سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – فاطمه بهرامی: در امتداد سنگفرشهای خیابان چهارباغ عباسی، جایی که تاریخ با گامهای رهگذران آمیخته میشود و سایه درختان تنومند با نور خورشید بازی میکنند، کتابفروشی کوچکی پنهان شده که ۶۰ سال است بیادعا اما پابرجا، چراغ فرهنگ را روشن نگه داشته است.
در غروب یکی از روزهای تابستان، پا به درون پاساژ چهارباغ میگذارم؛ جایی که سکوت دلچسب طبقه زیرزمین، مرا به سمتی میکشاند که بوی کاغذ و خاطره در هم تنیدهاند. در انتهای راهرویی نیمهتاریک، تابلوی ساده «کتابفروشی وحدت» چشم را میگیرد. مغازهای با قفسههایی پر از کتاب و دیوارهایی که انگار داستانهای ناگفته بسیاری را در خود دارند. اینجا نهفقط یک فروشگاه، که پناهگاهی فرهنگی است برای کسانی که هنوز به معجزه واژهها ایمان دارند.
از مطبوعات تا کتابهای تاریخساز
فیروز سلطانی، بنیانگذار کتابفروشی وحدت، از سال ۱۳۴۴ مشغول به کار است. مردی آرام با نگاهی مهربان که خطوط چهرهاش قصه روزهای پرفراز و نشیب یک عمر کتابفروشی را روایت میکنند. خودش میگوید کار را با توزیع مطبوعات آغاز کرده است: «آن زمان، دسترسی به کتاب مثل حالا نبود؛ ولی مردم تشنه دانستن بودند. ما با مجله و روزنامه شروع کردیم؛ بعد کمکم کتاب آوردیم و تلاش کردیم آثار جدیتری را معرفی کنیم».
او تأکید میکند که این کتابفروشی از ابتدا فقط محل خرید و فروش کتاب نبوده، بلکه محلی برای روشنگری ذهن جوانها بوده است. تمرکز آنها از همان سالهای نخست، روی آثاری بوده که مردم را با تاریخ، جامعه، تفکر نقاد و دیدی روشنتر به جهان اطراف آشنا کند. او میگوید: «کتابفروشی باید مثل یک فانوس باشد برای کسی که دنبال راه میگردد».
پاتوقی برای اهل اندیشه
سلطانی گفت: «ما فقط کتاب نمیفروختیم، بلکه میزبان بودیم. دانشجوها، معلمها، دانشگاهیها، حتی نویسندهها به اینجا میآمدند. خیلی وقتها بحث و گفتوگو شکل میگرفت. همه از سانسور کتاب گلایهمند بودند. بعضیها با پیشنهاد دوستانشان کتاب میخریدند. این فضا باعث میشد کتاب خواندن تجربهای جمعی و زنده باشد.»
روی یکی از قفسهها، چند کتاب قدیمی و نایاب کنار هم چیده شدهاند؛ کتابهایی که جلدشان ساییده شده اما هنوز با صلابت ایستادهاند.
با گذشت سالها، ذائقه مخاطبان تغییر کرده است. سلطانی این تغییر را درک کرده است. او ادامه داد: «مردم امروز بیشتر دنبال داستاناند. قصهها برای آدمها مرهم است؛ شاید چون زندگی سختتر شده و دنبال پناهی آرام میگردند. من هم همیشه سعی کردم همراه با سلیقه مخاطب حرکت کنم، ولی کیفیت را نیز حفظ کنم».
چالشهایی به قدمت امید
این کتابفروش کهنهکار، در کنار خاطرات شیرین، از چالشها نیز سخن میگوید. افزایش قیمت کاغذ، کاهش قدرت خرید مردم و گسترش فضای مجازی، بخشی از مشکلات این سالهاست و گفت: این سالها دیگر کمتر به کتابفروشیها سر میزنند. خرید کتاب کم شده، مخصوصاً کتابهای جدی؛ ولی هنوز هم هستند کسانی که با دل و جان کتاب میخوانند و برای انتخاب، وقت میگذارند. همین افراد باعث میشوند ما هنوز اینجا باشیم.
در گوشهای از دیوار مغازهاش، چند قاب عکس قدیمی نصب شده؛ چهرههایی فرهنگی، اغلب با لبخند، در قاب زمان ایستادهاند. او با اشاره به عکسها توضیح داد: اینها دوستان من هستند. بعضی از این افراد روز اول فقط مشتریهای آرام و متین من بودند و بعد با هم دوست شدیم. معاشرت با این آدمها، بهترین بخش این سالها بوده است.
آیندهای که هنوز کتاب دارد
وقتی از او درباره آینده کتابخوانی و کتابفروشی میپرسم، با قاطعیت گفت: کتاب همیشه زنده است. با اینکه دنیای دیجیتال خیلی چیزها را تغییر داده، ولی حس کتاب به دست گرفتن، بوی کاغذ، ورق زدن و خواندن، هیچوقت تکراری نمیشود. مردم هنوز عاشق کتاباند.
او باور دارد کتابفروشی نهفقط محل کسبوکار، که یک مسئولیت اجتماعی و فرهنگی است: «ما اینجا فقط کالا نمیفروشیم. راه نشان میدهیم، همراهی میکنیم، سؤال میشنویم و گاهی جواب میدهیم. این معاشرت با مردم، باارزش است و هیچچیز دیگری نمیتواند جایگزینش شود.
در ستایش واژه، در ستایش انسان
وقتی از کتابفروشی وحدت بیرون میآیم، احساس میکنم چیزی بیش از چند کتاب با خودم حمل میکنم؛ چیزی شبیه به امید. امیدی که در لبخند آرام یک کتابفروش موج میزند. امیدی به ماندگاری واژه، به پایداری گفتوگو، به قدرت فرهنگ در دل شهری که هنوز، در گوشهای از آن، مردی شصت سال است به عشق کتاب ایستاده است.
نظر شما