سرویس بینالملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: ریچارد بلر تولدی ساده نداشت. در سههفتگی به سرپرستی پذیرفته شد و نه ماه بعد، مادرخواندهاش آیلین در ۳۹ سالگی بهعلت حساسیت به داروی بیهوشی هنگام جراحی رحم از دنیا رفت. خانواده و دوستان انتظار داشتند پدرش، اریک، او را بازگرداند؛ اما اریک که بعدها با نام «جورج اورول» شهرت یافت، در دهه ۱۹۴۰ پدری فعالتر از بسیاری بود. سالها آرزوی فرزند داشتند اما اورول عقیم بود و بهنظر میرسد آیلین نیز بهدلیل سرطان رحم نمیتوانست باردار شود. وقتی پس از تلاش بسیار به فرزندخواندگی رضایت دادند، اورول حاضر به جدایی از پسرش نبود. بلر میگوید: «بزرگترین آرزوی پدرم داشتن فرزند بود. از آن پس، من خانواده او بودم.»
در آشپزخانه خانه بلر نشستهایم و برایم چای دم میکند. بر دیوار پوستری قابشده از دستور دمکردن چای به قلم اورول دیده میشود: «از چای هندوستان یا سیلان (سریلانکا) استفاده کنید، نه چین. قوری سرامیکی بهتر است. قوری را مستقیماً روی شعله گرم کنید. چای باید غلیظ باشد: شش قاشق برای هر لیتر. برگها باید آزادانه در قوری حرکت کنند؛ از چای کیسهای و صافی استفاده نکنید. آب جوش را روی قوری بریزید. قوری را هم بزنید یا بتکانید. از لیوان قدبلند و دستهدار استفاده کنید. شیر را مستقیم روی چای بریزید، نه بالعکس. شیر غلیظ ممنوع؛ شکر ممنوع!»
اورول که شاید تاثیرگذارترین نویسنده قرن بیستم باشد، در رمان «۱۹۸۴» با تمامیتخواهی به نبرد برخاست، در «درود بر کاتالونیا» روایتی از جنگ داخلی اسپانیا ثبت کرد و در تمثیل «قلعه حیوانات»، دیکتاتوری را به سخره گرفت. با اینحال، دستور دمکردن چای او نیز بیشباهت به فرمانهای دیکتاتوری نبود! عجبی ندارد؛ اورول که در ۴۶ سالگی درگذشت، سرشار از تضاد بود: یاغی یکدندهای که آنقدر از شرمندهکردن خانوادهاش واهمه داشت که نام مستعار برگزید؛ انگلیسی تربیتشدهای از طبقه مردم؛ فردی خجالتی که در جمعها فعال بود؛ سوسیالیست برابریخواه، اما گاه متعصب؛ کسی که به «کثافت و هرجومرج اصلاحناپذیر» و «تمایلات جنسی ویرانگر» میتاخت، اما خود در بینظمی میزیست و به معاشرت با زنان علاقه داشت.
بلر عذرخواهی میکند که نه قوری دارد و نه چای برگ؛ همین چای کیسهای هارودز را در لیوان نارنجی و سفید – شبیه جلد معروف پنگوئن «۱۹۸۴» – به دستم میدهد و بسکوییت شکلاتی تعارف میکند؛ روی میز نسخهای از دیلیتلگراف همان روز قرار دارد.
رویاییتر از اورول و پسرش نمیتوان تضادی یافت: اورول رادیکال و کمابیش زاهد، و بلر، که خود را «محافظهکار چپگرا» توصیف میکند، هرگز نتوانسته به حزب کارگر رأی دهد چون تاب سرود «پرچم سرخ» را ندارد! اورول از امتیاز طبقاتیاش متنفّر بود و بیشتر عمرش را در فقر گذراند؛ اما بلر زندگی بیدغدغه با سطحی متوسط در روستایی نزدیک لیمینگتون اسپا دارد. اورول پلیس برمه بود، با انقلابیون اسپانیا همراه شد، زندگی تنگدستی را در لندن و پاریس تجربه کرد و واپسین سالهای عمرش را در جزیره دورافتاده جورا سپری نمود تا «۱۹۸۴» را بنویسد. بلر اما کشاورزی آموخت، سپس فروش تراکتور را پیش گرفت و دست آخر صاحب ویلاهای گردشگری در ساحل غربی اسکاتلند شد.
با اینهمه، اورول مسیر زندگی بلر را شکل داد: «پدرم عمیقاً به من دلبسته بود.» و بلر با وفاداری، خود را نگاهبان شعله یاد پدر میداند.
بلر، مردی چهارشانه با ابروهای پرپشت و ظاهر اشرافی، به باغش نگاه میکند و میگوید اگر خردمند بود، باید زمین همسایه را هم خریده بود؛ حالا ثروت قابلتوجهی داشت. در راهرو ماکتی از مجسمه اورول، که مقابل ساختمان بیبیسی نصب شده، دیده میشود: قامت کشیده (۱۸۸ سانتیمتر)، سبیل مدادی، موهای موجدار و سیگاری به دست؛ روبهرویش پلاک یادبودی از سنگ سقف خانهای در جورا قرار دارد، خانهای که اورول از ۱۹۴۶ تا مرگش در ۱۹۵۰ آن را اجاره داشت و «۱۹۸۴» را در همانجا نگاشت. یادبود مزین به «ریچارد بلر، حامی انجمن اورول» است و بلر میگوید این تکه سنگها را از زیر سقف خانه برداشته و هر پلاک را سالانه شصت پوند میفروشد.
پس از مرگ آیلین و بیماری سل، اورول جایی دورافتاده برای نوشتن جست، تا بلر نیز از طبیعت بهره ببرد. دوستش، دیوید آستور، جزیره جورا را پیشنهاد کرد. بلر دوساله بود که پدر و پسر به آنجا رفتند و همانجا با پدرش پیوندی عمیق یافت. اورول و بلر کودک تیم خوبی بودند. اورول فردی مستقل و آزادمنش بود؛ اولویت را به نوشتن میداد و هرگاه مایل بود برای کار یا تفریح بیرون میرفت. پس از مرگ آیلین، دستکم از چهار زن تقاضای ازدواج کرد که سرانجام سونیا براونل را بر بستر مرگ به همسری گرفت.
با این حال، جورا بهشت پدر و پسری بود: «عاشقش بودم. خانه روستایی، کفش و لباس خوب، غذای فراوان و آزادی مطلق برای گردش، همه آنجا فراهم بود، برعکس لندن.» هیچ کودک همسن و سالی نبود، اما برایش اهمیتی نداشت. پدر مینوشت و او دنیا را کشف میکرد. صبحانه و عصرانه را با هم میخوردند و تابستانها به ماهیگیری میرفتند. خاطرات بسیاری دارند—اغلب خطرناک. یکبار هنگام ساخت اسباببازی چوبی برای بلر، او از صندلی افتاد و سرش شکست. در سهسالگی، بلر لولهی چپق پدر را پُر کرد و سر ناهار از پدر خواست برایش آتش بزند. پدر فندک را به دستش داد و بلر لوله چپق را روشن کرد و فقط خدا میداند چه بر سرش آمد؛ تا سر حد مرگ ناخوش شد.
اما خاطرهانگیزترین ماجرا وقتی رخ داد که اورول جزر و مد را اشتباه برآورد و با قایق کوچکشان در خلیج خطرناک کوروریکن - محل یکی از بزرگترین گردابهای جهان - گرفتار شدند. قایق واژگون شد و هر دو تا آستانه غرق شدن پیش رفتند. آیا این حادثه پدر را شوکه کرد؟ بلر تعبیر میکند: «فکر میکنم حسابی ترسیده بود؛ بله، قطعاً.»
اورول در آن روزگار نگرانی خاصی بابت ایمنی نداشت، ولی همیشه تاکید میکرد که پسرش باید چکمههای محکم به پا داشته باشد: «جزیره جورا پر از افعی بود. چندان سمی نبودند ولی پدرم، احتمالاً به دلیل پیشینه خدمتش در برمه، نسبت به مارها حساسیت داشت.» خودش از مارها میترسید؟ «تا حدی، اما نه آنقدر که خودش پیشدستی نکند.»
اورول، در تجربه کمنظیرش از زندگی با کودکان، پسرش را چون فرد بالغی کوچک تلقی میکرد؛ امری ناگزیر، چرا که همسال چندانی برای بلر نبود. با اینحال، مهمانان خانه فراوان بودند؛ چنانکه از نگاه عمه اوَریل - که پس از مرگ اورول قیم قانونی بلر شد - این وضعیت، زمانی باارزش از عمر اورول را هدر میداد. اوَریل به روایت بلر، بسیار بیشتر از تصویر آثار زندگینامهای، مهربان و حامی بوده است.
در اصل، اورول بیشترین اوقات خود را صرف نوشتن، استراحت و مبارزه با بیماری میکرد. زمانی که بلر کودک بود، نمیدانست پدرش به چه شدت بیمار است؛ «نه، صرفاً گمان میکردم مثل وقتی که سر خودم شکسته بود، یک درد موضعی و موقت است.» فقط سالها بعد پی برد که پدرش بهخاطر نگرانی از انتقال سل، از برقراری تماس نزدیک با بلر پرهیز میکرد؛ مرحمی که بعدها در نامههای اورول برای پسرش به چشم خورد.
در ژانویه ۱۹۴۹، اورول به آسایشگاه کاتسوولد در گلاسترشایر منتقل شد. آخرین تصویری که بلر از پدرش به یاد دارد، به سال بعد در بیمارستان دانشگاه کالج لندن بازمیگردد. «یک هفته بعد، رادیو بیبیسی خبر درگذشت جورج اورول، نویسنده ۱۹۸۴، را مخابره کرد.»
این خبر برای بلر پنجساله که آن ایام را تجربه میکرد، معنادار بود؟ «بله، چون در خانه همهمه شدیدی راه افتاد. احتمالاً گریه هم کردم. در آن سن و سال، با مسائل اینچنین راحتتر برخورد میکنی.» پس از آن، بلر همراه عمه اوَریل و همسر او، بیل - که پای خود را در جنگ از دست داده بود - به مزرعهای در نزدیکی جورا رفت و اسرار کشاورزی را از بیل آموخت. بعدها خاطرات پدر و مادر را با تأمل نگاه کرد؛ اورول درباره آیلین عمدتاً خاموش بود و خود بلر تا نه یا ده سالگی از موضوع فرزندخواندگی خود بیاطلاع بود؛ عمهاش یکبار سهوی به او گفت. تأثیرش چه بود؟ «تقریباً همانند پرتاب قلوهسنگی به استخر بود. از کودکی همه دست به دستم میکردند تا به خانه دیگری بروم. پس از مرگ مادرم، پدرم ناگزیر بود همیشه برایم سرپرستی بیابد.»
بلر از همان ابتدا میدانست که پدرش نویسنده است. وقتی دوازده ساله شد، «قلعه حیوانات» و پس از آن «۱۹۸۴» را خواند: «توی آن روزها همین دو کتاب بودند که مردم دست به دست میکردند. قلعه حیوانات حقیقتاً نمونه بینظیری بود اما ۱۹۸۴ برای من بسیار دشوار و مبهم جلوه میکرد.» فقط سالها بعد فهمید که «قلعه حیوانات» تمثیلی از استالینیسم است.
آیا هنوز هم واژگانی مثل «دوگانهگویی»، «برادر بزرگ» و صفت «اورولی» برایش عجیب است که چقدر متداول شدهاند؟ «اوه، خدا! کافی است روزنامهای ورق بزنی تا عنوان “اورولی” را بیابی. آن وقت به یاد میآورم که موضوع به پدرم بازمیگردد.»
بلر پس از مزرعه وارد کالج کشاورزی شد و از بیستسالگی با النور ازدواج کرد. هنوز با او زندگی میکند. سالها از حق امتیاز آثار اورول استفاده نکرد، تا آنکه با نزدیک شدن به سال ۱۹۸۴ ناشران و سازندگان فیلم خواهان «۱۹۸۴» شدند و دریافتی مالی نصیبش شد. آیا این درآمد در زندگیاش تأثیری داشت؟ «بله.» توانست همین خانه را بخرد. خانواده از سال ۱۹۸۴ همینجا هستند - به گفته بلر، تصادفی اما طنزآمیز.
بخش مهمی از این درآمد را صرف بنیاد و انجمن اورول کرده؛ امید دارد چیزی هم برای فرزندان و نوههایش باقی بماند. حسابدارش روزی پرسید: «دوست داری به منظور فرار مالیاتی به اسپانیا بروی؟» اما النور حاضر نبود چنین کند، پس در انگلستان ماندند و مالیات پرداختند. پس از بازنشستگی، بلر خود را وقف زنده نگاه داشتن میراث پدر کرد: سخنرانی، سازماندهی تور بازدید از محل جنگ داخلی کاتالونیا و در نهایت متخصص آثار اورول شدن - هرچند خودش اذعان دارد، گاهی نمیداند دانستههایش حاصل تجربه است یا شنیدهها یا ترکیبی از هر دو.
خانواده اورول به لطف تجارت بردهداری متمول شدند؛ پدربزرگ اورول، چارلز بلر، مالک ثروتمند مزارعی در جامائیکا بود که پس از لغو بردهداری در ۱۸۳۳ غرامتی گزاف گرفت. اما تا زمان تولد اورول در موتیهاری هند (در بهار ایالت بیهار کنونی)، بیشتر این ثروت به پایان رسیده بود. پدرش مأمور تهیه تریاک برای دولت بریتانیا بود و مادرش به همراه او و خواهرانش به انگلستان آمد. اگر اورول بورسیه نمیگرفت، هرگز نمیتوانست به مدارس خصوصی برود.
درباره اورول زندگینامههای بسیاری نوشته شده؛ برخی ستایشگر، برخی شدیداً منتقد. بلر از خلال همین آثار به آگاهی عمیقتری درباره مادرش رسیده است. آیلین زنی تحصیلکرده، شاعر و روانشناس بود که در طول جنگ جهانی دوم در وزارت اطلاعات و سپس وزارت غذا کار میکرد و فیلمنامه جذاب روزانه آشپزی بیبیسی را مینوشت.
بلر با افتخار میگوید: «او از نظر ذهنی کاملاً همتراز پدرم بود.» اما از بعضی روایتهای زندگینامهای، بهویژه کتاب «همسرداری» آنا فوندر که آیلین را در سایه همسر معروفش نگه میدارد، ناراضی است و معتقد است اثر سیلویا تاپ، «آیلین؛ شکلگیری جورج اورول» شأن واقعی او را نشان داده است. او میگوید آیلین نقشی اساسی در شکلگیری «قلعه حیوانات» داشت و حتی بعضی ایدهها از او بوده است؛ برخی شواهد حاکی از آن است که شعر «پایان قرن، ۱۹۸۴» آیلین الهامبخش عنوان رمان اورول شده است. طنز و ساختار کتاب نیز برخاسته از همکاری و هوش بالای او بود.
اورول علاوه بر شش رمان، سه کتاب غیرداستانی، دهها مقاله، کتابچه، گزارش و شعر نوشته است. بلر، بیش از همه، مقالههای او را دوست دارد: «مقالههایش یکسر طنز است.» همچون «چگونه فقرا میمیرند»، «یک اعدام»، «شلیک به یک فیل» و «چنین شادیهایی». پاراگرافهایی از رمانها مانند توصیف مغازه تریپ در «راهی به پیهرو ویگان»، به اندازه خود کتاب مستقل و قابل ارجاع است.
اما آیا جنبهای در آثار پدرش او را ناراحت میکند؟ «بله، او آدمها را به دو قطب تقسیم میکرد؛ از لیبرالهای ریشو و ژاکتپوش خوشش نمیآمد!» آیا اورول متکبر بود؟ بلر تأکید میکند لهجه اتون و سبک گفتار پدرش، مانعی برای درک او توسط دیگران ایجاد میکرد. بلر با دقت به عبارات یهودستیزانه «زاغهای در پاریس و لندن» میپردازد و توضیح میدهد اورول صرفاً دیدگاه رایج دیگران را روایت کرده است، اما در سالهای بعد با این نگاه فاصله گرفته است.
به باور بلر، پدرش فرزند زمانه خود بود و اگر زنده میماند بسیاری از دیدگاههایش تعدیل میشد. شواهدی از رفتار بعضاً متعارض اورول با زنان وجود دارد؛ خودش هم اذعان دارد که شاید امروز بسیاری از رفتارها پذیرفتنی نباشد. با اینحال، بلر معتقد است پدرش زنان صاحبنظر و بحثبرانگیز را ارج مینهاد، نه صرفاً زنان زیبارو.
بلر اذعان میکند ارتباط اورول با زنان پیچیده و چندلایه بود و بعضی زنان او را دوست داشتند. به نقل از همان دیدار نخست با آیلین، اورول گفته بود: «این همان زنی است که میخواهم با او ازدواج کنم.»
اورول، علیرغم ضعفهای فردی، چهرهای بیهمتا در ادبیات بود که عمر کوتاهش را به پرداختن به مسائل اساسی جهان – استبداد، جنگ و فقر – اختصاص داد. اعجابانگیز است که در چنین عمر کوتاهی اینهمه نوشت. بلر تصریح میکند هرگز نخواسته جای پای پدرش بگذارد: «تلاشم این بود که زندگی شرافتمندانهای داشته باشم و از این بابت رضایتمندی دارم. او همیشه میگفت: روزی که ننویسی، روزی از دست رفته است.»
آیا شباهتی میان خود و پدرش حس میکند؟ «نه، به گمانم نه؛ ذهن او صرفاً آکادمیک بود و من همیشه اهل کار یدی و فروش تراکتور بودم، نه تحقیق و اندیشه.»
هیچگاه دوست داشته بنویسد؟ «نه، خیلی تنبلم!» و با خنده اضافه میکند: «حتی شاید بهتر است که فرزند بیولوژیک او نبودم. همیشه مردم مقایسه میکنند: ببین پدرت چه کسی بود و تو چه کسی!»
بااینحال این مقایسهها برایش اهمیتی ندارد؛ همیشه برای خودش زندگی کرده و حتی یک جلد از «قلعه حیوانات» یا «۱۹۸۴» را امضا نکرده است: «آنها کتابهای من نیستند.» جملهای آمیخته به احترام عمیق، میان میلِ فروتنی و ضرورت پذیرش سرنوشت.
با اینحال، همیشه گاهی زیر سایه سنگین نام پدر قرار گرفته است. دعوتها و گفتوگوها ناخواسته رنگ مقایسه میگیرند؛ اما او میگوید: «شاید هر کس بود انگیزهاش را از دست میداد، اما من یاد گرفتم این موقعیت را با واقعبینی و فروتنی بپذیرم.»
به گفته بلر، پسر اورول بودن مزایایی هم داشته است: برخورد با نویسندگان و پژوهشگران بزرگ، امکان سفر و سخنرانی، و دیدار با کسانی که آثار اورول بر زندگیشان اثر گذاشته است. اما در مقابل، گاه منجر به احساس کمهویتی هم میشود: «حقیقت این است که هویت من فقط در نسبت با پدرم نیست؛ من راه خودم را – هرچند معمولیتر – دوست دارم.»
در خاتمه، صدای تلفن در خانه روستاییشان بلند میشود. خبرنگاری دیگر، پرسشی دیگر درباره جورج اورول. بلر لبخند میزند، گوشی را برمیدارد و آرام، با صدایی سرشار از حوصله و احترام، آغاز به پاسخ میکند؛ این سرنوشت اوست و به نظر میرسد کاملاً با آن کنار آمده است.
منبع: گاردین، ۱۹ مارچ ۲۰۲۵
نظر شما