چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲ - ۱۰:۱۲
درنگی بر زندگی چریک خستگی‌ناپذیر/ مثل هیچ‌کس

نظر به اهمیت معرفی و الگوسازی و کسب تجارب بانوان اثرگذار، «دفتر تکریم و الگوسازی نخبگان» با همکاری «خبرگزاری ایبنا» برای تهیه مقالاتی به‌قلم پژوهشگر و نویسنده، معصومه رامهرمزی، اقدام کرده است. در هر شماره به معرفی یکی از بانوان پرداخته می‌شود.

سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - معصومه رامهرمزی:  معمولاً ساختار زندگی خانوادگی و اجتماعی به کنشگری زن ایرانی معنا می‌بخشد. این موضوع در دهۀ چهل و پنجاه شمسی به‌دلیل مرزبندی آشکار میان جامعۀ سنتی و مدرن به‌نحو اعلا جریان داشت. اما دراین‌میان، زن‌هایی بودند که از کلیشه‌های سنتی و مدرن پیروی نمی‌کردند. آن‌ها خودشان را مسئول می‌دانستند و با تکیه بر آموزه‌های اصیل اعتقادی پا به میدان مبارزه با رژیم ستم‌شاهی گذاشتند. بانوانی همچون شهید محبوبه دانش، مرضیه دباغ، مریم بهروزی، طیبه واعظی و پروین سلیحی، قدم به راهی گذاشتند که پایانی نداشت جز دستگیری و شکنجه و حبس و شهادت یا فرار.

مرضیه دباغ بانوی شاخص تاریخ انقلاب اسلامی است. او زندگی سیاسی‌نظامی بی‌نظیری را پشت‌سر گذاشت. شیوۀ زندگی او در تعاریف متداول زنان هم‌عصرش نمی‌گنجد و در بسیاری جهات، فعالیت‌های سیاسی او حتی از بانوان سال‌های بعد از پیروزی انقلاب برجسته‌تر است. هرچند سبک زندگی و مبارزۀ خانم دباغ، منحصربه‌فرد ماند و تکثیر نشد، اما نقش این زن در تاریخ انقلاب به‌قدری درخشان است که الگویی از زن انقلابی مبارز را به جامعه ارائه می‌کند.

زنان موفق با هر نوع تفکری، در برخی ویژگی‌ها، مشترک هستند. کنشگری و توانایی در تصمیم‌گیری و کنترل شرایط برای رسیدن به هدفی مشخص، شاخصۀ بانوان اثرگذار است. رسیدن به چنین توانمندی نیازمند تحول درونی و آگاهی و شجاعت است. اگر در محیط خانواده یا اجتماع، ظرفیتی برای به‌فعلیت درآمدنمدنآمدن توانایی زن وجود نداشته باشد، به‌طبع بسیاری از بانوان، فرصت بروز و ظهور توانایی‌هایشان را پیدا نمی‌کنند.

خانم دباغ با وجود داشتن هشت فرزند، مبارزه در فضای سیاسی را به‌عنوان نقش اصلی خود انتخاب کرد و تمام توانش را در این راه نهاد. او مورد تأیید رهبر انقلاب و رجال سیاسی کشور قرار گرفت و با پذیرش مسئولیت‌های بسیار سنگین در قبل و بعد از انقلاب، شایستگی خود را به همگان نشان داد. خانم دباغ با وقف زندگی خود در مسیر مبارزه، سنت‌شکنی کرد و مسیر معمول اغلب زن‌ها را طی نکرد و تا پایان عمر از انتخاب خود راضی بود. او بهترین روزهای زندگی خود را همان چند ماهی می‌دانست که به‌عنوان محافظ و خدمتگزار در خدمت حضرت امام‌خمینیw بود.‎

مرضیه حدیدچی با بیان خاطرات خود در زمانی که خاطرات سیاسی صرفاً بازتابی مردانه داشت، کاری متفاوت انجام داد. البته زنان دیگری همچون خانم‌ها دانشور، طاهره سجادی و… خاطرات مبارزۀ خود را بیان کردند؛ اما خاطرات مرضیه دباغ، قلۀ مرتفع و باشکوه خاطرات مبارزین است. ورود یک زن از جامعۀ سنتی به میدان مبارزه و مقاومت در برابر شکنجه‌های سخت، فرار از کشور و سال‌ها زندگی چریکی در سوریه و لبنان و رسیدن به جایگاه یار امین رهبر انقلاب، نمونه و سابقه‌ای در بین زن‌ها ندارد.

مرور زندگی خانم دباغ ثابت می‌کند که او زنی متفاوت است. شخصیت مرضیه حدیدچی را نمی‌توان با معیار و ملاک‌های رایج و متعارف سنجید و ارزش‌گذاری کرد؛ اما تجربیات و سبک زندگی ایشان سرشار از تجربه و نکته است و از منظر مطالعات پژوهشی، درخور بررسی بوده و پاسخ‌گوی بسیاری از چراهای تاریخ انقلاب اسلامی است.

روایت زندگی

مرضیه دباغ در سال ۱۳۱۸ در خانواده‌ای مذهبی و سنتی در همدان به‌دنیا آمد. پدرش در صحاف‌خانۀ همدان، کتابفروشی داشت. بسیاری از بازاریان، اخلاق کاسبی را از او آموختند. در آن زمان، کم بودند تعداد مردانی که به‌جز قرآن چیز دیگری بخوانند. حالِ زنان هم که مشخص بود. در همین دوره، مادر مرضیه روخوانی قرآن را آموخته بود و روزنامه هم می‌خواند. مرضیه شش سال بیشتر نداشت که متفقین وارد خاک ایران شدند.

روزها و هفته‌های اول، شهر در دست روس‌ها و نیروهای چکسلواکی بود. کم‌کم سروکلۀ انگلیسی‌ها هم پیدا شد. آن‌ها سراسر روز با جیپ و کامیون و تفنگ در محله‌ها گشت می‌زدند و اوضاع را زیر نظر داشتند. مردم به‌خودی‌خود فقیر بودند؛ اما با حضور نیروهای اشغالگر، بیکاری و مصیبت بیشتری پیدا کردند. کار به آنجا رسید که بسیاری از خانواده‌ها محتاج یک وعده غذای گرم بودند و چشم‌به‌راه تا انگلیسی‌ها به آن‌ها کمک کنند. سربازهایی که برای گشت‌زنی می‌آمدند، با خود آب‌نبات، بیسکویت و شکلات داشتند. بچه‌ها را صدا می‌زدند و مقداری خوراکی به آن‌ها می‌دادند. بیشتر بچه‌ها از سربازها می‌ترسیدند؛ اما طاهره دل و جرئت عجیبی داشت. وقتی بچه‌ها فرار می‌کردند، سر جای خود می‌ماند و از سربازها درخواست آب‌نبات، بیسکویت و شکلات می‌کرد. او خوراکی‌ها را می‌گرفت و سربازها که از محل دور می‌شدند، سروکلۀ بچه‌ها به‌خصوص خواهر بزرگ‌ترش که پنج سال از او بزرگ‌تر بود، پیدا می‌شد. مرضیه با این شرط شکلات‌ها و بیسکویت‌ها را بین بچه‌ها تقسیم می‌کرد که رئیس باشد و آن‌ها از او فرمان ببرند!

وقتی پدرش متوجه این موضوع شد، دخترش را از این کار نهی کرد و برای او توضیح داد که متفقین، اشغالگرند و گرفتن شیرینی از کسانی که وارد خاک کشور شده‌اند، رفتار ناپسندی است. هرچه سن مرضیه بالاتر می‌رفت، شیطنت‌هایش بیشتر می‌شد. جرئت و جسارت او و به‌خصوص طبع سلحشوری‌اش خانواده را نگران می‌کرد. دختری پرشوروحال بود با روحیه‌ای پرسشگر دربارۀ انواع تبعیض‌ها و تبعیض در حق زنان.

ذهنش با وقوع حوادث تلنگر می‌خورد و پرسشی که راه به جایی نمی‌بُرد، در سرش جان می‌گرفت. مادرش به او می‌گفت: «تو هم‌سن‌وسال دختر شاه هستی! هر دوی شما تو یه روز به‌دنیا اومدین.» مرضیه با خودش فکر می‌کرد که او و دختر شاه شاید متولد یک روز باشند، اما هیچ نسبتی بین زندگی آن‌ها نیست: یکی در محلۀ فقیرنشین خانم‌دراز همدان به‌دنیا آمده و دیگری در تهران. از خودش می‌پرسید: چرا دختر شاه باید در نازونعمت غلت بزند و من در همدان موقع شستن لباس، دست‌هایم یخ بزند؟! در فضای سنتی همدان نه‌تنها کسی پاسخ‌گوی پرسش‌های او نبود که این نوع سؤالات به‌نظر عجیب می‌آمد.

مرضیه در سال ۱۳۳۳ در چهارده‌سالگی به‌خواست پدرش، با محمدحسن میرزا دباغ ازدواج کرد و درحالی‌که نوجوان پرشوروحالی بود، برای شروع زندگی مشترک، از فضای تنگ و سنتی همدان به تهران رفت.

هر قدر مرضیه جسور و سخنور بود، همسرش شخصیتی آرام و سربه‌زیر و کم‌حرف داشت. تغییر فضای سیاسی‌اجتماعی او از همدان به تهران، از همان ابتدا باعث تغییر مناسبات و روابط او شد. روحیۀ پرسشگری او شکل جدیدی به خود گرفت. سعی می‌کرد مطیع همسرش باشد؛ اما زیر بار حرف بدون دلیل و منطق نمی‌رفت و روحی سرکش داشت. همسرش مردی مهربان بود و به مرضیه عشق می‌ورزید. او به مرضیه گفت: «من توان پاسخ به پرسش‌های تو رو ندارم. باید شروع به تحصیل دینی کنی و با مطالعه، به جواب پرسش‌هات برسی.»

مرضیه درحالی‌که صاحب سه فرزند بود، تحصیل علوم دینی را نزد حاج‌آقا کمال مرتضوی شروع کرد. مرضیه بی‌قرار بود و به زندگی معمولی و روزمره دل خوش نمی‌کرد. او دروس حوزوی را نزد آیت‌الله خوانساری ادامه داد. با گذشت زمان، تعداد فرزندانشان بیشتر شد؛ اما به‌طور منظم در کلاس‌هایش شرکت می‌کرد. این اتفاق در زندگی مرضیه دباغ یک نقطۀ عطف بود. او امکان بروز و ظهور استعدادهای بالقوه‌اش را پیدا کرد. به‌قدری در تحصیل علم رشد کرد که استاد، شاگردانش را برای آموزش به مرضیه سپرد.

پانزده روز از تولد دخترش فاطمه می‌گذشت که آیت‌الله بروجردی از دنیا رفت. آنچه در حاشیۀ رحلت ایشان رخ داد، به‌واقع آغاز بیداری و عامل آشنایی مرضیه با جوّ سیاسی کشور و شخصیت امام‌خمینی بود. انتخاب مرجعیت در آن مقطع، به مسئلۀ حاد و پیچیده‌ای تبدیل شده بود. مرضیه که تا حدودی به احادیث و قرآن آشنایی داشت، از کم‌وکیف این ماجرا آگاه بود. شاه تأکید داشت که مردم از مراجعی تقلید کنند که در نجف هستند؛ اما آیت‌الله بروجردی قبل از وفاتش، حاج‌آقا روح‌الله خمینی را به مردم معرفی کرده بود. مرضیه هم مثل سایر متدینان نمی‌دانست تکلیفش چیست تا اینکه ماجرای پانزده خرداد اتفاق افتاد.

او در جریان سال‌های پرالتهاب ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ وارد مبارزات سیاسی شد. آشنایی او با علما به تحصیل محدود نماند و پای او به میدان مبارزه باز شد. همسر مرضیه در پخش اعلامیه در بازار مشارکت داشت. شب‌ها اعلامیه‌ها را به خانه می‌آورد و مرضیه درون ساک جاسازی می‌کرد و به‌بهانه‌هایی مثل حمام‌رفتن و خرید، آن‌ها را در مکان معیّن به فردی مشخص برای توزیع در شهرستان می‌رساند.

آشنایی مرضیه با آیت‌الله سعیدی در مسجد موسی‌بن‌جعفرA، برگ دیگری از زندگی‌اش را ورق زد. شخصیت قاطع و شجاع آیت‌الله سعیدی بر او بسیار تأثیر گذاشت. مرضیه در این دوره، زندگی سختی را پشت‌سر می‌گذاشت. در یک خانۀ پنجاه‌متری، هفت فرزندش را نگه‌داری می‌کرد. همسرش برای کار به اهواز رفته بود و فقط ماهی دو بار به خانه می‌آمد. آیت‌الله سعیدی که متوجه علاقه‌مندی مرضیه به مسائل سیاسی شد، با تبیین مسائل روز، او را تشویق به فعالیت کرد. او ازطریق آیت‌الله سعیدی بیشتر با امام‌خمینیw آشنا شد و مسائل خود را با واسطه، از ایشان استفتا می‌کرد.

فعالیت‌های سیاسی، امور خانۀ او را تحت‌الشعاع قرار داد؛ به‌طوری‌که باعث مخالفت همسرش شد. مرضیه به‌عنوان یک زن مسلمان، تابع همسرش بود و بدون موافقت او نمی‌توانست به فعالیت‌هایش ادامه دهد. او موضوع را با آیت‌الله سعیدی در میان گذاشت. آیت‌الله توانمندی او در عرصۀ سیاسی را باور داشت؛ به‌همین دلیل نظر آقای دباغ را تغییر داد و مجوز حضور مرضیه در مبارزات سیاسی را گرفت. از آن به‌بعد، همسرش هیچ‌وقت مانع او نشد و نه‌تنها بابت فعالیت‌هایش او را بازخواست نکرد، که حتی مسئولیت‌های خانه و هشت فرزندش را بر عهده گرفت. اگر آقای دباغ به مخالفتش ادامه می‌داد، انقلاب اسلامی از حضور این مبارز توانمند محروم می‌شد.

سفر به شهرهای مختلف برای توزیع رسالۀ امام‌خمینیw، سخنرانی برای خانم‌ها در شهرهای مختلف، مأموریت‌هایی بود که به مرضیه محول می‌شد. نیروهای امنیتی هم پیگیر شناسایی او بودند. او به هر شهری وارد می‌شد، علاوه‌بر تغییر قیافه و اسم و عنوان شغلی‌اش، برنامه‌هایش را یک روز زودتر از موعد مقرر تمام می‌کرد و از آن شهر خارج می‌شد.

مرضیه حدیدچی اولین‌بار در سال ۱۳۵۲ به‌دست عوامل ساواک دستگیر شد. برای بازجوها عجیب بود که مادری با هشت فرزند یک مبارز سیاسی فعال باشد! شکنجه‌گرها کمتر کسی را در این حد محکم و راسخ می‌دیدند. خودداری مرضیه از حرف‌زدن، شکنجه‌های سخت‌تری را در پی داشت. سیلی و توهین مقدمۀ شکنجه‌ها بود و به‌تدریج با ضربه‌های شلاق و باتوم و فحاشی، جان‌فرسا شد. بدترین شکنجه زمانی بود که مأمور مست و لایعقل ساواک وارد اتاق بازجویی شد و شروع به اذیت و آزار و شکنجۀ او کرد!

مأموران به‌بهانۀ پیشگیری از خودکشی مرضیه و حلق‌آویزشدن، چادر را از سر او برداشتند. او از پتوی سربازی که در اختیارش بود، به‌جای چادر استفاده می‌کرد. این کار در تابستان گرم برای مأموران مایۀ تعجب بود. آن‌ها با استهزا، لقب «مادر پتویی» را به او دادند! مرضیه بر اثر شکنجه‌های متعدد، به امراض پوستی مبتلا شد. وقتی برای دومین‌بار به زندان افتاد، این امراض به‌شدت عفونت کردند؛ تاجایی‌که بوی تعفن آن تمام فضای بند را پر کرد!

زنان زندانی گروه‌های چپ با نوشتن نامه به رئیس زندان و بنیاد فرح پهلوی باعث حضور پزشک و در نهایت، آزادی مرضیه به‌خاطر شرایط وخیم جسمی‌اش شدند. او در سال ۱۳۵۳ بعد از آزادی، چاره‌ای جز فرار از کشور نداشت. با کمک محمد منتظری که وظیفۀ کادرسازی و تشکیل نیروهای مبارز اسلامی در خارج از کشور را بر عهده داشت، به انگلستان گریخت. محمد منتظری با آیت‌الله خمینی رابطۀ نزدیک داشت و همین موضوع باعث شد مرضیه بتواند به حلقۀ یاران امام نزدیک شود.

