالیت دیگری که تا به حال کشف کردهام، بیشتر جذب خود میکند. اسبسواری، تماشای اُپرا و کنسرت و سفر در غرب را دوست دارم. اما درمجموع نوشتن بیش از هر کار دیگری توجهام را جلب میکند. اگر انجام این کار برایم از سر وظیفه و به اجبار بود، اشتیاقم نابود میشد. هرروز آن را تبدیل به یک ماجراجویی میکنم. با این کار بیش از هر چیز خریدنی تفریح میکنم، البته به استثنای موهبت شنیدن آثار تعداد برگزیدهای از موسیقیدانان و خوانندگان. شنیدن آثار اینان مرا بیشتر از کار خوب صبحگاهی مجذوب میکند. بهترین زمان نوشتنم صبحهاست. در دیگر ساعات روز، به کارهای خانه رسیدگی میکنم و در پارک قدم میزنم و به کنسرت میروم یا به دیدن کاری از دوستان میروم. سعی میکنم متناسب و سرحال باشم. هر نویسندهای باید چون آوازخوانها سرحال و قبراق باشد. وقتی نمینویسم، فکرش را از سرم بیرون میکنم.»
آواز چکاوک
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات نقدی درباره ویلا کاتر منتشر کرده که در سال ۱۹۰۳ نخستین کتابش «گرگ و میش آوریل» که مجموعه شعر بود، به چاپ رسید و دو سال بعد مجموعه داستانهای کوتاهش «باغ ترول» منتشر شد. پس از انتشار نخستین رمانش «پل الکساندر» فقط به کار نویسندگی پرداخت و طی سالهای بعد دهها اثر از جمله «ای پیشگامان»، «آنتونیای من» و «آواز چکاوک» را نوشت و چهار مجموعه داستان کوتاه و دو جلد مجموعه مقالات منتشر کرد. وی برای رمان «یکی از ما» جایزه پولیتزر سال ۱۹۲۲را نصیب خود کرد. رمان مرگ بهسراغ اسقف اعظم میآید» (ترجمه فارسی، نشر شورآفرین) به قلم کاتر درسال ۱۹۲۷ منتشر شد. کاتر اولین بار در سال ۱۹۱۲ و پس از سفری به مناطق جنوب غربی آمریکا به فکر نوشتن این اثر افتاد. او اغلب از این اثر به عنوان یک «روایت» و نه «رمان» و داستان یاد میکند. در واقع هم این اثر فرم و ساختار سنتی رمانهای رایج را ندارد. به جای پیرنگ داستانی، کاتر مجموعهای از رخدادها را درباره زندگی دو شخصیت اصلی داستانش روایت میکند و به این ترتیب تصویری از زندگی ساکنان منطقه نیومکزیکو در قرن نوزدهم، اعتقادات مذهبی آنها و تاثیر مذهب در زندگیشان به خوانندهاش ارائه میکند. ساختار داستان بر مبنای روایت بیطرفانه پی ریزی شده است گویی کاتر صرفا به گزارش بریدههایی از شرح حال و زندگی قهرمانان داستانش میپردازد و بس و به هیچ کدام از ماجراها آب و تاب نمایشی نمیدهد ولی با این همه زبان رک و راست و ساده او این روایت را حتی بیشتر از بعضی داستانهای حماسی خواندنی میکند.
ما دایناسور بودیم
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات نقدی درباره کتاب «ما دایناسور بودیم» نخستین مجموعه داستان شهلا زرلکی منتشر کرده که «یک بعدازظهر معمولی و کاملا معمولی» اولین داستان از این مجموعه است. معماری این داستان طوری است که مخاطب همراه با راوی داستان در یک فلاشبک برمیگردد به یک صبح آفتابی، و عصری که به یک هوای ابری ختم میشود. (حالا هم که تقریبا یک سالی از آن بعداز ظهر تابستان میگذرد، خودم را به خاطر آن چرت کوتاه ملالآور سرزنش میکنم) فلاشبکی که در ساختار روایی و فرمی داستان خوب نشسته است. راوی دقیقا میخواهد روزمرگی و کسالتهایی که شاید در زندگی مدرن گریبانگیر انسان مدرن شده است را به تصویر بکشد. ریتم کند داستان یک روز معمولی، همراه با ساخت شخصیتهایی که بیشتر به تیپ نزدیک بودند تا یک کاراکتر با لحن و ساختار ذهنی مشخص، نمایانگر این قضیه است. (همانطور که من آن بعدازظهر از ترس اینکه بچهها اتفاقی را که تعریف میکنیم به شوخی بگیرند و آن را به حساب کسالت زودگذر عصرگاهی بگذارند چیزی نگفتم. بعضی وقتها فکر میکنم اگر چند ثانیه کمی بیشتر طول میکشید، ممکن بود تعادل روحیام را از دست بدهم. در واقع همان لحظه هم احساس کردم دارم بر مرز جنون حرکت میکنم.) راوی خستگی پنهان، سستی و بیحالی و شاید از دست دادن آن روح شاداب را خوب به تصویر کشیده است.
بدون ادبیات، دنیا جای جالبی برایم نیست
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی از فرهاد کشوری درباره ادبیات و آثارش منتشر کرده که در آن عنوان شده است : من به جز ادبیات و نوشتن کار دیگری ندارم. باید بگویم ادبیات داستانی ذوق و شوقی در من ایجاد میکند که نقطه اتکایی برای فعالیتهایم است. بدون ادبیات، دنیا مکان جالبی برای من نیست. البته در این میان جوایز ادبی نیز نقش موثری در تشویق نویسندگان دارند و باعث دلگرمی میشوند؛ اتفاقی که چندی قبل برای من رخ داد. از دریافت جایزه مهرگان ادبی خوشحالم؛ به خصوص که هیات داوران این جایزه ادبی، من را به خاطر سالها کار و تلاش در این حوزه تشویق کردند. اما با وجود این شرایط چیزی برای من عوض نشده؛ من همچنان کار خودم را انجام داده و مسیر خود را ادامه میدهم چراکه استقبال خوانندگان و دوستان از آثارم همیشه برترین مشوق من بوده است. هرچند در این راه، در کنار تشویقها، تنبیههایی هم هست اما فعالان حوزه ادبیات داستانی، با نیم نگاهی که همیشه به آینده دارند، همواره مشتاق نوشتن آثار تازهتر هستند و در هر شرایطی خواهند نوشت.
رمان در مقابل رسانه نوین
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره رمان منتشر کرده که در آن بیان شده است: ظهور رمان در جهان تقریبا مصادف با انقلاب صنعتی در قرن هجدهم بوده است. در اصل بر اساس تغییرات سیاسی، اجتماعی و به دنبال آن تغییرات فرهنگی که در اروپا و بعد در آمریکا به وجود آمد، رمان، متولد شد و هنوز که هنوز است به قوت قبل در جهان نوشته و خوانده میشود. اما رماننویسی در ایران نوپاست و قدمتی زیر صد سال دارد. رمان به شکل مرسوم آن بیشتر از دهه چهل شمسی به بعد در ایران نوشته شده و از دهه هفتاد به بعد شاهد رشد ناگهانی رمان ادبی چه در کمیت و چه در کیفیت بودهایم. میشود گفت جا افتادن رمان در ایران با تاخیری دویست ساله اتفاق افتاده است. سالها طول کشیده تا رمان ادبی مراحل رشد و تحول خود را طی کند و در جهان گسترده شود و حالا که موقعیت اجتماعی و فرهنگی ما به جایی رسیده است. که در ایران رمان ادبی تولید میشود، باز میبینیم این کتابها طبق آمار تقریبا خواننده ندارد. شاید بشود گفت رمان ادبی خیلی دیر به ایران و ایرانی رسیده. زمانی که دوره شکوه و عظمت و تاثیرگذاری این گونه ادبی فروکش کرده و رسانه نوین تقریبا جای هنر، ادبیات، فلسفه و هرگونه سرگرمی توام با اندیشه را پر نموده است.
کتاب در روزنامه ایران
بخشی از تاریخ ادبی، هنری و روشنفکری ایران در انتهای کوچه فردوسی
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ مطلبی درباره زنده یاد سیمین دانشور و خانه اش منتشر کرده که در آن می خوانیم: در انتهای کوچه فردوسی (تقیرفعت) تجریش محوطهای کوچک دو خانه تاریخی و مهم را در خود جای داده است: خانه نیما یوشیج و خانه سیمین دانشور و جلالآلآحمد.
انتهای کوچه فردوسی تجریش محلهای معمولی نیست بلکه بخشی از تاریخ ادبی، هنری و روشنفکری ایران است. خودسیمین دانشور در زمان حیاتش به فکر حفظ خانه نیما هم بود. چندین سال پیش که مالکان خانه نیما قصد تخریب آن را داشتند و دیوار خانه را خراب هم کردند، سیمین دانشور با مقامات مسئول در شهرداری و میراث فرهنگی تماس گرفت و دیوار از نوساخته شد. خانه دانشور و آل احمد هم مثل خانه نیما به ثبت میراث فرهنگی رسیده است. اگر شهرداری منطقه و میراث فرهنگی با یکدیگر همکاری کنند و این دو خانه تاریخی که از حسن اتفاق در کنار هم قرار دارند، به همان گونه که در دیگر نقاط جهان مرسوم است، به کانون زنده و خاطرهای پایدار تبدیل شود، برای هویت تاریخ و فرهنگی جامعه ما مغتنم خواهد بود. پیشنهاد مشخصی که میتوان به مسئولان مربوط داد این است که فضای اطراف این دوخانه تاریخی بهگونهای بازسازی شود که هر دو خانه در یک محوطه قرار گیرند و در کنارشان مرکزی فرهنگی با نام و یاد نیما یوشیج، سیمیندانشور و جلال آلاحمد تأسیس شود.
درختی از دانش و هنر، آگاهی و آزادی
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ یادداشتی درباره زنده یاد سیمین دانشور منتشر کرده که در آن آمده است: چهره دیگر سیمین چهره مترجمی است توانا که بسیاری از نویسندگان برگزیده جهان را شناساند. حُسنِ بزرگ دیگر سیمین این بود که نام سیمین دانشور را برای خویش برگزید و شرط ازدواجش با جلال آن بود که سیمین دانشور بماند و نه زیر سایه مردی که در زمانه خویش خوش درخشید. دانشور پدیدهای تازه بود. با ادب جهانی آشنا و بر ادب کهن چیره دست بود. رساله دکترای او «علم الجمال در ادب فارسی» نمونهای است درخشان از چیرگی او بر ادبیات کهن؛ با همه اینها وقتی که کنار سیمین مینشستی حاجب و دیواری نبود.
مادرانه سخن میگفت و به امید زندگی را سر کرد. شادی و زیبایی را برای همه میخواست. مهربان بود و در کوششهای اجتماعی پیشتاز. نخستین رئیس کانون نویسندگان، سیمین بود که توانست نویسندگان، شاعران و مترجمان را گرد هم آورد و این نشانهای از اندیشه پویا و دل مهربانش داشت.
طنز حکمت شادمانه است نه سرخوشی زودگذر
روزنامه ایران در صفحه ادبیات با رحیم رسولی شاعر و طنزپرداز گفت و گو کرده که از او تاکنون مجموعه داستانهای «آقا اجازه ما بگیم» و مجموعه اشعار «دزدها غریبه نیستند»، «من میپرم پس هستم» و «دارکوبیسم» منتشر شده و مجموعه داستان طنز «سوزن ته گرد» و مجموعه شعر طنز «نخ قورباغه» هم به ناشر سپرده است.
او می گوید: برای فکاهه به هر شکل خنداندن اهمیت دارد اما برای طنز شکل دگر خندیدن. فکاهه میخنداند و میگذرد، طنز میخنداند و میماند. فکاهه سعی دارد دیده شود، طنز میخواهد ببیند. فکاهه آنطور که از او خواسته میشود رفتار میکند، طنز آنطور که میخواهد. با وجود این هم ریش سفید فکاهه قابل احترام است، هم دانش و آگاهی طنز. اما چون گذشته دیگر تجربه خشتی و آیینهای محل بحث نیست. مسأله جایگزینی حکمت شادمانه است به جای سرخوشی زود گذر که طنز به دنبال حکمت شادمانه و اصرار فکاهه بر سرخوشی زودگذر است یا به قول «شاملو» یکی به دنبال این است که لبخند را بر لبها جراحی کند، دیگری میخواهد شوق در پستوی خانه نهان نباشد. به چالش کشیدن پدیدهها و پرداختن به موضوعات هستیشناسانه باعث شده است که طنز نسبت به فکاهه از اقبال عمومی کمتری برخوردار باشد.
شاعری که افسرده نیست
روزنامه ایران در صفحه ادبیات یاداشتی درباره رحیم رسولی منتشر کرده که از معدود شاعران سرزمین ماست که افسرده نیست. هر کدام از ما به نوعی نشانههایی از اندوه و یأس را با خود داریم، فرقی هم نمیکند در چه پست و مقامی باشیم یا چه طبقه اجتماعی. دستهای او با اینکه دراز نیست و جزو شاعران «یک جیبه»1 به حساب میآید، اما سرشار است، «سرشار از یقین» 2 برای همین تسلیم دشواریهای رایج و جاری زمان نشده است. متأسفانه اندوه بخشی از نان روزانه اهالی خاورمیانه شده است. به قول دختر بزرگ شعر: ما از صدای باد میترسیم، ما از نفوذ شک، در حریم بوسههامان رنگ میبازیم. ما در تمام میهمانیهای قصه نور، از وحشت آوار می لرزیم.3 تنوع موضوعی شعر طنز رحیم رسولی نشان میدهد که او مانند ما در همین سیاره زندگی میکند و ترکش تمام مسائل و مشکلات به سمتش پرتاب میشوند، اما او تسلیم آنها نمیشود. این تسلیمناپذیری در برابر هستی و مبارزه با آن از اصلیترین دلایل زنده بودن یک هنرمند است. یوسا در مقالهای میگوید: این وظیفه همیشه ادامه مییابد، باید ادامه بیابد و همان باشد که پیشتر بود، هرگونه سازشی در این زمینه خیانت است، خیانت به خود و جهان. 4 رحیم رسولی شاعری تسلیمناپذیر و هنوز امیدوار است.
طنز جدیترین ادبیات جهان است!
روزنامه ایران در صفحه ادبیات یاداشتی درباره طنز منتشر کرده که در آن نوشته شده است: طنز هم یکی از آن مفاهیمی است که آنقدر برایش تعریف ارائه دادهاند که حوصله آدم سر میرود. جالب اینجاست که اکثر این تعاریف نیز تا حدود زیادی درست است، اما بیشتر از اینکه معرف هویت طنز باشند، کارکردهای طنز هستند و شیوه بهرهبرداری که میتوان از آن کرد.
تعریفی که همیشه دوست دارم آن را بهعنوان تعریف طنز به رسمیت بشناسم از «رضا داوری اردکانی» است که میگوید: «طنز برملا کردن حماقتهای آشکاری است که دیده نمیشود!»
شوخی گرفتن آن یا آن را با شوخی اشتباه گرفتن، بزرگترین اشتباه یک انسان میتواند باشد.هنوز عده زیادی وجود دارند که اجازه نخواهند داد طنز، لودگی و دلقکبازی معنا شود و در مقابل بعضی جریانهای انحرافی مقاومت خواهند کرد!
کتاب در روزنامه شاپرک
همه آنچه که بايد درباره تن تن بدانيد
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان مطلبی درباره کتاب ماجراهاي تَنتَن و ميلو منتشر کرده که از معروفترين داستانهاي مصور است که تاکنون به بيش از 150 زبان ترجمه شده است. اولين نسخه از رشته ماجراهاي تنتن و ميلو در سال 1929 ميلادي، توسط ژُرژ رمي در روزنامهاي در بروکسل به زبان فرانسوي منتشر شد. ماجراهاي تنتن و ميلو درباره اتفاقاتي است که براي يک خبرنگار کنجکاو و زيرک و سگش ميلو ميافتد. وي در اين ماجراها ضمن حل معماهاي پيچيده، دوستاني نيز پيدا ميکند که در قسمتهاي مختلف به داد تن تن ميرسند. دوست هميشه همراه تنتن در اين ماجرا ناخدا هادوک است که پس از آشنايي با تنتن تقريباً در تمام ماجراها همراه تن تن بوده است.
در سالهاي اوليه و پس از انتشار دومين و سومين کتاب، مضامين نژادپرستانه و يا مضاميني که در آنها از استعمار اروپاييان ستايش ميشد مورد انتقاد سازمانهاي حقوق بشر و ضداستعماري قرار گرفت (در آن زمان تمام کشورهاي آفريقايي مستعمره بودند) و نيز بيرحمي نسبت به حياتوحش مورد اشاره حاميان محيط زيست قرار گرفت. هرژه اين انتقادات را پذيرفت و از دهه 1934 به بعد داستانهاي کتابهاي تنتن لحن متفاوتي پيدا کرد و حامل پيامهاي بشردوستانه شد. نخستين کتابي که چهرهاي جدي و سياسي از تنتن ارائه داد کتاب گل آبي بود که در سال 1936 به چاپ رسيد. در اين کتاب که برخي آن را يکي از بهترين کارهاي هرژه ميدانند، هرژه مطالعات تاريخي وسيعي در مورد تاريخ جنگ چين و ژاپن انجام داد و از کمکهاي دوست خودچانگ چون چنگ که يک دانشجوي چيني در بلژيک بود بهره زيادي برد. وي براي قدرداني از کمکهاي دوستش شخصيت چانگ چون چنگ را در کتاب گل آبي بر مبناي او آفريد.
نظر شما