به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در ارومیه، نازیلا کاظمعلیلو در این شعر آورده است:
چو رود آرام نگرفتی و در باران سفر کردی
شهادت خواستی شاید، که دست افشان سفر کردی
هوای خادمانش را، چه خوش دارد، شه خوبان
که بر بزم گل زهرا، به چون مهمان، سفر کردی
سفر بسیار می کردی، ولی این بار با یاران
به سوی آسمان، با باری از ایمان، سفر کردی
رجا آوردی، از این رو، رجایی وار هم رفتی
ز سوگت اشک شد میهن، چو از ایران، سفر کردی
چه عشقت می کشید از پی، هم آغوش خطر گشتی
دل از جان و جهان کندی، چو باد آسان سفر کردی
دوباره تازه شد آری به دل داغ سلیمانی
مگر ناگه صدایت زد، که در بوران، سفر کردی
اگرچه دست بر دامان شاه طوس شد ملت
ولیکن خود نهادی سر، بر آن دامان، سفر کردی
تماشایی تر از دنیا، چه دیدی، سید ابراهیم
که رو گرداندی از دنیا، از این سامان سفر کردی
شهادت مرد می خواهد، و خدمت پاکی نیت
چه خوش در حلقه ی یاران و در باران، سفر کردی
نظر شما