اولین دیدار سیاسی او با امام‌خمینیw، زمانی بود که تشکیلات مبارزین با مشکلات مالی روبه‌رو شد و چند نماینده برای شرح مشکلات به نجف فرستادند. مرضیه یک بار در جریان واقعۀ پانزده خرداد در مسجد امام‌حسن قم، امام را دیده بود. در سفر به نجف، امام‌خمینیw که وصف مبارزات مرضیه را از یارانش شنیده بود، از نحوۀ دستگیری و زندانی‌شدن او پرسید؛ اما مرضیه از دل‌تنگی خود برای بچه‌هایش حرف زد. او در خارج از کشور بود و هشت فرزندش در ایران. نمی‌دانست که چه کند! اگر برمی‌گشت، گرفتار ساواک می‌شد. اگر برنمی‌گشت و می‌ماند، هشت فرزندش باید بدون مادر به زندگی ادامه می‌دادند. او نمی‌دانست تکلیفش چیست! باورکردنی نبود که امام در پاسخ او فرمودند: «بمانید، ان‌شاءالله اوضاع تغییر می‌کند و همه باهم به کشور برمی‌گردیم!»

امام‌خمینیw به عزم راسخ مرضیه دباغ در مبارزه پی برد و با توصیه‌اش به ماندن او، هم به‌عنوان مرجع تقلید و هم به‌عنوان رهبر انقلاب به‌نوعی مجوز حضورش در عرصۀ سیاسی و نظامی را داد. با شهادت آقا مصطفی خمینی، مبارزه علیه رژیم شاه به اوج رسید. امام‌خمینیw از عراق به فرانسه عزیمت کرد. مرضیه هم راهی فرانسه شد و نزدیک به چهار ماه در خدمت امام بود. ازطرفی کنترل مسائل امنیتی محل اقامت ایشان را بر عهده داشت و ازطرف دیگر تهیۀ غذا و خرید منزل را انجام می‌داد. مرضیه از این دوره به‌عنوان بهترین دوران عمرش یاد می‌کند.

خانم دباغ روز بیست‌ونهم بهمن ۱۳۵۷ به ایران بازگشت و خدمت رهبر انقلاب رسید. حضرت امام از او خواست که چند ماهی در خانه بماند و فقط به تماشای فرزندانش بنشیند و استراحت کند. بعد از یک دوره استراحت، خانم دباغ فعالیت‌هایش را از سر گرفت.

سابقۀ مرضیه در فعالیت‌های چریکی مسلحانه، مورد قبول مردان انقلابی مثل محمد منتظری، جواد منصوری و… بود. به‌همین دلیل او را به جلسات نظامی فراخواندند. به این ترتیب، مرضیه دباغ تنها زن از اعضای بنیان‌گذار سپاه پاسداران بود؛ اما نقش او به یک عضویت ختم نشد. فرماندهی سپاه غرب کشور را به خانم دباغ سپردند. همدان مرکز این پایگاه بود و استان‌های کردستان و کرمانشاه و ایلام زیر نظر آن قرار داشت. مرضیه تنها فرمانده زن سپاه در پرآشوب‌ترین و حساس‌ترین نقاط کشور شد.

درگیری و دستگیری عوامل ضدانقلاب و قاچاقچیان مواد مخدر و اسلحه، رسیدگی به مشکلات عامۀ مردم و مقابله با مفسده‌های اجتماعی از وظایف سپاه بود. مرضیه حتی به‌دلیل سختی کار نظامی هم از این مسئولیت کنار نکشید یا توسط مقامی بالاتر برکنار نشد؛ او بعد از مجروحیت از ناحیۀ پا در جریان عملیاتی در کردستان، از این سِمت کناره گرفت. بعد از این حادثه، به‌حکم امام‌خمینیw، رئیس بسیج خواهران کشور شد.

خانم دباغ در دوره‌های دوم و سوم مجلس، نمایندۀ مردم تهران و در دورۀ پنجم به‌عنوان نمایندۀ همدان حضور داشت. او در دورۀ پنجمِ نمایندگی‌اش، به‌فرمان امام‌خمینیw، همراه با آیت‌الله جوادی آملی و آقای لاریجانی به مسکو رفت و نامۀ رهبر انقلاب با مضمون «مرگ کمونیسم» را به گورباچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی، تحویل دادند.

یار امین انقلاب

زندگی مرضیۀ حدیدچی دباغ پر از اطلاعات ارزشمند و حوادث ناب و عملکرد درخشان و… است. بعد از پدرش، آیت‌الله سعیدی و حضرت امام‌خمینی بیشترین تأثیر را بر روند فکری مرضیه و رشد سیاسی او گذاشتند.

چیزی که در زندگی پرفرازونشیب این چریک مبارز کمتر مورد توجه قرار گرفته، نقش همسر باوفا و مهربانش در موفقیت‌های اوست. زندگی مرضیه دباغ یک رمان واقعی است که از عشق مردی مهربان و ساده به زنی حکایت می‌کند که با زنان هم‌عصر و نسلش متفاوت است. مبارزین انقلابی به جرئت و شجاعت او نیاز داشتند. کسی نمی‌توانست جای او را پر کند؛ لذا محمدحسن دباغ بر سر دوراهی سختی قرار گرفت. او با ازخودگذشتگی، مادر هشت فرزندش را به انقلاب بخشید و خودش جای او را در خانه پر کرد. در وصف عشق او به همسر مبارزی که سال‌ها در خانه حضور نداشت، کمتر روایت شده است؛ اما شنیدن همان روایت‌های محدود، نقش مهم آقای دباغ یا همان حاج‌بابا را به‌خوبی نشان می‌دهد. سفر نُه‌روزۀ حاج‌بابا به سوریه و لبنان بعد از دو سال بی‌خبری از همسر محبوبش، برای یافتن رد و نشانی از او، اوج مظلومیت و بردباری آقای دباغ را نشان می‌دهد.

مرضیه حدیدچی نگاهی متفاوت به جمع وظایف همسری و مادری با فعالیت‌های اجتماعی دارد. اولویت او در زندگی، حضور فعال در عرصۀ سیاسی و اجتماعی بود و تا پایان عمر بر سر این عقیده ماند. خانم دباغ سیاست را عین دیانت می‌دانست و نگاه منفعت‌طلبانه و دنیایی به آن نداشت. به‌همین دلیل تا پایان عمر، حرّیتش را از دست نداد. منش و روش خانم دباغ، به یک جریان مستمر و قابل الگوبرداری در جامعۀ زنان تبدیل نشد و سرگذشت او به‌عنوان نمونۀ بی‌بدیلی باقی ماند.

در زمان تصدی فرماندهی سپاه غرب کشور و در سایر مسئولیت‌هایی که خانم دباغ بر عهده داشتند، همراهان و شاگردان زن در کنار او نبودند و نسلی از جنس مرضیه حدیدچی تربیت نشد.

با وجود چند کتاب خاطره و زندگی‌نامه از مرضیه دباغ و تهیۀ چند فیلم مستند، هنوز اثر فاخر هنری و تصویری از زندگی او تولید نشده است.

روحش شاد و قرین رحمت باد!

منابع:

  1. اسکندری، مونا، کتاب گویای زنی از تبار الوند؛ روایت زندگی خانم مرضیه دباغ، راوی: مرضیه والامقام و افسانه دست‌گیرنده.
  2. رضایی، پناه بر خدا؛ مستند بانوی مبارز، مجری طرح تصویر قاب فیروزه‌ای.
  3. رئیسی، رضا، خواهر طاهره، تهران: چاپ و نشر عروج، ۱۳۹۳.
  4. شفیعی، عالیه، پرواز با نور؛ دو روایت از زندگی مرضیه حدیدچی دباغ، تهران: مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار حضرت امام.
  5. شمخانی، امیرحسین، مستند بوی بهشت؛ شرح زندگی محمدحسن میرزا دباغ، مبارز انقلاب و همسر بانو دباغ، تهیه‌شده در شبکۀ همدان، ۱۳۹۸.
  6. کاظمی، محسن، خاطرات مرضیه حدیدچی دباغ، تهران: سوره‌مهر، ۱۳۹۳.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها