پنجشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۴ - ۱۱:۳۵
از آسمان تا کاغذ؛ چرا قلم به‌دست گرفتم/خاطرات یک هوانیروزی از ظفار تا پایان جنگ

محمود پورعالی در کتاب «پرواز در گذرگاه حوادث» به بیان بخشی از تاریخ نیروی هوایی از ده پنجاه تا پایان جنگ می‌پردازد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «پرواز در گذرگاه حوادث» خاطرات قبل و بعد از انقلاب در پادگان و دوران جنگ محمود پورعالی در سوره مهر منتشر شده است.

خاطرات نویسنده از زمستان ۱۳۵۳ آغاز می‌شود و تا پاییز ۱۳۶۷، پایان جنگ تحمیلی و زمان ترک ارتش ادامه می‌یابد. پس از آن، او فعالیت خود را در مؤسسه اطلاعات آغاز کرد و به مدت ۲۳ سال در تحریریه روزنامه «اطلاعات بین‌المللی» که ویژه هموطنان خارج از کشور منتشر می‌شد، مشغول به کار بود. سپس به تحریریه اصلی روزنامه اطلاعات منتقل شد و همچنان در این روزنامه فعالیت دارد.

نویسنده، متولد ۱۳۳۶ در شهر ازنا است و کتاب خود را با قلمی روان و احساسی نگاشته است. در این اثر، او به روایت وقایعی می‌پردازد که کمتر در تاریخ رسمی ثبت شده‌اند و زاویه‌ای متفاوت و شخصی از آن دوران ارائه می‌دهد.

محمدعلی علومی، رمان‌نویس و اسطوره‌شناس، درباره راوی خاطرات این کتاب می‌نویسد: «محمود پورعالی روزنامه‌نگار، مترجم و تکنسین هلی‌کوپتر کبراست و من این افتخار را دارم که آثار او را دنبال کنم. ایجاد پیوند میان عواطف انسانی و مفاهیم اخلاقی با جنگ که ذاتاً خشن و مرگبار است، کاری دشوار است؛ زیرا نویسنده به‌سادگی ممکن است در دام احساس‌گرایی سطحی یا کلیشه‌های شعاری بیفتد. اما پورعالی با قدرت از عهده این کار برآمده است. او که خود از نزدیک شاهد ماجراهای پادگانی بوده، توانسته دلایل پیوستن به انقلاب را در فضایی داستانی روایت کند. در خاطره‌ای از همین مجموعه، فرمانده گردان با ساک پرواز وارد خط می‌شود و به سمت مستر اسمیت، تعمیرکار آمریکایی، می‌رود؛ اما اسمیت با گفتن «ببخشید» از او فاصله می‌گیرد و رفتاری نشان می‌دهد که همه را به حیرت می‌اندازد.»

اهمیت ثبت خاطرات پس از ترک ارتش

پورعالی انگیزه‌اش برای نوشتن را چنین آغاز می‌کند: «وقتی با همه دلبستگی‌هایم به هوانیروز از ارتش بیرون آمدم، فکر نمی‌کردم روزی دست به قلم ببرم. اوایل سال ۱۳۵۴ در هفده‌سالگی، با دیدن تصاویر هلی‌کوپترها و جوانان شجاع ایرانی در عملیات ظفار، قدم به این واحد تازه‌تأسیس گذاشتم. نزدیک به پانزده سال در یگان‌های هوانیروز و در سمت تکنسین و عیب‌یاب کبرا خدمت کردم و اواخر سال ۱۳۶۷، پس از پایان دفاع مقدس، ناخواسته از ارتش جدا شدم. اکنون که بیش از سه دهه در تحریریه روزنامه اطلاعات و فضای مطبوعات کار کرده‌ام، ارزش ثبت رویدادها را بهتر می‌شناسم و خود را موظف دیدم بخشی از آنچه را در روزهای قبل و بعد از انقلاب تجربه کرده‌ام بنویسم.»

او در بیان خاطراتش بی‌پرده به گذشته بازمی‌گردد؛ به دبیرستان، به انتخاب رشته «طبیعی»، و به روزگاری که یافتن شغل دشوار نبود و ارتش برایش انتخابی ساده و مطمئن به نظر می‌رسید. خود اعتراف می‌کند که شاگرد درس‌خوانی نبود اما به خواندن کتاب و رمان علاقه داشت و تنها درس‌ها برایش جذاب نبودند. از اولین اشتباهش نیز بی‌پرده می‌گوید؛ تقلب در امتحان تجدیدی و درگیری ناپخته‌ای با آقای شهسواری، رئیس دبیرستان، مردی سختگیر، محترم و دلسوز که در شهر کوچکشان تنها لیسانسیه بود.

در بخش دیگری از کتاب، او یکی از پرتنش‌ترین ماموریت‌های پروازی‌اش را روایت می‌کند: صبحی در پاییز ۱۳۶۱، هنگام عبور از ارتفاعات، هلی‌کوپتر کبرا دچار افت توان موتور می‌شود؛ حادثه‌ای که می‌توانست به سقوط منجر شود. تیم مأموریت را نیمه‌تمام رها کرده و به پادگان بازمی‌گردد. نخستین هلی‌کوپتری که فرود می‌آید، کبراِی حسین است؛ او موتور را خاموش نمی‌کند تا دو هلی‌کوپتر دیگر هم سالم بنشینند. پس از فرود، حلقه‌ای از نیروها دور کبرا شکل می‌گیرد و مسئول عملیات به‌محض دیدن وضعیت نشان‌دهنده‌ها، خطر لحظه را یادآوری می‌کند.

فراز و فرود یک لحظه دردسرساز

در خاطره‌ای دیگر، او به یکی از دردسرسازترین تجربه‌هایش می‌پردازد؛ زمانی که برخلاف مقررات پروازی کاری انجام دادند که بعدها فهمیدند چقدر به مرز فاجعه نزدیک بوده‌اند. در ساختمان فرماندهی، سرهنگ با عصبانیت آنها رانگاه می‌کند و فرمانده پادگان نیز رفتارشان را «جز حماقت» نمی‌داند و حتی با طعنه می‌گوید باید به شرکت بِل نامه نوشت و اعلام کرد که «با کبرا می‌شود سه‌نفره پرید!» پورعالی می‌نویسد فشار اصلی نه از فریادها، بلکه از آگاهی به جسارتِ خطرناکِ خود بود.

او همچنین فضای پادگان و ترس از برخورد نیروهای ویژه را بازمی‌نمایاند؛ از عکس‌های شهدای ظفار بر دیوار بوفه تا عبور از خیابان اصلی تیپ. در یکی از روزهای پاییزی، هنگام «جیم فنگ» از کلاس زبان، در میانه خیابان با تیمسار خسروداد روبه‌رو می‌شود—با آن ظاهر مقتدر، مدال‌ها، کلاه لبه‌دار و گام‌های پرقدرت و تنها کاری که از دستش برمی‌آمد تند کردن قدم‌ها بود.

فرار از پادگان نیروی هوایی و پیوستن به مردم

در جایی دیگر، از روزی می‌گوید که در پارک جنگلی، حس کنجکاوی بچه‌ها نسبت به نقشه‌شان زیاد شده بود. زمان پایان کار نزدیک بود و امکان صبر تا انداختن زنجیر در وجود نداشت. با اشاره‌ای هماهنگ، سوار ماشین‌ها شدند و به سمت در جبهه رفتند. دژبان‌ها مانع شدند، اما با حرکتی هماهنگ آنها را کنار کشیدند و زنجیر را پایین انداختند. پس از خروج، دیگران نیز به دنبالشان آمدند. راوی می‌نویسد که در خیابان، دوست کُردش از سقف پژو ۴۰۴ بیرون رفته بود و با دیدن مردم پیاده‌رو فریاد «مرگ بر شاه» سر می‌داد و آنها نیز شعارش را تکرار می‌کردند.

کتاب «پرواز در گذرگاه حوادث» خاطرات قبل و بعد از انقلاب در پادگان و دوران جنگ محمود پورعالی در ۱۴۵ صفحه در سوره مهر منتشر شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها