رمان«آفاق»، نوشته سیدرضا پناهی، رماننویس کازرونی مقیم لاهیجان، در ویترین کتابفروشیها قرار گرفت.
در این رمان آن چنان مخاطب در گرداگرد سطرها و صفحاتش از خودبیخود میشود که به قطع حوادث بعدی را پیشبینی نخواهد کرد.
آفاق، رمانی اجتماعی و روانشناختی است که بیشتر مسایل روانشناسی را بدون آنکه بیان کند نشان میدهد و به باد انتقاد میگیرد و ناتوانی و عجز علم روانشناسی را در برابر مشکلات رویا به تصویر میکشد.
کاظم دهقانیانفرد در یادداشت خود بر این اثر نوشته است: «عشق واژهای است، همیشه نو که تاریخ دارد اما تاریخ مصرف ندارد، میگویند: قدمتش به حضرت آدم-- علیه السلام—میرسد اما عرفا میگویند: آنگاه که حکیم این گنبد مینا را میساخت، عشق را آفرید یعنی وقتی که فرمود: کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف واز احببت عشقی برخاست که مایهاش حسن بود و شعلهاش چنان زبانه کشید که بر خرمن آدم صفی زد.
سالها گذشت و کمکم تاریخ شکل داستان و رمان به خود گرفت، یعنی داستان و رمان از دل تاریخ درآمد و وظیفه انعکاس عشق را به زبانهای گوناگون بهعهدهگرفت.
عشق گاهی در حماسه خود را نشان داد و شد داستان زال و رودابه و گاهی در عرفان جلوه کرد و داستان شیخ صنعان و دختر ترسا را به تصویر کشید و آنگاه که چند بعدی شد سر از ویس و رامین درآورد و خسرو و شیرین.
و چون ساده و گرم گردید در میان بادیهنشینهای حجاز، لیلی مجنون را رقم زد و آن وقت که میخواست ناکامی مطلق را در عشق جلوه دهد رومئو و ژولیت را بر سر زبانها انداخت.
در طول سالیان گذشته بیشتر داستانها و منظومههای عاشقانه روایتگر عشق مذکر به مونث بودند یا برعکس به جز آفاق که عشقی پاک، ابتدایی، ساده و بیآلایش را روایت میکند.
رویا دختری ساده و بیآلایش است که عاشق دبیر عربیاش میشود و اورا تا سرحد جان دوست دارد، خواب و خوراک را از او میگیرد و بیقرارش میکند؛ اما در این میان این خانم دبیر است که با رفتارش و گفتارش، قلب کوچک این دختر جوان را تسخیر میکند و آن را مانند مومی نرم در میان انگشتانش به چرخش درمیآورد، او را میسازد و کمکم تربیت میکند تا به کمالش برساند اما سرانجام این عشق به کجا میانجامد باید آن را خواند آن هم با حرص و ولع۰
در بخشی دیگری از این رمان جالب به مرحله دیگری از زندگی رویا میرسیم، مرحلهای که برای خیلی از آدمها هیچگاه پیش نمیآید مرحلهای نادر و شگفتانگیز، رویا دانشگاه را پشت سر میگذارد فوق لیسانس ادبیات میگیرد ازدواج میکند؛ اما در این هنگام است که احساس دیگری به سراغ او میآید، احساسی که هیچگاه به فکرش هم خطور نمیکرد، احساسی که ناشی از ترشحات هورمونهای داخلی است.
خدایا این احساس مرموز چیست که درونم را میآزارد؟ احساس میکنم که باید مثل مردها رفتار کنم و مثل مردها حرف بزنم و مثل مردها لباس بپوشم یعنی باید با چادر و روسری خداحافظی کنم، راستی تکلیف دوستانم چه میشود؟ دختران خوبی که عمری با آنها سپری کردهام چگونه مرا قضاوت خواهند کرد و از همه مهمتر تکلیف شوهرم چه میشود؟ چگونه با ایشان این مساله بسیار مهم را در میان بگذارم؟ وای پدر ومادرم، خواهرم؟
سیدرضا پناهی با قلمی ساده و روان بدون بغرنجهای واژگانی و عباراتی به خوبی از پس رمان آفاق برآمده است. مادر این رمان شاهد معماها و گرههای داستانی هستیم که با تعلیقهای جالب و گاهی لج درار ونفسگیر روبهرو خواهیم شد. این رمان را باید با عشق خواند با احساس قضاوت کرد.»
«آفاق» نوشته سیدرضا پناهی، رماننویس شیرازی در 530 صفحه توسط انتشارات زهره علوی منتشر شد.
نظر شما