ملکوتیان، سخنانش را به توضیحاتی درباره مشهورترين نظریههای انقلاب و نقد و ارزيابي آنها اختصاص داد و با این مقدمه گفت: پدیده انقلاب، یکی از مهمترین موضوعات رشته علوم سیاسی و پدیدهای بسیار پیچیده است و کتابها و نوشتههای بسیاری درباره آن وجود دارد که نه تنها در رابطه با آن بلکه هر انقلاب دیگری، همواره چهار سوال و موضوع محوری «چیستی»، «چرایی»، «چگونگی» و «نتایج» انقلاب مطرح میشود.
چهار موضوع محوری که در رابطه با هر انقلابی مطرح میشود
وی ادامه داد: «چیستی» انقلاب در رابطه با موضوعاتی چون ویژگیهای آن، تفاوت آن با مفاهیم مرتبط مانند نهضت، جنبش، کودتا، اصلاح، رفرم و ...، انواع انقلاب و دستهبندیهایی است که درباره این پدیده صورت میگیرد. موضوع «چرایی» و «چگونگی» انقلاب، مفاهیمی بسیار نزدیک به هم هستند اما متفاوت از یکدیگرند. چراکه موضوع «چرایی» بیشتر علل، عوامل، زمینهها و روندهای اصلی را مورد بررسی قرار میدهند اما «چگونگی» وقوع انقلاب به روندهایی که به مرور زمان از نظر تاریخی طی شده و میشود میپردازد. «نتایج» انقلاب نیز به تأثیرات این رخداد چه در داخل و چه در خارج از کشور میپردازد، زیرا هر انقلابی به دنبال خود مجموعهای از تغییرات اقتصادی، فرهنگی، بینالمللی، و... به وجود میآورد.
این پژوهشگر انقلاب ادامه داد: مسالهای که باید به آن توجه کرد این است که در جهان غرب کمتر در رابطه با «نتایج» انقلابها مطلب و کتابی نوشته شده است. مثلا فردهالیدی (نویسنده و استاد دانشگاه اهل ایرلند) اعتراف میکند که بیشتر بررسیهای انقلاب در غرب مربوط به سه سوال اول (به خصوص چرایی و چگونگی) آنهاست نه نتایج انقلابها.
ملکوتیان در توضیح این مطلب گفت: اگر چیزی هم در مغرب زمین در رابطه با نتایج انقلاب نوشته شود به قدری بر مشکلات و تأثیرات منفی انقلابها تمرکز میشود که تاثیرات مثبت آنها نادیده انگاشته میشود. نمونه آن کتاب «نتایج انقلاب ایران» نوشته «نیکی کدی» است که خواننده این کتاب در نهایت به این نتیجه میرسد که انقلابها چیزی جز خشونت، تروریسم و اثرات سوء، نتیجهای در برندارند.
کدی هرگز توضیح نمیدهد که انقلابها چه دستاوردهای مثبتی میتوانند داشته باشند. چگونه نظام جهانی را تغییر میدهند و به سود برخی از قشرهای مختلف از جمله مستضعفان میشود اما در کشور ما خوشبختانه در رابطه با «نتایج انقلاب» و دستاوردهای داخلی آن حدود 15 کتاب ارزشمند نوشته شده که جا دارد برگزیده این آثار به زبانهای دیگر ترجمه شود تا هم خلاء موجود را در مغربزمین در رابطه با این مسایل پر کند و هم باعث توسعه بحثهای علمی شود.
نظریه هانگینتون در رابطه با انقلابها نادرست است
این استاد دانشگاه تهران تصریح کرد: بحث علل وقوع انقلاب یا چرایی آن، بحثی تاریخی است و اگر به نوشتههای پیشینیان نیز از جمله تاریخ هرودوت یا کتاب جمهور افلاطون توجه کنیم، مشاهده میکنیم که این نویسندگان در بسیاری از بخشهای این کتابها چه به صورت مستقیم و چه غیرمستقیم جایی را برای بحث انقلاب باز کردند و به توضیحاتی در رابطه با آن پرداختند و این نشاندهنده این موضوع است که انقلاب، بحث کاملا تاریخی است و این برخلاف نظریه هانگینتون که معتقد است انقلاب نه در دنیای قدیم رخ داده و نه در کشورهای پیشرفته، چنین نیست. یا اگر بخواهیم به مثال دیگری اشاره داشته باشیم میتوان به کتابی تحت عنوان «جامعهشناسی انقلاب» نوشته «پیتر سوروکین» اشاره کنیم که او به بررسی آماری انقلابهای اروپایی تا دهه 1930 پرداخته و حدود 622 انقلاب و اغتشاش مهم را در تاریخ کشورهای اروپایی بررسی میکند.
وی ادامه داد: پس این نکته که برخی از متفکران اذعان دارند که در کشورهای دموکراسی و پیشرفته، انقلابی رخ نمیدهد مورد خدشه است؛ چرا که با این پرسش روبهرو میشویم که جنگهای جهانی اول و دوم بین چه کسانی بود و یا بحرانهای اقتصادی (والاستریت) که منجر به سرخوردگی غرب میشود آیا نمیتواند به انقلاب منجر شود و یا ظهور راستگرایان در کشورهای غربی به چه معنایی میتواند باشد. همه اینها نشان میدهد که دموکراسیهای غربی نیز (در شرایط ویژه) دستخوش انقلاب میشود.
ملکوتیان در بخش دیگری از سخنانش به نظریههایی که در رابطه با انقلاب مطرح هستند اشاره کرد و گفت: با توجه به حجم بالای نظریههای انقلاب دستهبندیهایی از سوی افراد مختلف در رابطه با آن انجام شده است، به عنوان مثال «استن تيلور» براساس رهیافتهای علمی انقلابها، این پدیده را به چهار دسته «نظریههای جامعهشناختی»، «نظریههای روانشناختی»، «نظریههای اقتصادی» و «نظریههای سیاسی» تقسیمبندی کرده است.
کالبد شکافی چهار انقلاب از منظر «کرین برینتون»
این عضو هیات علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران به دستهبندی دیگری از نظریه انقلابها پرداخت و با توضیح هر یک از آنها، ایرادها و نقدهایی که بر آنها وارد است نیز عنوان و تصریح کرد: دستهبندی دیگری که از نظریه بندیهای انقلاب وجود دارد و بسیار مشهور است دستهبندی «جک گلدستون» است که وی به چهار نسل نظریههای انقلاب معتقد است که نخستین این نسل به نسل «توصیفی» یا «مکتب تاریخ طبیعی» مشهور است؛ چرا که این نسل بیشتر به توصیف انقلابها میپردازند تا تحلیل و تبیین آنها و تنها به انقلابهایی که تا اوایل قرن بیستم رخ داده پرداختهاند که مهمترین نماینده آن «کرین برینتون» است که در کتاب «کالبدشکافی انقلاب» به ارائه آنها پرداخته است.
ملکوتیان در ادامه به ایرادهای کلی که به این نسل وارد است اشاره کرد و گفت: نقدی که بر این نسل میتوان داشت این است که آنها در واقع، بدون توجه به افراد هدفمندی که در انقلابها شرکت میکنند، این پدیده را توضیح میدهند و تنها به ویژگیهای مشترک تمام انقلابها تمرکز میکنند. همچنین تحلیل آنها فاقد نظریههای منسجم است و به تعدادی از پرسشهای اساسی از جمله علل وقوع انقلابها هیچ پاسخی نمیدهند.
وی در ادامه به توضیح نسل دوم پرداخت و گفت: نظریههای این نسل مربوط به اواسط قرن بیستم است که نظریههای این نسل به نسبت نسل نخست «تعمیم داده شده»تر است. بدین معنی که فقط به انقلابهای خاص نمیپردازد و اساسا این نسل به سه گروه فکری از جمله «نظریههای جامعهشناختی(سیستمی)»، «نظریههای روانشناختی» و «نظریههای سیاسی» تقسیمبندی میشود. ( در توضیح نسل نظریههای سیاسی میتوان گفت که آنها هم روند و هم در نتایج، انقلاب را سیاسی میبینند و هدف را تنها قدرت میبینند نه آرمان و هدف خاص.) اما در مجموع همه آنها تنها یک متغیر حیاتی را در توضیح انقلابها به کار میگیرند.
انقلابها ساخته نمیشوند بلکه به وجود میآیند
ملکوتیان به ایرادهای کلی این نسل نیز پرداخت و گفت: هرکدام از متفکران این نسل در تحلیل خود تنها یک متغییر حیاتی را به کار میبرند که این به نظر منطقی نیست. به عنوان مثال جامعهشناسان این نسل، فقط به نظام اجتماعی، سیستمهای اجتماعی و عوامل اجتماعی اشاره میکنند و یا روانشناسان به متغیر حیاتی «افزایش انتظارات انسانها». مضاف بر اینکه مشکلات متعددی در ارزیابیهای آنها وجود دارد و مشخص نیست که در تحلیلهای آنها این متغیرها چگونه به انقلاب منجر میشود و همه آنها به گونهای معتقدند سازشناپذیری نخبگان سیاسی در مقابل قدرت، خود به عنوان انقلاب عمل میکنند در صورتی که این گفته آنها مورد نقد قرار گرفته و نمیتواند درست باشد.
نسل سومی که ملکوتیان به آن اشاره کرد، اینگونه بود: در دهه 70 میلادی نسل سومی ایجاد شد که ساختارگرا بودن یا جبرگرایی آنها مشخصه مهم این نسل است که مهمترین نظریه پرداز آن «تدا اسکاچپول» محسوب میشود. اسکاچپول در کتاب «دولتها و انقلابهای اجتماعی» نظریه ساختارگرایانه خود را به وضوح نشان میدهد که بر مبنای آن سه انقلاب فرانسه، چین و روسیه را مورد بررسی قرار داد و براساس آن، نظریه خود را مطرح کرد که با جمله مشهور او «انقلابها ساخته نمیشوند بلکه به وجود میآیند» خاتمه مییابد.
این جمله به این معنی است که انقلابها به صورت جبری به وجود میآیند که خود او نیز بعدها با به وجود آمدن انقلاب اسلامی ایران دچار تعارض فکری شد و مقالهای تحت عنوان «دولت رانتير و اسلام شيعي در انقلاب ايران» را نوشت و گفت که تحلیل قبلی وی، فقط در رابطه با سه انقلاب گفته شده است. در واقع او با تحلیل جدید خود، وارد نسل چهارمیها شد و از دید ساختاری محض دور شد.
نظریهپردازانی که تنها تعداد محدودی از انقلابها را بررسی میکنند
ملکوتیان در ادامه سخنانش نیز به ایرادات این نسل اشاره کرد و آنها را زیر سوال برد، از جمله اینکه این نظریهپردازان تنها تعداد محدودی از انقلابها را بررسی میکنند و آنها را به سایر انقلابها تعمیم میدهند مثلا اسکاچپول تنها سه انقلاب چین، روسیه و فرانسه را مورد بررسی قرار داد و نظریه کلی خودش را به کل انقلاب داد. دوم اینکه این نظریهپردازان در فرایند انقلابها به یک سلسله دادهها و مسیرهای خاصی که معمولاً اتفاق میافتند دست مییابند و نه تمام آنها. دید ساختاری و جبرگرایانه آنها سومین نقدی است که میتوان بر آنها وارد دانست چرا که هیچ کس نیست که نقش اندیشه، اختیار، انسان، بر ذهن و تحولات اجتماعی را نادیده بگیرد.
این پژوهشگر تاریخ انقلاب در نهایت به نسل چهارم اشاره کرد و گفت: نسل چهارم که در آغاز کار هستند برخلاف سه نسل قبلی تا حدودی به عوامل انسانی و ذهنی توجه میکنند و بیشتر به آگاهی تودهها متمرکز میشوند که با آنکه ایرادها و نقدهایی بر آنها نیز وارد است اما میتوان گفت که پیشرفتی در تاریخ نظریههای انقلابی تاکنون ایجاد شده است.
وی در پایان سخنانش به توضیحات دقیقتر درباره هر یک از نمایندگان نظریههای نسلهای مختلف پرداخت و نقدهایی را بر آنها وارد دانست.
نظر شما