یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۶
خانم دالووی در عصر ما!

در عصری که شبکه‌های اجتماعی ما را به نمایش دائمی «خود درونی» ترغیب می‌کنند، شخصیت‌های رمان ویرجینیا وولف بیش از هر زمان دیگری آشنا به نظر می‌رسند. اما آیا این سفر بی‌پایان به اعماق ذهن، که زمانی وعده رهایی می‌داد، امروز به نوعی اسارت مدرن بدل شده است؟

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از نیواستیتمن، یک قرن از انتشار شاهکار ویرجینیا وولف می‌گذرد، اما پرسشهای بنیادین رمان «خانم دالووی» امروز بیش از هر زمان دیگری ما را به فکر وادار می‌کند. آیا رمان وولف، که روزگاری پیشگامانه و حتی انقلابی به شمار میرفت، امروز به آیین‌های تمام عیار از وضعیت انسان مدرن بدل شده است؟ آیا ما، در جهانی که بیش از هر دوره دیگری بر فردیت، درون‌نگری و بازنمایی خود تاکید دارد، به نسخه‌های معاصر کلاریسا دالووی و سپتیموس وارن اسمیت تبدیل شده‌ایم؟

وولف در این رمان نه تنها فرم روایی را دگرگون کرد، بلکه پروژهای جسورانه را آغاز نمود: کندوکاو در منطقه تاریک روانشناسی برای یافتن نور حقیقت. تکنیک جریان سیال ذهن او، که در زمان خود بدیع بود، امروز به بخشی از زبان معمول ادبیات و حتی روایت‌های روزمره ما تبدیل شده است. شبکه‌های اجتماعی، یادداشتهای شخصی، و حتی گفتگوهای درونی ما همگی گویای این واقعیت هستند که ما نیز همچون شخصیتهای وولف، در تلاشیم تا همه احساسات درونی را روشن کنیم.

شخصیت «سپتیموس وارن اسمیت»، کهنه سرباز جنگ جهانی اول، امروز خوانش‌های تازهای می‌طلبد. در دوره‌ای که بحث‌های سلامت روان و پیامدهای تروما به گفتمان غالب تبدیل شده، سپتیموس نه تنها نماد ویرانی‌های جنگ، که نماینده تناقض ذاتی پروژه مدرنیته است. او می‌کوشد تا از طریق درون‌نگری به حقیقت وجودی خود دست یابد، اما هرچه بیشتر می‌کاود، بیشتر در گرداب جنون فرو می‌رود. پزشکان او – دکتر هولمز و ویلیام برادشاو – که نماینده نهادهای سرکوبگر جامعه هستند، با نسخه‌های کلیشه‌ای خود، راه هرگونه نجات را بر او می‌بندند.

در اینجا وولف پیشگویی هولناکی انجام می‌دهد: آیا فردگرایی افراطی، که زمانی وعده آزادی میداد، به سلولی انفرادی تبدیل شده که در آن هرکس با ذهن خود تنها می‌ماند؟ در عصر حاضر، که خودشیفتگی به ارزشی فرهنگی بدل شده و رسانهها مدام ما را به کشف خود واقعی تشویق می‌کنند.

در مقابل، کلاریسا دالووی، با تمام پیچیدگی‌هایش، راه متفاوتی را می‌پیماید. او اگرچه درگیر تاملات عمیق است، اما خود را در آیینهای از تشریفات اجتماعی، مهمانی‌ها و روابط میان فردی می‌یابد. شاید به همین دلیل است که او – بر خلاف سپتیموس – زنده می‌ماند. آیا وولف در اینجا به ما می‌گوید که نجات در تعادل است؟ در پذیرش اینکه ذهن انسان نیاز به لنگرگاه‌های ظاهری دارد؟

مهمانی پایانی رمان، که در آن شخصیتها گرد هم می‌آیند، میتواند استعاره‌ای از جامعه باشد: فضایی که در آن فردیت‌ها در کنار هم قرار می‌گیرند، بی آنکه ضرورتاً یکدیگر را کامل درک کنند. شاید پیام وولف این باشد که زندگی، با تمام سطحی بودن هایش، ارزش زیستن دارد، حتی اگر هرگز به مرکز اسرارآمیز وجود دست نیابیم.

امروز، در عصری که خودکاوی به صنعتی جهانی تبدیل شده است، باید از خود بپرسیم: آیا ما به توهمی خطرناک دچار شدهایم که گمان میکنیم با کندوکاو بیپایان در خود میتوانیم به حقیقت ناب وجود دست یابیم؟ شبکههای اجتماعی، که مدام از ما میخواهند "اصیل" باشیم، آیا به راستی به فردیت ما احترام میگذارند یا آن را به کالایی برای مصرف تبدیل کردهاند؟

وولف در «خانم دالووی» به ما نشان می‌دهد که ذهن انسان مانند شهر لندن در رمان است: خیابان‌هایی پرپیچ و خم که گاه به میدانهای روشن و گاه به بن بست های تاریک می‌رسند. شاید هنر واقعی نه در کندن تونل‌های بی‌پایان، که در پذیرش این پیچیدگی‌ها باشد.

رمان وولف، در نهایت، هم یادآوری است و هم پرسش. یادآوری می‌کند که انسان موجودی است متناقض، همزمان مشتاق نور و شیفته تاریکی. و از ما می‌پرسد: آیا فردیت، آنگونه که مدرنیسم وعده داد، به راستی ما را رها کرده است، یا به دامی جدید بدل شده؟ پاسخ شاید در همان جمله‌ای باشد که وولف در خاطراتش نوشت: «زندگی چیست؟ لحظه‌ای است میان دو فراموشی. شاید هنر واقعی زیستن در همین لحظه باشد.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

اخبار مرتبط

تازه‌ها

پربازدیدها