پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۳ - ۱۶:۳۸
زندگی در وقت اضافه/نگاهی به کتاب «فرانی و زویی»سالینجر به مناسبت سالگرد تولدش

در میان فیلم‌سازان ایرانی، داریوش مهرجویی رفاقت دیرینه‌ای با ادبیات جهان دارد و در نیمی از آثارش اقتباس مقبولی از این آثار برای روایتی ایرانی انجام داده است. در این مطلب به مناسبت اول ژانویه (11 دی، زادروز دیویدجروم سالینجر) اقتباس مهرجویی از کتاب «فرانی و زویی» وی را که دستمایه ساخت فیلم «پری» شد مرور کرده‌ایم.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) ـ علی احسانی: دیوید سالینجر با انتخاب یک طبقه متوسط امریکایی در میانه‌های دهه 50، بستر قصه‌اش را گسترده و با زیر ذره بین کانون زندگی خانواده گلاس (glass) به تصویر بازی از جامعه خود رسیده است. انتخاب نام بامسمای (glass) به معنای شیشه، در واقع پیش در آمدی است برای ذهن خواننده؛ شیشه هم نور را عبور می‌دهد و هم مقداری از آن را بازتاب داده و پس می‌فرستد. مهرجویی در فیلم «پری» فرزند بزرگ خانواده گلاس را با نام اسد به بیننده‌اش معرفی می‌کند. صفا در فیلم مهرجویی جایگزین فرزند دوم خانواده گلاس به نام بادی است. پری قهرمان قصه فیلم مهرجویی ردای فرانی قصه سالینجر را به تن کرده است.
 
«فرانی و زویی» در نگاه نخست شاید خواننده را درگیر حرف‌های روشنفکرانه و مدبرانه دانشگاهی آن‌ها کند، اما در مسیر پیش رونده روایت به آدم‌های آشنای پر چالشی بر می‌خوریم که پشت نقاب دانش تئوریک خود با ضعف‌ها و کاستی‌هایشان در کلنجارند. چنانکه در فیلم پری هم این چانه زنی را بین داداشی و پری در زیرِ ذره‌بین بردن عملکرد 2 برادر بزرگ‌ترشان شاهد هستیم. «فرانی و زویی» خواهر و برادری از جنس آشنای روزگارند. جوان‌هایی زیاده خواه که هر روز به ساحتی در می‌آیند؛ گاهی لباس عرفان می‌پوشند، گاهی به مذهب شرق گیر می‌دهند، اندکی به روم و یونان باستان می‌چسبند و در فرجام با هیچ گرایی و نیستی سُرسُره بازی می‌کنند. اگر اندکی به چاشنی ذکر و زمزمه نظری می‌اندازند، در همان مرحله لب و دهانی متوقف شده و کم می‌آورند. همان‌گونه که فرانی در انتها به ذکر می‌پردازد، ولی به ظاهر در همان مرحله پوسته و ظاهری متوقف می‌ماند.
 
داداشی در فیلم مهرجویی چه در زمانی که جلو دوربین است و چه زمانی که برابر خواهرش پری در زندگی واقعی نق می زند، در هر 2 حال نقش بازی می‌کند. او برای دلداری خواهرش با تغییر صدا می‌خواهد در جایگاه برادر بزرگ‌تر در قلب خواهرش جا باز کند اما با این شیطنت او خیلی سرخوشانه پرونده‌اش بسته می‌شود.
 
ریل‌های متقاطع
چراغ داستان سالینجر با ورود قطاری به ایستگاه منتظران روشن می‌شود. قطار همیشه در حال گذر است، زائری که از قطار بیرون می‌آید فرانی جوان است که برای تعطیلات نزد دوستش لین آمده است. ایستگاه قطار همیشه یاد آور یک حس سرد نوستالژیک برای آدمیان است. گویی ریل‌های موازی، مرزی طویل برای آدمیان است که در ترازوی زمان، رفتن و نرفتن، بودن و نبودن را کش می‌دهد. در فیلم مهرجویی خبری از ایستگاه قطار نیست. پری با نامزدش در رستوران ملاقات کرده و از تصمیم خود برای سفر حرف می زند.
 
«رستوران» دومین توقفگاه فرانی در قصه است. رستوران در حد یک تلنگر عمل می‌کند. هر چند که در این مرحله یک‌جانبه نگری و منفی بافی فرانی دست کمی از لین ندارد اما او به کوچک و بزرگ بی‌رحمانه می‌تازد و خود را مافوق دیگران تصور می‌کند. هنگامی که از حال می‌رود، تازه پی می‌برد که در پلکان نخست شناخت است و دارد ادای آن زائر بینوای روسی را در می‌آورد. پری نیز در فصل رستوران یک آن عارف سبز قبا را می‌بیند. چه در فیلم و چه در داستان، دستشویی رستوران تنها مکان امن برای لمس کردن آرامش است.
 
«اتاق نشیمن خانه» نخستین مکانی است که خواهر و برادر جوان را کنار هم می‌بینیم. زویی، صفایی به جسم خود داده و فرانی با گربه‌اش روی کاناپه دراز کشیده است. خانه به هم ریخته و درب و داغان به نظر می‌رسد، مانند احوالات و روحیات ساکنانش! نقاش‌ها در اتاق‌های دیگر مشغول نونوار کردن این منطقه جنگ زده هستند. بوی رنگ با همراهی دود سیگار فضا را پوشش می‌دهد. چیدمان وسایل به گونه ای است که انگار دشمن شب پیش تک سنگینی زده، اما موفق نبوده، عقب نشینی کرده و در صدد تجدید قواست.
 
مهرجویی فصل نقاشی قصه را با اندکی تغییر در فیلم پری به‌خوبی با فضای مناسبات شرقی – ایرانی تطبیق داده است.
اتاق نشیمن پر از نشانه‌ها و آثار تک تک اعضای خانواده «گلاس» است. خواننده بیشتر از منظر زویی چرخی هر چند مختصر در گوشه و کنار آن می‌زنیم. در فیلم مهرجویی، این پرسه زنی و بازخوانی خاطرات خانوادگی را بیشتر پری عهده دار است.
 
واپسین مکانی که سالینجر دریچه‌اش را به روی خواننده می‌گشاید، اتاق سیمور و بادی است. اتاقی که بعد از مرگ سیمور و هجرت بادی به حاشیه شهر دست نخورده و غبار گرفته باقی مانده است. زویی در انتهای ماجرا به آنجا پناه می‌برد تا آخرین تیرهایش را در کمان نهاده و سوی فرانی رها کند. سیمور و بادی به‌نوعی مرشد و تأثیر گذار واقعی در مسیر هویت بخشی و تشخص، خواهر و برادر کوچک خود بوده‌اند. روی در ورودی اتاق سخنان قصار از آدم‌های کوچک و بزرگ شناخته شده و ناآشنا نگاشته شده است؛ از کافکا گرفته تا دوکوساد!
 

در روند داستان سالینجر با 4 آدم حاضر یعنی فرانی، زویی، مادر و لین مواجه هستیم. سیمور و بادی غایبان مراودات و چالش‌های 2 خواهر برادر کوچک هستند که گویی از دنیای دیگر حضور خود را بر قهرمان‌های قصه دیکته می‌کنند. در فیلم مهرجویی، حضور 2 برادر بزرگ‌تر در شمایل اسد و صفا پر رنگ و محسوس تر شده است. زویی پسر کوچک خانواده 7 نفرِ گلاس اکنون به عنوان بازیگر معمولی فیلم‌های تلویزیونی مشغول فعالیت است؛ او که در مکتب برادران بزرگ‌ترش – سیمور و بادی – تعلیم دیده، یکی از شخصیت‌های محوری قصه است که هر لحظه در جایگاه قهرمان و ضد قهرمان قرار می‌گیرد. مدام از این شاخه به آن شاخه می‌پرد تا خواهرش فرانی را در مسیری که پیش گرفته سیخونک بزند. در فیلم پری، مهرجویی، داداشی را سرزنده و شاداب تر از زویی داستان سالینجر نشان می‌دهد تا اندکی از تلخی حاکم بر مناسبات خواهر و برادر کوچک کاسته شود.
 
فرانی در مرحله پوسته ای مسیر آن زائر روسی گیر افتاده و از ترکاندن پوسته و رسیدن به هسته اصلی دور شده است. فرانی در همان راهی می‌خواهد به پرسه زنی مشغول شود که سیمور پیش از او گذر کرده، جاده ای که سرانجامی جز خودکشی با گلوله در هتل نصیب سیمور نکرده است. مهرجویی این فصل از داستان را به خودسوزی در کلبه جنگلی تغییر داده است.
 
زویی بر خلاف فرانی از واقعیت‌ها گریزان نیست بلکه خیلی رُک و عریان مسائل را حلاجی می‌کند. او با استناد به حرفه خود، به نیکی می‌داند که ماسک گذاری آدم‌ها در روند زندگی‌شان امر بدیهی و آشکاری است. زویی با اصل مسئله ذکر مشکلی ندارد، بلکه رویه تظاهر گونه و انزواطلبانِ فرانی او را کلافه کرده است. از نگاه زویی زیبایی و روح مسیح‌وار در همه جا می‌تواند تجلی پیدا کند، چه در یک رعیت فقیر روسی و چه در یک استاد شاعر که موهای بع بعی اش را قبل از ورود به کلاس برای شاگردانش ژولیده و درهم کند.
 
تصاویر متحرک
همان‌طور که خود سالینجر در جایی از داستان اشاره کرده، «فرانی و زویی» بیشتر به یک فیلم نوشت منثور خانوادگی نزدیک است. داستان را اگر از منظره دوربین سینما رصد کنیم با انبوهی از نماهای نقطه نظر (pov)، اینسرت، کلوزآپ و مقدار کمی هم نمای دور و اکس‌تریم لانگ شات مواجه می‌شویم. به گونه ای ما از منظر سالینجر کارگردان داستان «فرانی و زویی» را می‌نگریم. مهرجویی با استادی تمام داستان یک نویسنده گوشه گیر 60 سال پیش امریکایی را در ردای اشخاص ایرانی بازخوانی و مصور کرده است.
مردن به وقت تنهایی
سالینجر در اول ژانویه 1919 در منهتن گام به گیتی گذاشت و در 27 ژانویه 2010 با دنیای درام وداع کرد. وی نویسنده ای تنها و منزوی بود که کمتر کسی را به حریم خود راه می‌داد. معروف‌ترین اثر سالینجر که در ایران وی را به شهرت رساند، رمان «ناطور دشت» است. در این کتاب سالینجر خصلت‌ها و مناسبات طبقه متوسط امریکایی را با قلم خود به نوعی جراحی کرده است.
نشر مرکز چاپ نخست کتاب «فرانی و زویی» سالینجر را سال 1380 در شمارگان 3 هزار نسخه به دست مشتاقان رساند. طرح جلد کتاب حاصل کوشش رضا عابدینی است. برگردان فرانی زویی را به فارسی میلاد ذکریا انجام داده است. از آثار مهم سالینجر که در ایران ترجمه شده می‌توان به کتاب‌های «ناطور دشت» ترجمه محمد نجفی، انتشارات نیلا. و ترجمه احمد کریمی حکاک از انتشارات ققنوس اشاره کرد. «تیرهای سقف را بالا بگذارید نجاران و سیمور: پیشگفتار» را با ترجمه امید نیک فرجام، انتشارات ققنوس به دست مشتاقان کتاب رساند. «جنگل واژگون» با ترجمه بابک تبرایی و سحر ساعی توسط انتشارات نیلا به بازار آمد. «دل‌تنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم» با برگردان احمد گلشیری زیر نظر انتشارات ققنوس در پیشخان کتاب‌فروشی‌ها قرار گرفت. «هفته‌ای یه بار آدمو نمی‌کشه» با ترجمه امید نیک‌فرجام و لیلا نصیری‌ها، توسط انتشارات نیلا در بازار کتاب منتشر شد. «نغمه غمگین» با ترجمه امیر امجد و بابک تبرایی، به همت انتشارات نیلا بیرون آمد.
سه کتاب «یادداشت‌های شخصی یک سرباز»، «دختری که می‌شناختم» و «شانزدهم هپ ورث» با ترجمه علی شیعه‌علی، توسط انتشارات سبزان به دست دوستداران آثار سالینجر رسید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها