پنجشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۴ - ۱۱:۰۱
زندگی و زمانه مجید اروانی؛ مردی که  زیر سایه «شمس» نامدار شد

مجید اروانی، جوان آرام تبریز، از همان ابتدا دانست کارش تنها فروش کتاب نیست؛ او می‌خواست کتاب را به بخشی از زیست روزمره مردم تبدیل کند، درست مثل نان همیشگی سفره‌ها.

سرویس فرهنگ و نشر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا هیچ‌کس نمی‌دانست جوانی که در دهه سی در تبریز میان کتاب‌ها پرسه می‌زد، بعدها به یکی از چهره‌های اثرگذار فرهنگ شهر تبدیل خواهد شد. مجید اروانی، با آن لبخند کم‌جان و چشم‌های آرام اما پیگیری که داشت، از همان روزها می‌دانست که کار او فقط فروش کتاب نیست؛ او می‌خواست کتاب را در زندگی مردم وارد کند، مثل نانی که بر سفره است و کسی بدون آن سیر نمی‌شود. نخستین ردپایش در فهرست مشار، به ۱۳۳۲ برمی‌گردد؛ همان‌جایی که نام «انتشارات دنیا» کنار یک کتاب کوچک ثبت شد.

او خود می‌گفت که فعالیت جدی‌اش از ۱۳۴۰ آغاز شده، اما واقعیت این است که سال‌ها قبل از آن، در کوچه‌های روشنفکری تبریز و محافل جوانان چپ‌گرا، حضور داشت؛ حضوری آرام اما تأثیرگذار. مجید و بیوک اروانی، دو برادری که پشتوانه مالی‌شان از کار پدری می‌آمد، بی‌نیاز از سود روزمره، به دنیایی پا گذاشتند که قرار بود برایشان هم افتخار بیاورد و هم زندان، هم محبوبیت و هم تعقیب ساواک. در شهری که کتابفروشی‌ها پاتوق روشنفکران بود، مجید اروانی راهی را آغاز کرد که پایانش، نه فقط کتابفروشی شمس، بلکه یک نسل کتابخوان در تبریز بود.

تولد و تحصیل

مجید اروانی در زمستانی سرد به روز پنجم دی‌ماه ۱۳۰۹ شمسی در اوج قدرت رضاشاه در خانواده‌ای پُرجمعیت دیده به جهان گشود. او فرزند ششم خانواده‌ای بود که بعداً صاحب ۹ فرزند شدند. به گفتهٔ بابک، فرزند سوم آقای اروانی، شناسنامه‌ای که برای مجید گرفته شد، تاریخ دو سال بعد، یعنی پنجم دی‌ماه ۱۳۱۱ ش را داشت.

پدر مجید اروانی، حاج حبیب اروانی، علایق ملکی داشت اما حرفه اصلی‌اش تجارت بود و از این رهگذر، انسانی خوشنام و امینِ مال مردم به حساب می‌آمد. او صاحب یک دِه از توابع هشترود در نزدیکی تبریز بود اما در پی اصلاحات ارضی، این روستا بین اهالی تقسیم شد.

زندگی حرفه‌ای

برحسب نوع زندگی پدر، مجید هم خیلی زود از پشت میز مدرسه به دنیای کار کشیده شد. او در دوازده سالگی همراه برادر بزرگش احمد، راهی تهران شد و در بازار تهران به کار پرداخت؛ چند سال بعد که تجربه‌ای آموخته و فراز و فرود کسب و کار را فرا گرفته بود به تبریز بازگشت تا یاریگر پدر شود. پدر او در خیابان کهنه، یکی از مراکز قدیمی تجارت و داد و ستد تبریز، مغازه‌ای داشت و مجید در کنار او به کار مشغول شد.

اما کار و کسب، چندان درخور روح جوان و جویای مجید نبود. جریان‌های فکری رو به رشدِ پس از سال ۱۳۲۰ ش، و قرار گرفتن تبریز در مرکز تلاطمات اجتماعی و حضور فرقه دموکرات و فعالیت‌های حزب توده، مجید را در کنار برادر همپشتش، بیوک به راه مطالعه و پیوستن به جوانان روشنفکر آن روزگار کشاند.

زندگی و زمانه مجید اروانی؛ مردی که  زیر سایه «شمس» نامدار شد

ورود به دنیای نشر

در فهرست مشار، کتابی منتشر شده توسط انتشارات دنیا هست که تاریخ نشر آن به سال ۱۳۳۲ ش برمی‌گردد. اگرچه خود آقای اروانی در گفت‌وگوهایی بارها اعلام کرده که از سال ۱۳۴۰ ش وارد کار فروش و نشر کتاب شده، اما نمی‌توان از علایق و دلبستگی او و برادرش به کار فرهنگی قبل از ۱۳۴۰ ش چشم پوشید.

رضا ستاری، که از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۲ ش. گرداننده امور کتابفروشی شمس بوده، از علایق ملکی برادران اروانی یاد می‌کند و اینکه آنان صاحب پمپ آبی بوده و در فروش و توزیع آب بین روستاییان فعالیت داشته‌اند. همین امر و پشتوانه کار و کسب پدری، که دو برادر نیز در آن حضور داشته‌اند دغدغه امور روزمره را از این دو جوان می‌گرفت و امکان حضور در مجامع فرهنگی و فکری را برایشان مهیا می‌کرد.

غلامرضا طباطبایی مجد در خاطرات خود به نکته‌ای اشاره می‌کند که اگرچه خالی از طنز نیست اما بر فعالیت فرهنگی مجید اروانی در دهه سی شمسی دلالت می‌کند: شوخ طبعی آگاهانه مجید آقا، به گفته معمرین و کتابدوستان نکته‌سنج در روزهای سیاه به داد وی و کتابفروشی‌اش رسیده. بیت‌الله جمالی نقل می‌کرد:

آنگاه که دکتر مصدق انحلال مجلس را در ۱۲ خرداد ۱۳۳۲ به رفراندم گذاشت و مردمان با رأی خویش، پاسخی مثبت بدو دادند، مجید آقا تنها کسی بود که به شوخی رأی مخالف داد. همین رأی مخالف چند روزی پس از آن واقعه، کتابفروشی شمس را در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از خطر ویرانی و خسارت شاه‌پرستان آن روز نجات داد.

به هر حال شاید فعالیت‌های مجید آقا او را در تیررس نگاه شاهدوستان قرار داده و او را زیرنظر داشته‌اند، هر چند هست که با رأی منفی از خطر می‌دهد. این احتمال هم او در همان مسیر کار و کسب، پدر یعنی تجارت و نه نشر کتاب فعال بوده است؛ زیرا در خاطرات دیگران، اشاره‌ای به فعالیت کتابفروشی اروانی در تاریخی قبل از ۱۳۴۰ ش دیده نمی‌شود.

ازدواج

اروانی در دوم بهمن ۱۳۴۰ ش. با عشرت صفری‌نیا، فرزند شادروان حاج حسین صفری‌نیا از ملاکان و تجار سرشناس آن روز تبریز ازدواج کرد. ازدواجی که محصول آن چهار فرزند بود: مهناز متولد ۱۳۴۳ ش، سیامک متولد ۱۳۴۹ ش، بابک متولد ۱۳۵۲ ش و نگار متولد ۱۳۵۶ ش.

در سال ۱۳۴۰ ش مجید اروانی همراه برادرش بیوک، راه خود را از پدر جدا کردند و یکسره به کار فرهنگی روی آوردند. این دو در بازار «شیشه‌گرخانه» که راسته اصلی کتابفروشان تبریز است مغازه‌ای گرفتند. دکتر شکوهی در نوشته‌های خود درباره بازار شیشه‌گرخانه و پیشینه آن اطلاعات ذیقیمتی عرضه کرده است. ایشان در میان کتابفروشان این راسته که به گفته ایشان «لابد به اعتبار اینکه جامفروشان بیش از دیگر پیشه‌وران [در آنجا] بودند، همین نام را برخود دارد» از «کتابفروشی شمس» نام می‌برند.

آقای اصغر فردی از پژوهشگران تبریزی، که از سر لطف نوشته‌ای با ارزش در اختیارم نهادند، از بازار شیشه‌گرخانه و کتابفروشان آن چنین یاد می‌کند:

واپسین مجتمع کتابچی‌های بازار «شیشه‌گرخانه» در امتداد بازار بزرگ تبریز بود که بعدها خیابانی از توپخانه، آن را دو نیم کرد و از میانه گذشت؛ از این رو شیشه‌گرخانه بریده ماند. این بازار کوتاه از مبدأ تا مخرجش مکتبه (کتابفروشی) بود و روزگاری بنا به اجتماع صنف شیشه‌گران به «شیشه‌گرخانه» مسمی شده بود، به انحصار کتابفروشان درآمده و از دو سه در میان دکاکین آن راسته کوتاه، یمیناً ویساراً، یک کتابفروشی دایر بود این کتابفروشی‌ها که دارندگان خود تکاتک از ارباب فضل هم بودند.

ناگفته و قرارنا گذاشته کتابخانه‌های خود را تخصصی کرده و هر یک موضوعاتی را متمرکز بودند. یکی در فروش و نشر دواوین اشعار فارسی و دیگری در نشر و فروش منابع تاریخی و آن دیگری به انتشار آثار و اشعار ترکی و....… مشتهر بودند.

این بازار روزگاری محل فعالیت کتابفروشی‌های صاحب‌نام تبریز، نظیر «حقیقت» «ابن‌سینا» و «فردوسی» بوده است و از پاتوق‌های اهل اندیشه تبریز به شمار می‌آمده است. کتابفروشی شمس نیز در همین بازار و از سال ۱۳۴۰ ش. دایر می‌شود خود مجید اروانی می‌گوید: «در سال ۱۳۴۰ در بازار شیشه‌گرخانه تبریز یک کتابفروشی باز کردیم به نام شمس....»

تبریز در دهه چهل، محلّ حضور انسان‌های بزرگی بود. صمد بهرنگی، علیرضا نابدل، رحیم رئیس‌نیا، غلامحسین فرنود، بهروز دهقانی و پیش از آنان دکتر غلامحسین ساعدی، دکتر ترابی، محمدعلی فرزانه، رضا و محمدنقی براهنی، تأثیرات بزرگی بر جوانان همدوره خود داشتند. کتابفروشی شمس از همان آغاز تأسیس محل حضور چنین افرادی بود.

صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، علیرضا نابدل و کاظم سعادتی با یکدیگر دوستی نزدیک داشتند و یکی از تفریحاتشان برنامه‌های مرتب کوهنوردی بود.

کتابفروشی شمس

کتابفروشی شمس نه‌تنها محلّ رفت و آمد روشنفکران و جوانان انقلابی بود بلکه محلی برای آشنایی جوانان با یکدیگر و تشکیل هسته‌های مطالعاتی و ورزش‌های گروهی نیز بود و مجید و بیوک اروانی نیز با این حرکات پیوند داشتند. گرایش اصلی همۀ مبارزان در دهه چهل مبارزات مسلحانه و زیرزمینی بود که تأثیرگرفته از جنبش‌های مسلحانه در آمریکای لاتین و جنبش الجزایر بود.

هدف آنان، رودررویی با سیستم دیکتاتوری پهلوی و یکی از روش‌های مبارزه آگاهی‌بخشی به جوانان بود و کجا مهم‌تر از کتابفروشی که منبع اصلی درک و دریافت بود و منابع لازم را در اختیار جوانان قرار می‌داد. در سال ۱۳۴۳ ش، کتابفروشی شمس در محل جدید به گفته دکتر شکوهی با مراسم خاصی افتتاح شد:

علی‌الخصوص می‌گفتند، استاد معروف جامعه‌شناسی جناب دکتر علی‌اکبر ترابی هم به نوعی با این انتشاراتی همکاری خواهند کرد. بعضی‌ها می‌گفتند مدیریت علمی انتشاراتی با ایشان هست بعضی‌ها معتقد بودند که دکتر علاوه بر کتاب‌ها و تألیفات خود قسمت انتشاراتی نیز زیرنظر ایشان خواهد بود واقعیت این است که مجید آقا و برادرش بیوک‌خان کتابفروشی «دنیای امروز» در تهران و رحیم آقا (وطن‌خواه) و دکتر، چهار نفری با شراکت، کتابفروشی را دایر کردند. چندی بعد با صحبت‌هایی که با مرحوم فرزانه در تهران شد او نیز شریک شد.

بیوک اروانی از سال ۱۳۴۸ ش به خواسته محمدعلی فرزانه به تهران می‌آید و به همکاری با او در کتابفروشی‌اش در تهران واقع در خیابان نادری (جمهوری) می‌پردازد و عملاً باشنده تهران می‌شود و از اوایل دهه پنجاه، کتابفروشی و انتشارات «دنیا» را در ابتدای بازارچه کتاب راه‌اندازی می‌کند. مدتی کوتاه بعد، از جدا شدن بیوک، دکتر ترابی هم به خاطر کار دانشگاهی، کار نشر را رها می‌کند، و رحیم وطن‌خواه کتابفروشی نوبل را راه می‌اندازد و مجید اروانی به تنهایی مدیریت کتابفروشی را به عهده می‌گیرد.

آنگونه که از گفته‌های بابک اروانی فرزند مجید آقا بر می‌آید گویا مجید آقا در راه‌اندازی کتابفروشی دنیا، نیز با برادرش بیوک شراکتی داشته. دنیا در دهه پنجاه از کتابفروشان فعال تهران و یکی از سه مرکز اصلی فروش کتاب‌های چاپ شوروی سابق بود و رضا ستاری از همین دهه جزو همکاران این کتابفروشی بود.

او در سال ۱۳۵۵ ش، هنگام دستگیری دوّم مجید آقا که گویا به محکومیت سنگینی برای او منجر می‌شود به گفته خانواده او ابتدا به حبس ابد، و در دادگاه تجدید نظر به چهار سال زندان محکوم می‌شود. به خواسته بیوک اروانی به تبریز می‌آید و به اداره کتابفروشی شمس می‌پردازد. مجید آقا همزمان با انقلاب اسلامی، از زندان آزاد شد و به سرکار خود برگشت؛ همکاری رضا ستاری با او تا سال ۱۳۶۲ ش ادامه یافت. در دهه چهل، چاپ کتاب‌هایی که پسند نظام نبود گرفتاری زندان و آزار در پی داشت.

زندگی و زمانه مجید اروانی؛ مردی که  زیر سایه «شمس» نامدار شد

مجید اروانی با جرأت کار خود را با چاپ آثار روشنفکران ناراضی آغاز کرد. کتاب‌های صمد بهرنگی خیلی زود در لیست کتاب‌های ممنوعه قرار گرفتند.

اصغر فردی که خاطرات بسیاری از مجید آقا دارد در مورد کتاب‌های ممنوعه و عرضه آن‌ها توسط اروانی می‌گوید: روزی گفت می‌دانی که رژیم اینگونه کتاب‌ها را نمی‌پسندد و ای‌بسا اگر معلومشان شود، حبسی هم بکنند و آزار و اذیت‌های فراوان؟ مثلاً چندی پیش یکی از همین بچه‌ها را گرفته‌اند و به جُرم داشتن «مادر» اثر ماکسیم گورکی به یک‌سال حبس محکومش کرده‌اند. گفتم بله کم و بیش چیزهایی می‌دانم. گفت اگر طوری وانمود کنی که تصادفاً و بی‌قصد و میلی اینها را خوانده‌ای ممکن است زیادی اذیت نکنند، منتها برای رسیدن به همین نتیجه هم حسابی پیله خواهند کرد. از حالات رخسارم می‌فهمید که توضیح می‌خواهم تا کاملاً بفهمم که چگونه می‌شود تصادفی جلوه داد و باریک‌تر می‌شد.

چرا مجید آقا از کتابفروشی و نشر کتاب کارش به سیاست و لاجرم از آنجا به زندان و شکنجه کشید؟ پیش از این راجع به شرایط تبریز در دهه چهل و ارتباط مجید و بیوک اروانی با جوانان پرشور آن دوره نوشتم. در منابع، راجع به مبارزات سیاسی دهه چهل اشاره‌ای به مجید اروانی نیست؛ البته هنوز کتابی مرجع راجع به مبارزات سیاسی عصر پهلوی وجود ندارد و به همین دلیل نمی‌توان با قاطعیت راجع به نقش افراد، داوری کرد. اصغر فردی در این باب نظری دارد: مجید آقا با اینکه جوان و فقط چند سالی از صمد بزرگ‌تر بود اما از جهاتی اعقل و ریش سفید همه آن‌ها بود.

صمد بهرنگی، بهروز دهقانی علیرضا نابدل، رحیم رئیس‌نیا غلامحسین فرنود، کاظم سعادتی، فریدون قره چورلو، بهروز دولت‌آبادی، بهروز حقی، مناف فلکی، حبیب فرشباف، حسن روز پیکر، بهمن زمانی و.... هریک در حوزه‌ای و طرز و طرازی جداگانه گرد شمع شمس «مجیدآقا اروانی» بودند. کتابخانه شمس چنین پاتوقی برای روشنفکران دردمند تبریز بود اما فقط به پاتوق بودن محدود و منحصر نبود. هرکه از تهران می‌آمد، راست و صاف به همین کتابخانه می‌رسید.

ساعدی و جلال در همین کتابخانه ترتیب دیدار بچه‌های تهران را داده بودند که همین تماس، لطمه‌ای مهلکت به پیکر فرهنگ آذربایجان فرود آورد. جریان گریلایی و کارلوس ماریگیلایی و رژی دبره‌ای لاتین در دهه ۶۰ میلادی جنگ سرد همه کشورهای جهان سومی را در برگرفته بود و همه با نسخه‌ای واحد و به وجه یکسان و یک نسقی به گمان خود حرکت مستقلی از برنامه‌های شوروی می‌کردند. اینان جوانان حزب توده را وابسته به دستگاه‌های شوروی و خود را مستقل می‌انگاشتند، درحالی که جریان در امتداد برنامه‌های شوروی به راه افتاده بود اما با این فرق که شوروی تماس مستقیمی با این صحنه‌ها و جوان‌ها نداشت. «دنیز گزمیش» کاری را در ترکیه می‌کرد که حمید اشرف و پویان در ایران.

روایت این دستگیری دوّم را اصغر فردی که در آن زمان محصل و از مشتریان مجید آقا بوده شرح داده است:

روزی دستگیره مغازه را که خوش‌ذوقانه به شکل قلم خودنویس بزرگ سیاه ساخته و تعبیه شده بود فشار دادم و در باز نشد؛ اما داخل مغازه مردکانی وول می‌خوردند و مجید آقا هم نشسته بود و چایی می‌نوشید. از پشت در با تشویشی سنگین به تماشای ماوقع ایستادم. نمی‌دانستم که دیگر تا چند سالی مجید آقا را نخواهم دید. دو کس برفراز نردبان، کتاب‌ها را از قفسه‌ها درآورده به زمین می‌افکندند و آقا غلامحسین با آن جنّه نازک و ریزش می‌پرید که بازگیرد و روی میز گذارد. شمارشان چهار پنج کس بود. مجید آقا گاهی حین مراجعت و سؤالشان پاسخ‌هایی در کمال خونسردی و بی‌توجهی می‌داد و ناگاه پس از شاید بیست دقیقه‌ای مجید آقا را دست‌بند بر دو دست خارج کردند. او در درگاه نگاه دزدانه‌ای به صورت من کشید و لبخند گم و گنگی یادگار گذاشت و برده شد. بیش از سه‌سال در شهر نبود، زندانی بود.

دکتر شکوهی نیز از مواردی یاد می‌کند که ساواک، مجید آقا را تحت فشار می‌نهاد. من خود شاهد مواردی از ورود ناگهانی مأمورین ساواک به کتابفروشی شمس بودم تند و تیز به قسمت داخلی کتابفروشی خیز بر می‌داشتند آنگاه با چشمان دریده و حالت تهاجمی قفسه‌ها را وارسی می‌کردند در چنان لحظه‌هایی شاهد حال و هوای مجید آقا بودم که بعد از سین‌جیم کردن‌ها اگر موارد خاصی نبود و یا بهانه‌ای یافت نمی‌شد سلانه‌سلانه حداقل با چند کتاب در می‌رفتند در این حال یاد بسیاری‌ها یادباد داود مستوفی، از دوستان و مشتریان اروانی نیز درباره فروش کتاب‌های ممنوعه توسط او در دهه‌های چهل‌وپنجاه شمسی چنین نوشته است:

«سوراخ سنبه‌های کتابفروشی را هم خوب بلد بودیم سرک می‌کشیدیم و می‌دانستیم کتاب‌های نشاندار در کدام قفسه‌ها پشت کدام کتاب‌هاست خیلی وقت‌ها هم مجید آقا کتاب‌هایی را پیشنهاد می‌کرد.»

اروانی در فروش کتاب شهره بود او می‌کوشید تا کتاب را وسیله ارتقاء فکری جوانان شهرش قرار دهد. اصغر فردی پژوهشگر تبریزی، درباره مجید آقا به طنز نوشته است:

… کلاه بردارترین ناشری بود که دیده بودمش و چه شیادی، اما اندر وصف کلاهبرداری‌اش سال ۱۳۵۳ یومیه من پنج قرآن بود که با دو قرانش به مدرسه روم و با دو قرآن دیگرش برگردم و با یک قرآن کفی «کوله» خریده سد جوع کنم گاهی یکی از مسیرهای رفت و برگشت را پیاده پیموده و کف نان هم نمیخوردم تا سه قرانی ذخیره سازم و بعد سرماه با پنج شش تومانی به کتابخانه شمس روم و دو سه کتابی بچینم اما که طاقت یک ماه نادیدن مجید آقا و کتاب‌هایش را می‌ورزید؟ هربار که می‌رفتم اندوخته تا آن روزم را به دستش می‌سپردم و او نیز چندان که گویا می‌شمرد و حساب نگه می‌دارد به دخل می‌افکند. به همه کتاب‌ها و یار می‌کردم اما از آن میان چندی را اوجب می‌دانستم و از آن میان ناگزیر یکی را بر می‌داشتم. هنگام حساب و کتاب که می‌شد آن شیّاد لیلاج بر سرم کلاه می‌گذاشت.

نگو که چشم بر کتاب‌های منتخبم دوخته داشته بود و هر آنچه جا گذاشته بودم برمی‌داشت و زیر بغلم می‌گذاشت که حالا بی‌حساب شدیم و یا تو پنج قران بدهکار ماندی حساب و کتاب برایم صعب بود و باید تمرکزی بلیغ می‌ورزیدم که این کار را در خانه می‌کردم و می‌دیدم ۱۵ تومان کتاب آورده‌ام و هفت تومان کل پرداختی‌ام بوده است. در دور دوم مناسبات نیز به گونه‌ای دیگر چنین می‌کرد سه چهار سالی از آن عهد گذشته بود و توجیبی‌ام نیز بیشتر شده، اما او باز هم سیاق خود را نحوی دیگر یافته بود کتاب را با بیش از ۳۰ درصد تخفیف بهای جلد محاسبه می‌کرد و اگر اعتراضی درمی‌یافت از بیخ قهر می‌کرد و کتاب نمی‌داد.»

بی‌تردید در ایران کتابفروشانی نظیر مجید اروانی بوده‌اند که کار عرضه و فروش کتاب را نه میدانی برای سودجویی و ترقی و تعالی مالی که کوشش در آگاهی بخشی می‌دانسته‌اند و به همین دلیل از سود خود که سهل است از سرمایه نیز می‌گذشته‌اند. مجید آقا کار نشر آثار صمد بهرنگی را نه برای سودجویی، بلکه برای گسترش کتابخوانی نزد کودکان و نوجوانان پی گرفت.

اروانی کار کتابفروشی را بیشتر میدان فعالیت فرهنگی می‌دانست به همین خاطر از همراهی با جوانان، ارزان‌فروشی، مجانی دادن کتاب و یا نسیه فروختن به آن‌ها ابایی نداشت.

اروانی علیرغم همه آزار و آسیب‌هایی که در دوران رژیم پهلوی کشید ولی به شهادت نزدیکان و دوستانش مردی آرام متین و تودار بود.

انقلاب

در دوران اوجگیری مبارزات، مجید اروانی در زندان بود. برادر او بیوک اروانی نیز سال‌ها بود که از تبریز کوچیده و در تهران انتشارات و کتابفروشی دنیا را راه انداخته بود؛ پس طبیعی بود که کار کتابفروشی شمس هم بر مدار دلخواه نچرخد. انقلاب درهای زندان‌ها را گشود و مجید اروانی نیز آزاد شد و به کار خود برگشت. سد سانسور شکسته شد و موج کتاب‌ها که سال‌ها ممنوع بوده، تحت عنوان «جلد سفید» رونقی به بازار کتاب داد که دیگر تکرار نشد.

اروانی کتابفروشی را مجدداً فعال کرد، این بار در قامت یک کتابفروش آگاه رنج کشیده و همسو با مردم او دیگر کار نشر را چندان جدی پی نمی‌گرفت، اما کتابفروشی‌اش همچنان فعّال و پاتوقی برای اهل فرهنگ ماند. وی سخت دلبسته صمد بهرنگی بود و نقش او را در گسترش کتابخوانی به ویژه در دهه پنجاه برجسته می‌دانست. اروانی به‌عنوان ناشر عمده آثار صمد از اینکه پس از انقلاب تا سال‌ها به آثار او بی‌توجهی شد و مجوّز نشر آن‌ها داده نشد گله‌مند بود. خودش می‌گوید:

صمد به نسلی از مردم ایران آگاهی داد. اما به نظر من مهمترین کار او ترویج کتابخوانی در ایران بود. واژه کتابخوانی در کشور ما با نام صمد عجین است. متأسفانه پس از انقلاب تا یکی دو سال پیش، نشر آثار او ممنوع بود و از این رو نسل صمد را آنگونه که باید نشناخته است. مجیدآقا از آن تکاپوی روزگار پیشین دور شد فعالیت کتابفروشی او کاستی گرفت خستگی کم‌انگیزگی و عدم توجه نسل جوان به کتابخوانی کم‌کم کتابفروشی او را از رونق انداخت. وقتی رضا حصاری از او راجع به کار نشر کتاب می‌پرسد می‌گوید کار نشر الان فلج شده است امکانات لازم برای پرداختن به نشر وجود ندارد.

زمانی که جمعیت ایران ۲۵ میلیون نفر بود، تیراژ کتاب سه‌هزار نسخه بود؛ الان که ۷۰ میلیون نفر جمعیت داریم تیراژ کتاب همان ۳هزار نسخه است و حتی گاه به ۲هزار و هزار می‌رسد این نشانه افت کتابخوانی است و مشکل اساسی ناشران، همین است.

وی درباره دلایل افت نشر نیز می‌گوید:

علل مختلفی دارد علت اوّل اوضاع اقتصادی کشور است. وقتی یک معلم ماهی شصت هفتاد هزار تومان حقوق می‌گیرد، چطور می‌تواند کتاب بخرد؟ الان اوضاع اقتصادی به گونه [ای] است که کسانی که سال‌ها زحمت کشیده و برای خود در خانه کتابخانه‌ای درست کرده‌اند، به فروش کتابخانه‌شان رو آورده‌اند.»

آثار

مجید اروانی خود هیچگاه به تألیف اثری نپرداخت.

کارنامه نشر

کتابفروشی شمس، عملاً از سال ۱۳۴۲ ش وارد کار نشر کتاب هم شد. برخی از نخستین کتاب‌هایی که به اسم این کتابفروشی در فهرست «خانبابا مشار» آمده مشخصات زیر را دارند:

رازها نظم و نثر. اکبر محمودی، مهدی نورانی، ۱۳۴۲ ش.

پاره پاره صمد بهرنگی. قارانقوش تیر ۱۳۴۲ ش.

شناخت خویشتن. آرتور.ت. جوسیلد، ترجمه دکتر محمد نقی براهنی با همکاری غلامحسین ساعدی سربی رقعی، ۱۷۶ صفحه

کتاب سوم با مشارکت انتشارات فرانکلین توسط کتابفروشی شمس به چاپ رسیده.

در دهه چهل انتشارات فرانکلین با بسیاری از ناشران کتاب در تبریز مشارکت داشت. در همین سال باز هم با همکاری فرانکلین کتابفروشی شمس کتاب دیگری با این مشخصات چاپ می‌کند.

حقایق درباره سرطان. دالاس جانسون. ترجمه دکتر علی مقدم. سربی، رقعی، هفت + ۱۲۳ صفحه.

و پس از آن:

خودآموز انشاء و نامه‌نگاری. محمّد مصری ۱۳۴۳ ش.

درگذشت

مجید اروانی از نمونه‌های ناب کتابفروش متعهد در ایران بود. او هیچگاه از رابطه با مردم و آگاهی‌رسانی دست نکشید و به گفته غلامحسین فرنود، یک روشنفکر ارگانیک بود. مردی که به زبان مردم سخن می‌گفت و صمیمی بود. اروانی از سال‌های آغازین دهه نود به علل مختلف، منجمله بیماری‌های جسمانی کم کار شد و بالاخره زوال جسمانی او را خانه‌نشین کرد.

کم‌کم حضور مجیدآقا در محافل کم شد، او خانه‌نشین گردید و ارتباطش با دوستانش کاستی گرفت رضا همراز در مورد سال‌های آخر زندگی مجید آقا می‌گوید:

سال‌ها گذشت و من در بعضی از مجالس ایشان را زیارت می‌کردم هیچوقت از یادم نمی‌رود که در مراسم نکوداشت استاد زنده‌یاد محمدعلی فرزانه حضور داشت و ما به سبب سن و سالش ایشان را به ردیف اول سالن، هدایت کردیم. بعدش هم در انتهای مراسم با کادوی خود دست در دست استاد فرزانه گذاشتند و بوسه‌ای جانانه نثار همدیگر نمودند. بعد از آن سال‌ها آثار پادرد ایشان دیده می‌شد.

چند سالی بدین منوال گذشت، اما دیگر خبری از ایشان نشد. روزی دیدیم که در مغازه‌اش مدیریتی جدید دایر شده است، از دوستان می‌شنیدم که کسالت ایشان مانع رفت و آمد می‌شود مراسم بزرگداشت دکتر سیدمحمدحسین مبین، فرارسید که در تالار پتروشیمی تبریز دایر بود… من در معیت نویسنده نام‌آشنا استاد غلامرضا طباطبایی مجد، در آنجا حضور یافته بودم بزرگان نیز شرف حضور داشتند. یک‌باره چشمم به مجید آقا شمس افتاد که با خانم مهربانش تشریف آورده بودند همین که یکدیگر را دیدیم، یک سلام علیک گرم نموده و آقای طباطبایی به کمک ایشان شتافتند.

تا به سالن راهنمایی نمایند بعد از اینکه مراسم خاتمه یافت در حیاط مجتمع دوستانی جمع شدیم و عکس‌های یادگاری گرفتیم گوش به زنگ بودیم که اگر مجید آقا بیرون بیایند با ایشان نیز عکسی داشته باشیم بالاخره انتظار به پایان رسید و ایشان که سالن را ترک می‌گفتند به یاری‌اش شتافته و در محوطه به اتفاق آقای طباطبایی مجد، چند عکس گرفتم اما همه عکس‌ها مطلوب نبودند.

بالاخره بعد از چندین عکس موفق شدم عکس مورد نظرم را بگیرم با هم خداحافظی کردیم. همین که با آقای طباطبایی مجد، مجتمع پتروشیمی را ترک می‌گفتیم به ایشان توصیه و به عبارتی پیشنهاد و خواهش کردم که مقاله‌ای در حق ایشان بنویسند، چراکه آن روزها دلخوشی و دلمشغولی ما مطالعه مقالات پُربار ایشان بود که فقط جهت درج در سایت می‌نوشتند.

چون ظاهر زنده‌یاد مجیدآقا نشان می‌داد که چند صباحی مهمان این دیار است. اصرارهای من نتیجه داد و آقای طباطبایی، مطالبی در حق مجیدآقا نوشتند. ماه‌ها گذشت سه ماه قبل در یک روز سرد زمستانی با هماهنگی قبلی، هنرمند شهرمان رامین آقا عباچی، جهت عیادت از مجیدآقا راهی منزلشان در خیابان توانیر شدیم.

دختر نازنین و همسر باوفایشان از ما استقبال کردند مجید آقا دیگر آن مرد سال‌های قبل نبود. روی رختخواب خود دراز کشیده بود به گمان مشتری سابق خود را نشناخت.

دخترش می‌گفت آب مروارید دارد. دوستم گفت چند پز از ایشان عکس بگیریم اما نمی‌دانم از چه رو، دلم رضایت نمی‌داد و چنین نیز شد. عکسی نگرفتیم چون نمی‌خواستم در کنار مجید آقای امروزی باشم که به گمانم مرا به یاد نمی‌آورد احساس می‌کردم دوام حیاتش رو به کاستی است.

بعد از اندکی منزل مجیدآقا را ترک کردیم. در بین راه به آقا رامین گفتم که اصلاً حالش رضایت‌بخش نیست! سرانجام خبر آمد که دوست صمد به دنبال صمد رفت!

مجید اروانی پس از تحمل دوره نسبتاً طولانی بیماری، سرانجام در آستانه هشتاد و چهارسالگی در اسفند ۱۳۹۳ ش دیده از جهان بست. در مرگ او بسیار کسان مقاله و یادداشت نوشتند و در شهر تبریز یادنامه‌ای نیز برای او منتشر شد.

با از دست شدن مجید اروانی یکی از ناشران اثرگذار و قدیمی تبریز نیز به پایان راه رسید. کتابفروشی «شمس» البته حالا به اجاره رفته و برحسب شرایط این روزها محل فروش کتاب‌های کمک درسی است. فرزندان نیز هر یک، سر در کار دیگری دارند، که کتابفروشی دیگر آن شکوه گذشته را ندارد و پاسخگوی نیازهای زندگی امروز نیست.

منبع: مجموعه «مشاهیر نشر کتاب ایران» شماره ۱۵ نوشته فرید مرادی

ناشر: خانه کتاب و ادبیات ایران

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها