دویست سال پیش در ساحل سرسبز «جنوا» دخترک نوجوانی به نام «مری شلی» اولین رمان علمی-تخیلی دنیا را به نگارش در آورد. رمان انقلابی او موجب الهام نویسندگان و فیلمسازان متعدد شد. حالا پس از دویست سال دو نمایشگاه در دو طرف این دریاچه برگزار میشود تا یاد و خاطره این کتاب جریانساز را گرامی بدارد.
اکنون پس از گذشت 200 سال از زمان نوشتن این اثر دو نمایشگاه برگزار شده که در آن در پی آن هستند که اتفاقات عجیبی را که منجر به نگارش این کتاب شد بررسی کنند؛ این که چه چیز سبب شد ایده کتاب «فرانکنشتاین» به ذهن نویسنده آن برسد.
اتفاقاتی که موجب شد «مری شلی» به این سفر بیاید خود ارزش تبدیل به یک رمان بلند را دارد. او با نامزد جوان خود «پرسی شلی»، شاعر بنام انگلیسی به این کشور فرار کرد.
همگان از اتفاقاتی که منجر شد «مری شلی» این داستان را بنویسید اطلاع دارند. حضور «شلی» و «لرد بایرون» دیگر شاعر بنام انگلیسی موجب الهام «مری» شد. در این دهکده آرام و دور از خانه حواس او پرت نمیشد و میتوانست روی انرژی که از این دو فرد دریافت میکرد تمرکز کند.
شبها که آن دو مشغول صحبت درباره موضوعات مختلف بودند «مری» ساکت مینشست و به سخنان آنان گوش میسپرد. آن دو بسیار به برقراری عدالت در دنیا علاقهمند بودند. شاید همین دغدغه و سرگرم شدن آنان سبب شد اثر «مری» از آثار آنان در زمینه علمی-تخیلی پیشی بگیرد.
دریاچه «جنوا» دیگر منبع الهام «مری» برای نگارش این داستان بود. این دریاچه که به دلیل جنگ «بریتانیا» با «فرانسه» به روی مردم کشور بسته شده بود بار دیگر به روی بازدیدکنندگان بریتانیایی گشوده شد. اطراف این دریاچه پر از کوههای پوشیده از برف بود که اصلاً شبیه کوههای «انگلیس» نبودند. هنگام درخشش آفتاب منظره زیبایی شکل میگرفت اما هوای طوفانی این منطقه الهامبخش هوای زمستانی داستان فرانکنشتاین شد. اگر هوای این منطقه همیشه آفتابی بود شاید این داستان به ذهن «مری» خطور نمیکرد. هرچند تابستان آن سال هوا نه تنها در سوئیس بلکه در همه جای دنیا بسیار سرد بود.
همین هوای سرد سبب شد جمعی که برای گردش به «جنوا» سفر کرده بودند برای چند روز در خانه حبس شوند. اینجا بود که «لرد بایرون» به همه برای نوشتن یک داستان ترسناک پیشنهاد داد.
اگر تاکنون فقط فیلمهایی که از روی این داستان نگاشته شده است خواندهاید بهتر است کتاب را بخوانید تا بفهمید چقدر بهتر از نسخههای ویدئویی داستان است. «مری» دختر «ویلیام گودوین»، نویسنده مشهور انگلیسی و «مری وولاستونکِرَفت»، فعال حقوق زنان در قرن هجدهم بود. او همیشه در فضایی زیسته بود که افراد فرهیخته بود. داستان او نیز نظرات فلسفی دوران خود را دچار چالش میکند.
اگر بخواهیم نگاه دقیقی به این کتاب بیندازیم باید اعلام کنیم کتاب داستان ارواح نیست. هیچ چیز فوق طبیعی در این داستان وجود ندارد. «مری شلی» سؤالاتی را در اثر خود مطرح میکند که تا امروز اذهان مردم را مشغول کرده است. آیا انسان حق دارد زندگی مصنوعی خلق کند؟ آیا دانشمندان در حال اختراع دنیایی جدید هستند که از کنترل انسان خارج میشود؟
«مری» خطر جدایی اخلاقیات از علم را دریافته بود. امروزه در قرن 2016 مهندسی ژنتیک علم روز محسوب میشود و «مری» این موضوع را دویست سال قبل پیشبینی کرده بود.
«مری» در آغاز داستان کوتاهی با همین موضوع نوشته بود و «پرسی شلی» پس از خواندن آن «مری» را ترغیب به تبدیل آن به یک رمان بلند میکند.
«فرانکنشتاین» در سال 1818 منتشر شد و به سرعت به یک اثر پرفروش تبدیل شد. او از زبانی ساده در اثر خود بهره گرفته بود در حالی که آثار اینچنینی در آن زمان از کلمات خارجی بسیار استفاده میکردند.
او پس از «فرانکنشتاین» چند داستان دیگر نوشت اما هیچکدام محبوبیت آن کتاب را به دست نیاوردند. به زعم خود وی «آن روزها بسیار خوب بودند. روزهایی که مرگ و اندوه در حد کلمه قدرت داشتند.» او در سال 1851 و در سن 53 سالگی به عنوان آخرین بازمانده حلقه «جنوا» از دنیا رفت.
این دو نمایشگاه که در منطقه «جنوا» برگزار میشوند دارای اسمهای متفاوتی هستند. اولی «فرانکنشتاین: خلق تاریکی» و دیگری «لرد بایرون و ملاقات قلعه آشیون» نام دارد.
نظر شما