این روزها بیشتر مردم در همهجای دنیا بهاجبار، خانهنشین شدهاند. لابد از بالکن یا پشت شیشه آشپزخانه یا درز درِ خانه به کوچه و خیابانهای خالی نگاه میکنی، سایه سنگینِ وحشت بیماری کرونا را همهجا حس میکنی و ترس از مردن را میتوانی آشکار و نهان در چهره و رفتار دیگران ببینی.
اضطراب شدیدی که نمیگذارد از فرصت بهدستآمده درست استفاده کنی و دور برت پُر میشود از کارهای نیمهتمام هنری، کتابهای نخوانده و لیست کارهایی که هنوز شروعشان نکردهای و امید و انرژی لازم را برای انجام دادنشان نداری.
میدانی وحشت از مرگ یک ترس همگانی است که در ناخودآگاه آدمی جا خوش کرده؛ گاهی بسیار واضح پا به خودآگاهت میگذارد و گاهی با لباس مبدل چرخ میزند و پریشان و سراسیمهات میسازد و به این فکر میکنی آیا راهی برای رهایی از این وحشت و ترس فراگیر هست؟
سالاری در ادامه این یادداشت بیان میکند: کتاب «خیره به خورشید نگریستن» نوشته «اروین د. یالوم » با ترجمه روانِ دکتر اورانوس قطبینژاد آسمانی، «غلبه بر وحشت از مرگ» را روان توضیح میدهد و شناختِ بخشی از ناخودآگاه و آرامش هدیهای است که بعد از خواندن این کتاب نصیب آدمی میشود.
اروین د.یالوم روانپزشک، رواندرمانگر اگزیستانسیالیست و نویسندهای ماهر است که مفاهیم فلسفی و روانشناسی را داستانگونه و درمانی برای رهایی از ترس مرگ و اضطراب وجودی بیان میکند.
این جمله آغازین فصل اول کتاب است: «غم و اندوه به قلبم راه مییابد. از مرگ در هراسم. گیلگمش». نویسنده، خودآگاهی را والاترین موهبت برای انسان میداند که بهبهایی گزاف به دست میآید و آن زخمی کشنده است. زندگی ما در سایه خواهد بود، آنگاهکه دریابیم: رشد میکنیم، شکوفا میشویم و پسازآن ناگزیر رو به کاستی میرویم.
این روانشناس افزود: همه ما در کودکی با مرگ مواجه میشویم. مرگ حیوانات و حشرات اطرافمان و از دست دادن عزیزانمان که شاید آنها را فراموش کنیم؛ اما با فکر کردن به مرگ احساس میکنیم در تاریکی عمیقی فرو میرویم و احساس وحشت میکنیم و جوابهای متفاوتی برای اینهمه وحشت داریم. بعضی هراسان از کارهایی هستیم که انجام ندادهایم. بعضی بسیار غمگین میشویم و دلیلش را نمیدانیم.
بهگفته «میلان کوندرا» رماننویس اگزیستانسیالیست، «از مرگ میترسیم نه بهخاطر از دست دادن آینده بلکه بهدلیل از دست دادن گذشته. درحقیقت، فراموشی، شکلی از مرگ است که همیشه در زندگی حضور دارد».
اما باید بدانیم هرچند مرگ جسمانی، ما را از میان میبرد ولی آگاهی از مرگ نجاتمان میدهد؛ اما چگونه؟ پاسخ این سؤال اساسی را میتوان در فصل «تجربهای بیدارکننده» یافت.
در فصل دوم نویسنده، راههای تشخیص مخفی ناشی از مرگ را موردبحث قرار میدهد و در فصل سوم یادآور میشود که در مواجهه با مرگ نیازی نیست که تمام زندگی را زیر سؤال ببرید و مأیوس شوید؛ برعکس، این رویارویی میتواند شما را آگاه و بهسمت زندگی پُربار هدایت کند. فصل چهارم نظرات فلاسفه، درمانگران، نویسندگان و هنرمندانی را شرح میدهد که در رابطه با غلبه بر ترس از مرگ، بحث کردهاند.
در فصل پنجم میخوانیم که این نظرات ممکن است بهتنهایی نتوانند وحشت از مرگ را از بین ببرند، ولی اثر توأم ایدههای پژوهشگران مختلف و ایجاد ارتباطات انسانی، بیش از هر جیز در بیفروغ کردن مرگ به ما کمک میکنند؛ و راههای عملی بسیاری را برای به کار بردن این همراهی در زندگی روزانه پیشنهاد میکند.
فصل ششم تجربیات نویسنده و خاطرات شخصی او در مواجهه با مرگ است. فصل هفتم جنبه آموزشی دارد و دستورالعملهایی برای درمانگران ارائه میدهد. نظریات اپیکور در فلسفه در درمانگری نکته اصلی مد نظر نویسنده بوده است. اپیکور اعتقاد داشته که رسالت اصلی فلسفه، تسکین رنج بشر است و ریشه رنج بشر ترسِ همهجا حاضر از مرگ است؛ که مانع شادی زندگی ما میشود و انسان احساس میکند هیچ عملی منجر به زندگی ابدی نمیشود و لذتِ زندگی را از ما میگیرد.
او معتقد بود انسان همیشه دنبال چیزهای لذتبخش است و این کاملاً در حافظه او ضبط میشود. اگر یاد بگیریم که این بخش از حافظه را دائماً تکرار کنیم لذت بردن پایان نمیپذیرد و همیشه خواهد بود. وی لذت را خوبی میدانست و میگفت: «لذت آغاز و انجام زندگی سعادتمندانه است...» این باور، اثربخشی موج مانندی دارد و میتواند روی اطرافیان اثر بگذارد. رفتارهای ما روی زندگی فرزندان و دوستانمان تأثیر میگذارد و این تأثیر در زندگی آنها و اطرافیانش ادامه مییابد.
وی ادامه میدهد: نویسنده در جایی یادآور میشود تنها چیزی که واقعاً اهمیت دارد کیفیت زندگی ما است که با چگونگی تعبیرمان از تجربیات تعریف میشود، نه خود تجربیات، این ایده یک روش مهم در درمان است که تاریخچه آن به روزگار باستان برمیگردد. پایهی اصلی این تفکر در مکتب فلسفی رواقیون بود که به زنون، سنکا، اسپینوزا، شوپنهاور و نیچه منتقل شد و به موضوعی بنیادی در درمان رفتاری شناختی دینامیکی تبدیلشده است.
اندیشه تسلیبخش دیگری هم وجود دارد که با بر جای گذاشتن اثری از خود به زندگی معنا دهیم و بهترین کاری که میتوانیم انجام دهیم در آغوش گرفتن زمان حاضر وزندگی در لحظه حال است.
مواجهه با مرگ، اضطراب را افزایش میدهد ولی انرژی نهفتهای را برای ایجاد یک زندگی پربار به همراه دارد و میتواند به زندگی غنای بیشتری ببخشد. چنین باورهایی مانند اصول اپیکوریان، اثربخشی موج مانند، خودداری از زندگی بیمعنا و تأکید بر صحت کلمات قصار؛ همه در مبارزه با اضطراب مرگ مفیدند اما قدرت تمام این باورها با مؤلفهی سازندهی دیگری چند برابر میشود و آنهم ارتباط سالم با دیگران است.
وقتی خواندن کتاب تمام میشود میفهمی که عمیقترین بهارخوابهایت را دیدی و به خردی رسیدهای که با آن میتوانی بهارخوابهایت را تحملکنی و به آرامش برسی.
بخشی از متن کتاب:
«به هر حال هر یک از ما در دورهای از زندگی مان به این که روزی خواهیم مرد، آگاهی پیدا میکنیم؛ این لحظه میتواند در جوانی یا در کهنسالی باشد. همیشه موردی هست که جرقه این فکر را در ذهنتان بیندازد؛ نگاهی در آینه و دیدن چروکهایی در چهرهتان، مویی سپید،خمیدگی شانهها، سالگرد تولدی پس از سالگردی دیگر، به خصوص دهههای چهل تا شصت زندگی، دیدن دوستی قدیمی پس از سالها و تعجبتان از این که چه قدر پیر و شکسته شده است، دیدن عکس قدیمی از خودتان در حالی که کسانی در این عکس هستند که دیگر زنده نیستند و نهایتا دیدن مرگ در خواب و رؤیا. وقتی چنین تجربههایی را از سر میگذرانید، چه احساسی دارید؟ با آنها چه میکنید؟ آیا به سوی فعالیتهای هیجان انگیز روی میآورید تا نگرانیتان را فراموش کنید و آن را نادیده بگیرید؟ پیشنهاد من این است که خودتان را پریشان و آشفته نکنید، به جایش بر آگاهی خود بیفزایید. از مزایای این موقعیت بهره ببرید. به تصویر جوانی خود نگاه کنید. بگذارید آن لحظه ی غم انگیز به آهستگی از کنارتان بگذرد».
نظر شما