یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ - ۱۲:۴۲
جمشید طاهری نویسنده و شاعر اهل شهرضا درگذشت

جمشید طاهری، نویسنده و شاعر اهل شهرضا و نامزد جایزه کتاب سال در سال 1392 روز شنبه 21 شهریورماه به علت بیماری قلبی و عوارض ناشی از بیماری سرطان در بیمارستان امین اصفهان درگذشت.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اصفهان، جمشید طاهری، نویسنده و منتقد متولد سال 1336 شهرضا، شاعر و رمان‌نویس ایرانی بود. او در ابتدا در دبستان کیان و سپس در رشته ریاضی دبیرستان سعدی ادامه تحصیل داد. در دانشگاه در دو رشته برق و ادبیات تحصیل کرد. در دوره دبیرستان در انجمن شعر شهر که با حضور زنده‌یادان آشفته، نظام صنیعی، سلطانیان و جنابان پاینده‌مهر و آقالر برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد. او در شعر کهن خود را شاگرد شادروان آشفته و در شعر نو خود را شاگرد پاینده‌مهر می‌دانست.

طاهری تا 18 سالگی در شهرضا زندگی کرد و پس از آن به مدت 30 سال به عنوان دبیر در آموزش و پروش خدمت کرد. در تمام این سال‌ها، به فعالیت فرهنگی و ادبی مشغول بوده است.

مجموعه غزل چله نشینان چله خانه دل، پسر آتش (داستان کودک)، عالم دیگر از زبان مردگانی که زنده شده‌اند (اثری تحقیقی در زمینه فراروانکاوی)، حدیث عشق (رمان)، طریق عشق (رمان)، همراز عشق (رمان)، یاس سپید عشق (رمان)، درد محبت (رمان)، غزل آریا (رمان)، مهرگل (رمان)، ساده اما... (کلامی چند)، بابک (رمان)، نوشین (رمان)، آیدا (رمان)، سیاوش (رمان)، غزل (رمان)، شبانه‌های پدرم (رمان) و داستان من (رمان)، آثار ادبی منتشرشده از جمشید طاهری است.

«داستان من» آخرین رمان این نویسنده اصفهانی بود در سال ۱۳۹۲، نامزد جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران بود. همین کتاب در سال ۱۳۹۰ نامزد کتاب سال شهید حبیب غنی‌پور بود.

در پی درگذشت جمشید طاهری، علی علی‌آبادی، نویسنده و منتقد در دل‌نوشته‌ای برای او نوشت:
«تو از جنس انسان‌هایی بودی که انسانیت را به من آموختی.‌ ادبیات تنها بهانه ای بود برای دیدارت هر پنجشنبه شب‌ها. بهانه‌ای برای ورود به آن اتاق کوچک که عکس‌های کودکی تاکنونت را به دیوار آن چسبانده بودی و قفسه کتابخانه‌ات که همیشه پر بود و می‌خواندی و به من امانت می‌دادی.
شعرهایت را بسیار دوست داشتم آن هم با صدایی که از ژرفای درون برمی‌خاست و بر دل می‌نشست و وجودم را سرشار از احساس می‌کرد. و اکنون آنچه برایم مانده، خاطرات ماندگاری است که از لحظه دیدارِ اولین، که در کلاس درس حرفه و فن شروع شد و در پارک کنار زاینده‌رود به انجام رسید.‌ در یادم می‌ماند نوشته‌ای که روی دیوار اتاق بود: «از ازل تا به ابد فرصت درویشانست» آری فرصتی بود مغتنم برای مریدی که مرادش را از تو گرفت و قابی که یادگار دوران درویشی ات بود و استاد پناه:
«سر حلقه ی میکشان عشقم/ در حلقه ی میکشان من باش.‌» استادی که عشق را به تو آموخت و تو به من آموختی و مرا در حلقه ی میکشان عشقت کشاندی.
بار دیگر صدایت در گوشم می‌پیچد که از شاملو برایم می‌خواندی:
«باید اِستاد و فرود آمد، بر آستان دری که کوبه ندارد ... و امروز آن در بی کوبه برایت گشوده شد و آسوده شدی.
گر بی‌نشان ز دردم روی و ریا نکردم
بر رویه نقش شادی در دل خدای دردم»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها