به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، وقتی داستاننویس از داستان و سازوکار و چندوچون آن سخن میگوید و به تحلیل آثار داستانی و عناصر داستان میپردازد، حاصل کارش معمولاً متفاوت با کار کسیست که در مقام منتقد و نظریهپردازِ صِرف به داستان و داستاننویسی میپردازد. داستاننویس با نگاهی به داستان مینگرد و دربارهاش میاندیشد که آمیزهای از تجربه حسی و بیواسطهی داستاننوشتن و تأمل نظری و نقادانه درباب داستان است. در کتاب «از نوشتن بگو» نوشته یودورا ولتی، نویسنده بزرگ آمریکایی و برنده جایزه پولیتزر، با بحثهایی از این دست درباب داستان مواجهیم.
ولتی در این کتاب از عناصر داستان و عوامل مختلفی سخن میگوید که به داستان شکل میدهند. او همچنین، با ارجاع به آثاری از نویسندگان بزرگ و مطرح، کاربرد عملی و چگونگی نقشآفرینی این عناصر و عوامل را در داستانهای مختلف نشان میدهد.
کتاب «از نوشتن بگو» با ترجمه معصومه عسکری در نشر عینک منتشر شده است. این کتاب که برگرفته از سخنرانی نویسنده در دانشگاه هاروارد است، چیزی فراتر از یک متن آموزشیست و نگاهی شاعرانه و در عین حال ژرفکاو به سرچشمههای الهام، مفاهیم زمان و مکان در داستان و پیوند جداییناپذیر زبان و تجربه زیسته دارد.
به بهانه انتشار این اثر گفتوگویی با معصومه عسکری، مترجم آن، داشتهایم که در ادامه میخوانید:
کتابهای فراوانی درباره داستان و داستاننویسی نوشته و منتشر شدهاند. در سخنرانیهای یودورا وِلتی درباره داستاننویسی، چه چیز ویژه و خاصی را یافتید که شما را به ترجمه آنها ترغیب کرد و به نظرتان ترجمه این کتاب به کدام نیازهای مخاطبان ادبیات در ایران پاسخ میدهد و بیشتر مناسب چه مخاطبانی است؟
آنچه در سخنرانیهای یودورا ولتی مرا مجذوب کرد، نگاه انسانی او به داستان بود. ولتی برخلاف بسیاری از نویسندگان و نظریهپردازان که داستاننویسی را در قالب مجموعهای از اصول یا تکنیکها میبینند، به جوهره زیسته و انسانی روایت میپردازد. برای او داستان صرفاً ساختاری زبانی یا فرمال نیست، بلکه راهی برای درک جهان و حضور در آن است؛ شیوهای از نگاه کردن، شنیدن و زیستن. این رویکرد در فضای ادبی ما، که سالها میان دو قطب نظریهگرایی مدرن و تجربهگرایی صرف در نوسان بوده، میتواند راه میانهای بیافریند؛ ولتی بهجای پیام دادن یا آموزش دادن، مخاطب را به دیدن دوباره دعوت میکند. ترجمه این اثر میتواند برای نویسندگانی که در مرحله تجربهاندوزی و کشف سبک شخصی خود هستند و نیز برای دانشجویان ادبیات و نقد ادبی که مایلاند به درکی کیفیتر از فرایند خلق داستان برسند، بسیار الهامبخش باشد. از سوی دیگر، نثر ولتی در عین سادگی ظاهری بسیار تأملبرانگیز و چندلایه است و خواننده را به حوزهای زنانه از درک جهان دعوت میکند که شیرینی خاصی دارد و همچنین در نوع نقدش هم دیدگاهی استادانه و در عین حال مادرانه دارد که آموزشهایش را بسیار دلچسب میکند.
با توجه به اینکه این جستارها متن سخنرانیهای ولتی هستند، در انتقال لحن نویسنده به زبان فارسی، آیا با چالش خاصی روبهرو بودید؟
بیتردید یکی از مهمترین دشواریهای ترجمه این جستارها، انتقال لحن ولتی بود. او در مقام سخنران، زبانی دارد که ساده به نظر میرسد اما زیر این سادگی، تفکر و حساسیتی زبانی نهفته است که بازآفرینیاش در فارسی دشوار بود. در ترجمه چنین متنی، مترجم باید میان دو قطب تعادل برقرار کند: از یک سو باید موسیقی طبیعی سخن گفتن ولتی را حفظ کند و از سوی دیگر اجازه ندهد متن به گفتاری محاورهای یا بیش از حد صمیمی فروکاسته شود. کوشیدم ریتم جملهها، مکثها، واژگان نرم اما دقیق، و لحظات تأمل در میان جملهها در فارسی هم محسوس بماند؛ چرا که این ریتم بخشی از شخصیت فکری ولتی است.
آیا برای یافتن معادلهای فارسی برای بعضی اصطلاحاتی که ولتی به کار برده، با مشکلی مواجه بودید؟ مثلاً به اصطلاحی برخورد کردید که معادل فارسی دقیقی برای آن نباشد و مجبور شوید خودتان معادلی برایش ابداع کنید؟
بله قطعاً بوده. هم در معادلیابی، هم در فهم درست مطالبش چالش داشتم و بارها به ادبدوستان انگلیسیزبان مراجعه کردم؛ این دقیقاً قلب چالش ترجمه متون فکری است؛ یعنی جایی که زبان مبدأ واژگانی را برای مفاهیم نو یا دیدگاههای خاص به کار میبرد که در زبان مقصد هنوز بار معنایی کاملی نیافتهاند. اما سبکم این گونه است که بیشتر از اینکه به فکر معادلسازی در زبان باشم، دغدغه انتقال درست تفکر و اندیشه نویسنده برایم مهم بوده است و در این کتاب هم همین سبک را داشتم.

ولتی هم داستاننویس بوده و هم منتقد ادبی. با توجه به اینکه «از نوشتن بگو» شامل نقدهای او و مباحث نظریاش دربارۀ داستاننویسی است، بهنظرتان داستاننویسبودن او چه ارزش افزودهای به این نقدها و مباحث نظری داده است؟ آیا منتقدی که خودش داستاننویس باشد، لزوماً بهتر میتواند به تحلیل داستان بپردازد؟
هر داستاننویسی نمیتواند منتقد باشد و هر منتقدی نمیتواند داستان بنویسد. ولتی اول داستان نوشته و بعد پایش به نقد و حتی آموزش هم باز شده و آشنایی به دو حوزه خودش نقطه قوت است و در واقع داستاننویسبودن ولتی، به نقدهای نظری او وزنی منحصربهفرد میبخشد که صرفاً از تئوریپردازی صرف برنمیآید. ارزش افزودهاش در همین است که او هرگز از تجربه دستبهقلم شدن و مواجهه با «صفحه سفید» بیخبر نیست. وقتی او مثلاً بر اهمیت جزئیات در داستان تأکید میکند، اینها صرفاً مفاهیم انتزاعی نیستند؛ بلکه حاصل درگیری مستقیم او با ماده خام روایت و شکستها و موفقیتهای شخصیاش در خلق شخصیت و پیرنگ است. این نقدهای او را از سطح چگونه باید نوشت به چگونه نوشته میشود ارتقا میدهد و نقد او عمیقاً تجربهمحور است. اما آیا این به آن معناست که داستاننویسبودن لزوماً برتری ایجاد میکند؟ خیر، تاریخ ادبیات مملو از منتقدانی است که بدون نوشتن یک سطر داستانی، تحلیلهای بنیادین و نابی ارائه دادهاند اما در مورد ولتی، داستاننویسی او به نقدش ارزشی افزوده میبخشد. منتقد صرف ممکن است بیش از حد بر فرم، ساختار یا ایدئولوژی تمرکز کند و از نفس جوشش خلاقانه غافل بماند اما ولتی همیشه یادآور میشود که در پس هر ساختار، یک نفر با دغدغههای انسانی در حال تلاش است. در نهایت نقد ولتی اثربخش است، زیرا از سرِ دانش عملی به ایدهها میرسد؛ او نه فقط معماری قصر را توصیف میکند، بلکه رسم نقشه و ساختن آن را نیز تجربه کرده است. این ترکیب، خواننده را قانع میکند که او نه تنها میداند چگونه باید داستان را تحلیل کرد، بلکه میداند نوشتن یک داستان واقعی چه معنایی دارد.
در کتاب، مثالهای مختلفی از آثار داستانی نویسندگان بزرگ آمده است. به عنوان نمونه آنتون چخوف و ارنست همینگوی و ویلیام فاکنر. در مورد فاکنر، در پینوشت، توضیح دادهاید که نقل قولها را از ترجمه صالح حسینی آوردهاید. در نقل قول از داستانهای نویسندگان دیگر هم، در مواردی که ترجمه فارسی از آن داستانها موجود است، از آن ترجمهها استفاده کردید یا خودتان نقل قولها را ترجمه کردید؟
به جز آثار فاکنر بقیه را خودم ترجمه کردم و گاهی هم با ترجمههای دیگر مقابله کردم. توجه ویژه ولتی به شخص فاکنر و جهان داستانی او، همانطور که در کتاب هم آمده، به دلیل این است که هم هردو اهل جنوب هستند و هم اینکه ولتی فاکنر را خدای داستان جنوب آمریکا میداند و از او و داستانهایش مانند شاقولی دقیق استفاده میکند.
آیا متن کامل داستانهایی را که در کتاب به آنها ارجاع داده شده، قبلاً خوانده بودید؟ حین ترجمه لازم شد که آن داستانها را بخوانید تا کار ترجمه بهتر انجام شود؟
برخی را خوانده بودم و برخی را نه و حین ترجمه، داستان مدنظر را پیدا کردم و خواندم.
شما ترجمه داستان را هم در کارنامۀ کاری خود دارید. آیا ترجمه داستان برایتان از ترجمه متون نظری و غیرداستانی دشوارتر است؟ بهعنوان مترجم، ترجمه کدام یک از این متون را ترجیح میدهید؟
ترجمه نقد ادبی از سختترین حوزههای ترجمه ادبی محسوب میشود. البته دور از ذهن مخاطب فهیم نیست که ترجمه داستان و رمان هم بسته به دانش و پیچیدگی ذهن نویسنده و همچنین سبک و سیاق و فرم و زبان و لحن او طیفی از پیچیده و سخت تا آسان را در برمیگیرد. من در ترجمه رمان آمار روزی ۲۰ صفحه ترجمه و روزی یک صفحه ترجمه دارم ولی در کل به نظر من ترجمه در حوزه نقد بسیار سختتر از ترجمه داستان است.
نظر شما