كتاب «آنسوي جنگل خيزران» رماني نوجوانانه است كه مربوط به زمان جنگ جهاني دوم است. اين كتاب داستان فرار پرمخاطرهي يك خانوادهي ژاپني ساكن كره را بازگو ميكند.
نويسندهي كتاب، يوكو كاواشيما واتكينز، در آن زمان نوجواني 11 ساله بوده و پس از گذشت سالها تصميم ميگيرد ماجراي آن زمان را بازگو كند.
در اواخر جنگ جهاني دوم و زمان بمباران اتمي ناگازاكي، كرهايها در صدد بيرون كردن خانوادههاي ژاپني از كشورشان برآمدند. در آن زمان كاواشيما به اتفاق مادر و خواهر بزرگترش خانهي خود را در كره رها ميكنند تا خودشان را به ژاپن برسانند.
يوكو دختر يكي از كارمندان عاليرتبهي ژاپن است كه در منچوري كار ميكرد. او داستان را با معرفي افراد خانواده و ترك خانهشان در كره شروع ميكند. در بخشهاي بعد، راوي شرح ميدهد كه در زمان جنگ نظاميان ژاپني به خانهي آنها حمله كردهاند و لوازم فلزي آنها را به زور گرفتهاند و به او كه در برابر زورگويي اعتراض كرده است، آسيب رسانده و ستون مهرههايش را شكستهاند.
نيروهاي روسي وارد كره ميشوند و با ورود آنها خطر مرگ ژاپنيهاي ساكن اين كشور را تهديد ميكند به همين خاطر يوكو و خانوادهاش به پيشنهاد يكي از دوستان پدر سعي ميكنند به وسيلهي قطار حامل مجروحان جنگي از كره خارج شوند اما هواپيماهاي جنگنده در 60 كيلومتري سئول موتورهاي قطار را بمباران مي كنند و خانوادهي يوكو مجبور ميشوند بقيهي راه را پياده طي كنند.
آنها با پوشيدن لباس سربازان كرهاي خود را به شكل آنها در ميآوردند و به راهشان ادامه ميدهند. برادر يوكو نيز كه براي كار كردن به كارخانهي مهماتسازي ژاپن در نزديكي خانهشان رفته بود گرفتار حملهي سربازان كرهاي ميشود اما جان سالم به در ميبرد و به دنبال خانوادهاش راهي ميشود.
بخش از اين كتاب را با هم ميخوانيم:
«مادر از جايي گنجينهي قديمي و با ارزش خانوادگيمان را ـ كه يك شمشير كوتاه قديمي بودـ بيرون آورد. با دست چپش كه ميلرزيد، سرم را نگه داشت و بعد شروع كرد به تراشيدن موهاي سرم. لبهي تيز شمشير روي سرم ميلغزيد و من هاي هاي ميگريستم و ميگفتم: «مادر تو اين شمشير را از كجا آوردي؟» و مادرم با اشارهي دست به من فهماند كه آن را زير بلوزش مخفي كرده بود.
سپس مادرم گفت: «خب تمام شد» و پس از تميز كردن شمشير آن را توي غلاف جاي داد.
«كو» آينهي كوچكي مقابل من گرفت و من آن را چپ و راست حركت دادم تا خودم را تماشا كنم. قيافهام خيلي عجيب شده بود. كو به من لبخند زد؛ ولي من دندانهايم را با عصبانيت روي هم فشار دادم.
مادر از من خواست با پوشيدن لباس نظامي سرباز مرده تغيير قيافه بدهم. من گفتم: «نه، من اين كار را دوست ندارم.»
كو گفت: «نميخواهد زحمت اين كار را بكشي. من قبلا اين كار را كردهام.»
كو لباس نظامي را به من داد و كمكم كرد تا آن را بپوشم. سر آستينهاي بلند و دمپاي شلوار را تا كرد. اما بازهم برايم بزرگ بود. در گوشهاي جنازهي سه سرباز كرهاي افتاده بود. آنها هنگام انفجار بمب روي زمين دراز نكشيده بودند. ما لباسهاي خودمان را تا كرديم و توي كولهپشتيهايمان گذاشتيم و سپس راه افتاديم. اما من مخالفت كردم و گفتم «حالا كه روز است!»»
كو در جواب من گفت: «تو راست ميگويي. اما يادت باشد كه ما الان لباس كرهايها را بر تن داريم.»
كتاب «آن سوي جنگلهاي خيزران» نوشتهي يوكو كاواشيما توسط مجيد عميق به فارسي ترجمه شده است. اين كتاب از سوي واحد كودك و نوجوان انتشارات محراب قلم (كتابهاي مهتاب) در 150 صفحه و بهاي 1900 تومان به كتاب فروشيها آمده است.
نظر شما