کتاب «پیرمرد و دریا» اثر مشهور ارنست همینگوی با ترجمه علیرضا آقامیری منتشر شد.
در این رمان، مانولین با وجود ترک سانتیاگو، به خاطر علاقهای که به استادش دارد، هرشب به او سر میزند و برایش غذا میبرد و با او درباره ماهیگیری و بیسبال صحبت میکند … یکی از این شبها سانتیاگو به مانولین میگوید که ایمان دارد دوران بدشانسی پایان یافته و میخواهد دوباره دل به دریا بزند و مطمئن است که ماهی بزرگی را صید خواهد کرد … هرچه مانولین اصرار میورزد تا همراه استادش برود، سانتیاگو قبول نمیکند و بهناچار مانولین فقط طعمه و وسایل صید را برای پیرمرد تهیه میکند و فردای آن شب در روز هشتادوپنجم، سانتیاگو بهتنهایی قایقش را به آب میاندازد و سفرش را آغاز میکند و وقتی از ساحل، دور و دور و دورتر میشود، طعمه ماهیگیریاش را به آب میاندازد.
روز بعد یک ماهی بزرگ طعمه را میبلعد و سانتیاگو قادر به گرفتن و بالاکشیدن ماهی نیست. مدام خود را سرزنش میکند که کاش اجازه میداد مانولین همراهش بیاید … در تمام مدت، این ماهی است که قایق را به دنبال خود میکشد و پیرمرد با جثه نحیف خود طناب را محکم نگه میدارد تا ماهی رها نشود و در همین روال دستانش زخم میشود و بهشدت عذاب میکشد ولی هرگز از مقاومت و صبر دست برنمیدارد … در تمام این مدت سانتیاگو با خودش و آن ماهی عظیمالجثه صحبت میکند و او را برادر خطاب میکند و ابراز علاقه میکند...
ارنست همینگوی زندگی پرفرازونشیبی داشت. او در همان دوران نوجوانی میخواست نویسنده شود و میدانست که با چنته خالی نمیتوان نویسنده شد و چیزی که لازم دارد کولهباری از تجربه است. بنابراین در ۱۶ سالگی داوطلب شد که در جنگ جهانی اول به صحنه نبرد برود اما به سبب آسیبی که چشمش در مشتزنی دیده بود در معاینه پزشکی رد شد. اما به هر ترتیب توانست از سوی صلیب سرخ به عنوان راننده آمبولانس به ایتالیا برود. حاصل حضور در جبهه این بود که دو گلوله به پایش میخورد و لنگلنگان به خانه بازمیگردد. پس از مدتی خانه پدریاش را که یک محیط بورژوای امریکایی است رها میکند و به عنوان روزنامهنگار مشغول به کار میشود. ازدواج میکند، به اروپا سفر میکند و همچنان مشغول تجربهکردن است. کتابهایی مینویسد و روی نویسندگان بزرگ تاثیر میگذارد و در نهایت سال ۱۹۶۱ در خانهاش با دو گلوله تفنگ شکاری خودکشی میکند.
نشر تیرگان اخیرا رمان «پیرمرد و دریا» را با ترجمه علیرضا آقامیری در 135 صفحه عرضه کرده است.
نظر شما