نهمین دیدار از جنس باران در کتابفروشی آینده
احمد اقتداری: وظیفهام را در قبال ایران ادا میکنم/ منتشر نشدههایم را به بنیاد افشار میسپارم
نم نم باران صبحگاهی یک صبح نیمه تعطیل در کوچههای منتهی به شمال تهران به بارانی سیلآسا تبدیل میشود تا دیدار نهم در کتابفروشی آینده با استاد احمد اقتداری، به دیداری بارانی و با طراوت بدل شود.
به ایران جاودانم
استاد اقتداری، ذهن و زبانی به بلندای تاریخ ایران دارد، از جنگ جهانی اول تا همین روزهای دائرهالمعارف بزرگ اسلامی. میگوید: من دکتر نیستم یعنی دانشجوی دکترا بودم. روزی در کلاس درس استادی یونانی که وقتی از ایران حرف میزند دائما ایرانیان را عرب خطاب میکرد، به این رفتار او خرده گرفتم و گفتم دیگر سر کلاس شما نمیآیم، استاد هم گفت من دیگر سر کلاسی که تو باشی نمیآیم. البته در دانشکدههای دیگر هم امتحان کردم اما بازهم با استادانی مثل وی درگیر شدم.
وی در این نشست که با حضور دکتر یزدان منصوریان، سید علی آلداود و بهرام گرامی برگزار شد از حضور دختران و زنان اظهار خشنودی میکند و ادامه میدهد: در حال حاضر به ایران و وطنم خدمت میکنم، و شما جوانان بعد از ما باید این آب و خاک را زنده نگهدارید.
استاد همچنان که در چهره حاضران نگاهی نافذ میکند، میگوید: وصیت کردهام پانزده کتاب منتشر نشدهام را برای انتشار به بنیاد افشار بسپارند؛ میدانید که من چهار هزار کتاب و عکس را به دائرهالمعارف بزرگ اسلامی اهدا کردم اما کتابهایم را در منزل نگهداری میکنم و دخترم به خوبی با آنها و چند و چونشان آشنا است.
این مصحح پیشکسوت ادامه میدهد: مرحوم دکتر افشار، به تحکیم وحدت ملی فکر میکرد برای همین این بنیاد را بنا کرد و باغ خود را وقف این کار کرد. این بنیاد دقت و حوصله خوبی در انتشار کتاب دارد که مجموعه این عوامل باعث شده تا من کتابهایم را برای انتشار به این مجموعه بسپارم که اخیرا «سفرنامه سدیدالسلطنه» را از من به چاپ رساندهاند.
ایرج افشار؛ مردی برای تمام فصول فرهنگ ایران
استاد با اشارهای که به بنیاد مرحوم دکتر افشار میکند، پرده خاطرات خودش با استاد ایرج افشار را به کناری میزند و ادامه میدهد: همیشه پشت جلد کتابهایم از ایرج افشار مینویسم. من و ایرج افشار یک روح بودیم در دو بدن. 65 سال تمام روز و شب باهم بودیم، در کوه و دشت. یادم است که هیچ کاری را بدون مشورت ایرج انجام نمیدادم و انصافا ایرج هم در تمام کارهایم راهنماییام میکرد.
اقتداری، که در اثنای سالخوردگی هنوز نامش صفت اوست، به ضلع دیگر دوستیاش با منوچهر ستوده میپردازد و میگوید: ایرج افشار مرد کمنظیری بود، سالها باید طی شود تا مردی مانند ایرج افشار زاده شود.
داستان یک کتاب
استاد در ادامه صحبتهایش در کتابفروشی آینده، به کتاب تازه چاپ شدهاش با عنوان « سفرنامه سدید السلطنه» اشاره میکند و میگوید: زمانی که مرحوم کیکاوس جهانداری، مدیر کتابخانه مجلس سنا بود، به من گفت، در کتابخانه یک کتاب خطی وجود دارد که بد نیست تو آن را ببینی، به او گفتم کتاب را کپی کن تا ببینم، کیکاوس هم لطف کرد و کتاب را برایم کپی گرفت، وقتی کتاب را خواندم متوجه شدم کتاب دریایی از معرفت خلیجفارس است. سدید السلطنه با اینکه در بغداد به دنیا آمده بود اما یک ایرانی واقعی و وطنپرست بود.
اقتداری به دیدارش با شمسالملوک سدید هم اشارهای میکند و میگوید: برای پیدا کردن نشانی از سایر نوشتههای سدید راهی منزل او شدم، اما زن سدید در مقابل نشان دادن یا در اختیار قرارد دادن کتابهای همسرش مقاومت کرد و تنها کتابها و نشانهای بیشمار وی را به من نشان داد تا پسرش مهندس هوشنگ به منزل آمد و به او گفتم، این اسناد نه مال شماست نه مال من، این اسناد به مردم ایران تعلق دارد، خلاصه برای رایزنی با مهندس هوشنگ، با ایرج افشار که رئیس کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران بود به منزل وی رفتیم، مرحوم افشار گفت، من میتوانم این کتابها و نشانها را با پرداخت چهارونیم میلیون تومان از شما بخرم. مهندس هوشنگ بعد از پیشنهاد مرحوم افشار، از من پرسید نظر تو چیست؟ به مهندس گفتم ، اگر به پول نیاز داری بفروش اما گر میخواهی تا همیشه نام پدرت جاودان بماند، آنها را به کتابخانه دانشگاه هدیه کن. فردای آن روز مهندس هوشنگ، تمام کتابها، اسناد و نشانهای پدرش را برای هدیه به کتابخانه مرکزی به دانشگاه تهران آورد.
استاد اقتداری، در پاسخ به سوالی درباره آثار منتشر نشدهاش میگوید: 30 کتابم منتشر شده است که دو عنوان آنها را بنیاد به چاپ رسانده است و کتابهایی مانند «افسانه حیات»، «ایرانیان از طوفان شکست خوردند نه از یونان» از دیگر کتابهایی است که بنیاد آنها را به چاپ میرساند.
برداشت آخر؛ باران
باران به یُمن حضور استاد در محوطه باغ، قطع میشود و نهمین عکس یادگاری با یکی دیگر از استادان فرهنگ ایرانزمین ثبت میشود.
نظر شما