سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۲ - ۰۹:۴۸
در دوران بچگی از سمساری محله کتاب کرایه می‌کردم

محمدرضا شمس، نویسنده کودک و نوجوان گفت: در محله ما یک سمساری بود که در آن فروشنده پیری بود و او در کنار سمساری، کتاب هم داشت و این کتاب‌ها را کرایه می‌داد. به علت قدرت خرید کمی که داشتیم، حتی هزینه کرایه هفتگی این کتاب‌ها را بین خودمان تقسیم می‌کردیم و یک نفر کتاب را تحویل می‌گرفت و باید سریع کتاب را می‌خواند تا بقیه هم بتوانند تا آخر هفته، آن کتاب را بخوانند.

سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، محمدرضا شمس، نویسنده و مترجم حوزه کودک و نوجوان در سال ۱۳۳۶ به دنیا آمد و بیشتر سال‌های زندگی خود را به فعالیت در حوزه کودک و نوجوان گذرانده است. از آثار او می‌توان به کتاب‌های «یک سبد سیب»، «خواب و پسرک»، «افسانه روباه حیله‌گر»، «اگر این چوب مال من بود»، «روباه و خروس» و اشاره کرد. به مناسبت سی‌ویکمین دوره هفته کتاب جمهوری اسلامی ایران با محمدرضا شمس راجع‌به نحوه کتابخوان‌شدنش صحبت کرده و توصیه‌های او را به بچه‌ها و خانواده‌ها دریافت کردیم. این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید:

- آقای شمسِ نویسنده چطور کتابخوان شده است؟

در زمان ما خوشبختانه (البته من در اینجا از واژه خوشبختانه استفاده می‌کنم) تلویزیون نبود. رسانه‌ای که می‌تواند اینقدر مخاطب داشته باشد و باعث می‌شود شب خانواده دور هم جمع نشوند؛ چرا که هرکسی در خانه دلش می‌خواهد فوتبال ببیند یا سریال ببیند یا که همین موضوع باعث می‌شود بچه‌ها در اتاق خودشان تنها و به دنبال کار خودشان باشند.

در زمان ما تلویزیون نبود و به همین دلیل دور هم جمع می‌شدیم و سرگرمی‌مان قصه‌هایی بود که مادربزرگم، عمه‌ام یا پدرم تعریف می‌کردند؛ این باعث می‌شد سه نسل و گاهی چهار نسل در کنار هم می‌نشستیم و با شادی قهرمان داستان، شاد می‌شدیم و با ناراحتی او، غصه می‌خوردیم. همین مسئله، نسل‌ها را به هم پیوند می‌زد و نزدیک می‌کرد. قصه باعث پیوند نسل‌ها می‌شد. این قصه‌گویی من را به سمت تخیل و خیال می‌برد؛ چرا که بسیار قصه دوست داشتم و حتی فردای آن روز به محله می‌رفتم و این قصه‌ها را برای بچه‌های محله تعریف می‌کردم و به نوعی قصه‌گوی محله شده بودم. این شروعی بود برای اینکه من جذب کتاب شوم.

- از چه زمانی کتاب‌خواندن را آغاز کردید و شروع کتاب‌خواندتان با چه کتاب هایی بود؟

یک روز به خانه یکی از اقوام رفته بودم و دیدم که کتاب «خاله سوسکه» را خریده و این کتاب عکس‌های رنگی بسیار جذابی داشت و من با اشتیاق آن را خواندم. به غیر از این، یک دوستی داشتم که کفاش بود و به صورت دنیازادی صورت زیبایی نداشت و بعضی از اجزای صورتش نامتناسب بود؛ این پسربچه هیچ دوستی نداشت و تنها دوستش من بودم. دوست من جلوی حمام عمومی کفاشی می‌کرد و یک روز پیش او رفتم و دیدم که یک کتاب «شاهنامه» در دست دارد و آن را می‌خواند. همان‌جا شیفته کتاب شاهنامه شدم. نکته بعدی برادر بزرگ‌ترم بود که خیلی در جذب من به کتابخوانی تأثیرگذار بود و دائماً من را تشویق می‌کرد. برادرم خیلی کتاب می‌خواند و وقتی او را می‌دیدم من هم دوست داشتم کتاب بخوانم.

از قبل از دبستان قصه گوش می‌دادم و قصه‌گویی می‌کردم؛ اما زمانی که به دبستان رفتم و خواندن و نوشتن را یاد گرفتم، به خواندن داستان روی آوردم. در ابتدا خواندن داستان را از مجله آغاز کردم و آن زمان مجله «دختران و پسران» و «کیهان بچه‌ها» می‌خواندم. داستان‌هایی که در این مجله‌ها بود برایمان بسیار جذاب بود و این مجله‌ها سه‌شنبه به سه‌شنبه به دکه‌های روزنامه‌فروشی می‌آمدند و ما هر هفته منتظر بودیم که سه‌شنبه برسد و این مجله‌ها را بخریم. نکته جالب‌تر اینجا بود که همه بچه‌های محله این مجله‌ها را می خریدند و داستان‌هایش را برای هم تعریف می‌کردند. خریدن این مجله‌ها به راحتی امروز نبود؛ چرا که باید مسافت طولانی را طی می‌کردیم تا به باجه روزنامه‌فروشی برسیم و مجله را تهیه کنیم.

در گذشته چون قدرت خریدمان کم بود، بیشتر کتاب‌ها را کرایه می‌کردیم. در محله ما یک سمساری بود که در آن فروشنده پیری بود و از دید ما بچه‌ها این فروشنده بسیار مرموز بود؛ چون وسط پیشانی‌اش یک سوراخ بود و مردم می‌گفتن این رد گلوله است و این پیرمرد در جنگ جهانی دوم حضور داشته و این اثر تیر است. این پیرمرد در کنار سمساری، کتاب هم داشت و این کتاب‌ها را کرایه می‌داد. حتی هزینه کرایه هفتگی این کتاب‌ها را بین خودمان تقسیم می‌کردیم و یک نفر کتاب را تحویل می‌گرفت و باید سریع کتاب را می‌خواند تا بقیه هم بتوانند تا آخر هفته، آن کتاب را بخوانند.

- مشوقان اصلی شما در راه کتابخوانی چه کسانی بودند؟

مشوق اصلی من در کتاب‌خواندن، پدرم بود. پدرم قرآن و شاهنامه و توضیح‌المسائل زیاد می‌خواند، پدرم بدون اینکه خودش بخواهد ما را به کتابخوانی جذب کرد؛ چون هروقت به خانه می‌آمدم، او را در حال مطالعه می‌دیدم. همین دست‌گرفتن کتاب از سوی پدرم، باعث شد ما هم به سمت کتابخوانی برویم. به غیر از این، در کلاس چهارم دبستان، یک خانم معلم به نام استاد محمدی داشتم؛ او روی انشای ما کار می‌کرد که همین باعث شد به نوشتن هم علاقه‌مند شوم. در همان دوران بود که از طریق یکی از دوستانم با کتاب‌های صمد بهرنگی آشنا شدم و تمام کتاب‌های او را خواندم. متأسفانه در آن زمان بودجه خرید کتاب را نداشتم و از طرفی هم کسانی را نداشتم که بتوانند کتاب در اختیارم بگذارند؛ تا اینکه بعد از مدتی یک کتابخانه تقریباً نزدیک خانه‌مان راه‌اندازی شد. فکر می‌کنم این کتابخانه وابسته به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود. وقتی که فهمیدیم چنین کتابخانه‌ای آغاز به کار کرده، با دوستانم عضو شدیم و شاید باور نکنید ولی طی دو یا سه ماه تمام کتاب‌های کودک و نوجوان این کتابخانه را خواندم. بعد از آن روی آوردم به کتاب‌های بزرگسال معروف و آن‌ها را هم خواندم. کتاب‌هایی مانند «بوف کور» و «سگ ولگرد» نوشته صادق هدایت و آثار احمد محمود و. بعد از آن یک کتابخوان حرفه‌ای شده بودم و حتی برادرم اگر کتابی می‌گرفت، به من هم قرض می‌داد تا آن را بخوانم.

- توصیه شما در هفته کتاب به بچه‌ها و والدین چیست؟

اعتقاد دارم وقتی ما یک ابزار دانایی به نام کتاب داریم باید از آن استفاده کنیم. کشورهایی مترقی هستند که از این ابزار به درستی استفاده کردند. من به نهادهای دولتی توصیه می‌کنم که این ابزار را از بچه‌ها نگیرید. این مهم‌ترین ابزار است. سرمایه‌گذاری در عرصه کتاب، بزرگ‌ترین سرمایه‌گذاری است؛ چرا که باعث می‌شود ما نسل‌هایی دانا پرورش دهیم که در اداره کشور کارآمد باشند و کشور را به سمت پیشرفت ببرند. بودن افراد ناکارآمد در صنعت نشر باعث می‌شود، این صنعت پسرفت کند و بچه‌ها از خواندن کتاب دلزده شوند. اگر یک کتاب بد که هیچ ویژگی هنری ندارد به دست بچه‌ها برسد، به‌طور عکس، عمل می‌کند و بچه از کتاب دلزده می‌شود و دیگر کتاب نمی‌خواند.

به پدرها و مادرها هم توصیه می‌کنم که شب‌ها برای بچه‌ها وقت بگذارند و برایشان کتاب بخوانند و قصه بگویند تا فاصله نسل‌ها کم شود. به آموزش و پرورش توصیه می‌کنم که در هفته دست‌کم یک ساعت برای مطالعه بچه‌ها وقت بگذارند؛ چون متأسفانه بچه‌های امروزی سواد خواندن کمی دارند و باید آموزش و پرورش کلاس‌های کتابخوانی برگزار کند. من مخالف این هستم که کتاب‌ها را به صورت گزینشی به کتابخانه‌های مدارس بفرستند. بچه‌ها هم به داستان‌های دینی، هم به داستان‌های رئال، هم به داستان‌های فانتزی و احتیاج دارند. سلایق بچه‌ها گوناگون است و ما نباید سلایق آن‌ها را محدود کنیم با این دید که شاید این کتاب‌ها برای بچه‌ها مضر است. بچه‌ها به همه کتاب‌ها نیاز دارند و آن‌ها را محدود نکنیم و این ابزار را در اختیار تعداد محدودی قرار ندهیم. اگر کتاب گران شود، از سبد خانوده‌ها حذف می‌شود. وقتی که بچه‌ها نتوانند کتاب بخوانند نباید توقع داشته باشیم که در آینده، کشورمان کشوری قوی و قدرتمند و پیشرفته شود؛ چون ابزار دانایی را از آن‌ها گرفته‌ایم

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط