«خانم جولی» نخستین مجموعه داستان زهرا بیگدلی است که نشر پیدایش آن را منتشر کرده است. داریوش احمدی، داستان نویس بر این مجموعه یادداشتی در اختیار ایبنا قرار داده است.
در داستانِ «امتیاز19»، تلاش مذبوحانه ی زنی به تصویر کشیده می شود که تصمیم می گیرد مردش را کنار بگذارد و خودش به تنهایی برای زندگی اش تصمیم بگیرد و هر بارکه کارهایی شاق انجام می دهد،به خودش امتیاز می دهد. او با امتیاز دادن به خود، روحیه می گیرد. اما ته دلش جای دیگری است. او زنی است خبرنگار که غروری مردانه دارد. و اصولاً تمام زن های داستان های خانم بیگدلی با چنین ذهنیتی دمخورند و سعی دارند به قاموس فکری مردها سرک بکشند. این داستان، استحاله ای روحی و روانی است که به طور موقت به زنِ داستان التیام می بخشد.
«میسیزجولی»، داستان شاخص تری است با مؤلفه هایی پست مدرن که زن، «مینا» را در یک بلاتکلیفی قرار می دهد. حضور ماشین و ماشین ها و ذهنیتِ «حسام»، همسرِ زن، همه ی این ها مظاهری مدرنیستی هستند که انگار در خفا رشد کرده و خودشان را به باورهای آن ها تحمیل کرده اند. مینا، همسرِ حسام، مقهور ماشین و ذهنیت مرد می شود.
در داستان های «رخ آبی، عدد شانس، گیلاس های دزدی، مافیا، شام خداحافظی»، همین روابط مدرنیستی نیم بند بر داستان ها حاکم است. هر هشت داستان این مجموعه، ادغام داستان در داستان هستند. که هر کدام از از دو لایه تشکیل شده است: لایه ای بیرونی و لایه ای درونی، یکی در نمایی نزدیک و دیگری در نمایی دورتر که گاه با هم دیگر جا عوض می کنند. مثلاً در داستان «رخ آبی»، در یک نما، بازی فوتبال است و در نمایی دیگر، عشق و متعلقات آن که کمرنگ و فنا شده است. و یا در داستانِ«شام خانوادگی»، سرگذشت زن هایی به تصویر کشیده می شودکه معمولاً در عشق شکست خورده و یا طلاق گرفته اند و به دنبال تکیه گاهی می گردند و عمل کردن بینی و صورت را در لفافِ متلک هایی به رخ هم می کشند. گاه از حقیقتی که وجود ندارد، جهانی رویایی می سازند. در این داستان، هر دو زن، هم صبا و هم بهناز، مغلوب باورهای ذهنی و خیالی خود می شوند.
زبان داستان ها و نثر خانم بیگدلی از طرح و مضمون خود داستان ها قویتر است. آنچه به عنوان طیف کلی در این داستان ها دیده می شود، در وهله ی نخست، زبان و شیوه ی ارائه ی داستان ها است.
یکی از مشخصه های اجتماعی و آسیب های جامعه شناسانه ی داستان های خانم زهرا بیگدلی، ابتذال و آویزان بودن برخی از جوانان است که انگار راه خود را گم کرده اند. آنها آنقدر زیاد هستند، بخصوص در داستان «مافیا»، که هیچ کدامشان در ذهن خواننده باقی نمی مانند. هر چند خانم بیگدلی آن ها را در بالماسکه ای شرکت داده که صورتک هاشان را از قبل علامت گذاری کرده است، اما گذرا و نامرئی هستند. در این داستان ها، نثر فاخر وجود ندارد. چون اصولاً مضمون داستان ها چنین نثری را نمی طلبد. و همین زبان و شیوه ی ارائه در بیان داستان ها به خوبی جا افتاده است.
کاراکترهای داستانی خانم بیگدلی پالوده ی مدرنیستی جوان پسند هستند که همگی شکست خورده اند و یا در شرف شکست خوردن هستند. اکثراً دروغ می گویند و خود را بیشتر از آنچه که هستند جلوه می دهند. آن ها چیزی را از هم دیگر پنهان می کنند و سرانجام لو می روند. داستان ها بیشتر داستان جوانان امروزی و دغذغه های آن هاست که همگی می خواهند دیگری باشند. شخصیت پردازی مستقیم «characterization» در داستان های خانم بیگدلی جایی ندارد. چون سعی دارد که کاراکترها خودشان، خودشان را معرفی کنند و ما آن ها را بیشتر از ورای دیالوگ هاشان می توانیم بشناسیم. تا این جای کار، زهرا بیگدلی از نظر زبانی موفق است. موفق از آن جهت که داستان هایش همین فضا و زبان و شیوه ی ارائه را می طلبند. اما موضوعیت داستان ها، اگر چه به نسل جوان امروزی تعلق دارد، بیانگر همه ی دغدغه های آن ها نیست.
زهرا بیگدلی ابتذال و بی هویت بودن آنها را به خوبی نشان می دهد. اما این ابتذال خواننده را در گیر نمی کند. و چون در بیشترداستان ها امر شگرفی وجود ندارد، خواننده بعد از خواندن داستان ها، در گیر نمی شود. بیشتر شخصیت ها حالتی عقیم و خود باخته و کمرنگ دارند. و گویی معیارهای انسانی و عاطفی را بر نمی تابند. و این یک معضل روانی در جامعه ای قانون زده «جن زده» است که خانم بیگدلی به خوبی آن را در داستان نویسی امروز ما مطرح کرده است.
به زن های این داستان ها هم که ما را متأثر می کنند، نمی توان اعتماد کرد. نمی توان آن ها را مثلاً با نسل مادرانی فداکار مقایسه کرد. آن ها خیلی زود عاشق می شوند و خیلی زود جا می زنند و از میانه ی راه بر می گردند. تا اینجای کار، این مجموعه داستان جسورانه، پذیرفتنی است. اما آن چیزی که به داستان خون می دهد، تعلیق و شخصیت پردازی و امری شگرف است. مانندِ داستانِ «فروشی نیست». در این داستان همه چیز وجود دارد. و تمام عناصر داستان، مانند پیچ و مهره، به هم وصل شده و در خدمت طرح و مضمون داستان هستند. این داستان برای من یاد آوردِ رمان «چشم هایش» بزرگ علوی می باشد. هر چند که هیچ سنخیتی با هم ندارند. اما بهترین داستان این مجموعه است. داستانی نمادین، با لایه هایی عمیق و شخصیتی دو گانه، که اگر بیشتر روی آن کار می شد، می توانست به عنوان یک تیپ منحصر به فرد در داستان نویسی امروزِ ما مطرح شود. اما تا همین جای کار هم، به نظر من این داستان ارزش واعتباری جهانی دارد. داستانی است که اگر به هر زبانی ترجمه شود، می تواند تأثیرات خاص خودش را داشته باشد. و باز اگر بخواهم آن را با داستان هایی که هر سال مجله ی نیویورکر به عنوان بهترین داستان های آن سال انتشار می دهد، مقایسه کنم، این داستان نه تنها کمتر از آن ها نیست؛ بلکه شاید خیلی هم بالاتر باشد و این می تواند قابل تحسین باشد. «پدر» ، در این داستان یک تیپ است. او که یک مجروح جنگی است و چشم هایش را در جنگ از دست داده، نمی خواهد سرش و یا چهره اش مدل نقاشی دخترش واقع شود. حتی او حاضر است دو برابر قیمت تابلو نقاشی را به دخترش بدهد اما تابلو سرش به دیوار خانه ی کسی نصب نشود. او در این داستان یک تیپ است که در گذشته ی خود مانده است و یا می خواهد گذشته اش را انکار کند. و احتمالاً دیگر خواهان آینده ای هم نیست.
نظر شما