برای آغاز گفتوگو، اهمیت نگارش این کتاب نسبت به سایر کتابهایی که تاکنون درباره امپریالیسم نوشته شده در چیست؟
اهمیت کتاب در دو نکته است؛ نخست اینکه این کتاب اقتصادی جهانی، با مشخصه برونسپاری تولید به کشورهای دارای دستمزد پایین را شکل جدید رابطه کار در جنوب و سرمایه در شمال در قرن بیست و یکم میداند و آن را به کمک مستندات، دادهها، و نقل قولهای بهروز تحلیل میکند و دوم، به منشاء و ماهیت ابراستثمار و ابرسودی میپردازد که در دوره نولیبرالیسم در رابطه اقتصادی میان شمال و جنوب برقرار است. جان اسمیت بر مبنای پژوهشی عمیق، تولید سه کالای جهانی را نمونهوار پیگیری میکند؛ پوشاک (تیشرت) در آسیای مرکزی، وسایل الکترونیکی (آیفون) در آسیای جنوب شرقی و قهوه در امریکای لاتین و افریقا. او فرایندی استثمارگرانه در بازار جهانی را بازگو میکند که به همه کشورهای جنوب قابل تعمیم است.
امروزه، مبارزه علیه نظام سرمایهداری جهانی ادامه دارد، نظامی که شرایط استثمار روز افزون را در کشورهای جنوب به همراه انتقال گسترده ثروت به مراکز امپریالیستی در شمال به وجود آورده است. سودهای پنهان عاید سردمداران یک درصدی در کشورهای امپریالیستی میشود و ۹۹ درصد جمعیت جهان مرارت و فلاکت بیشتری را تجربه میکنند. نظام امپریالیسی قرن بیست و یکم با عدم قطعیت، بیثباتی و فجایع اکولوژیک رقم میخورد. جهانیسازی سرمایهداری در واقع امپریالیسمی است بدون مستعمرات که مشخصههای آن را لازم است مردم در کشورهای هر دو سوی این رابطه ادراک کنند و دست در دست هم برای برقراری جهانی عادلانهتر بکوشند.
اینجا این سوال پیش میآید که پس از حادثه رانا پلازا در بنگلادش و با آشکار شدن ساختار اقتصاد جهانی سرمایهداری، آیا همچنان رابطه سرمایه در شمال و کار در جنوب میان کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه به همان شکل گذشته است یا تغییراتی در آن رخ داده است؟
بدون تردید رابطه سرمایه در شمال و کار در جنوب کماکان مسلط است، زیرا کشورهای جنوب با گذر از اقتصاد کشاورزی با مازاد نیروی کار روبهروهستند و با محدودیتهای مهاجرت در مقیاس جهانی این نیروی کار مجبور به عرضه کار ارزان خود میشود. پس ورود به عصر صنتعتی در اروپا، میلیونها نیروی کار آزاد شده از بخش کشاورزی به قارههای امریکا و اقیانوسیه مهاجرت کردند اما چنین امکانی برای کشورهای در حال توسعه نبود. به هر حال شکل گذشته بدون تحول نماند زیرا از یک سوی سرمایهداری جهانی پس از بحرانهای پیدرپی و ناتوانی در برخورد با پیامد آنها چون گذشته قدرتمند نیست و از سوی دیگر کشورهایی چون چین که زمانی به سفارش شرکتهای بزرگ چند ملیتی قطعات الکترونیکی را با قیمت ارزان تولید میکردند امروزه دست بالا را در بازار جهانی بسیاری از این وسایل دارند و به رقیب جدی غرب تبدیل شدهاند.
همچنین، فرو ریختن ساختمان رانا پلازا استثمار بیرحمانه و شدید کارگران بنگلادشی و ساختار پنهان اقتصاد سرمایهداری جهانی را برای دنیا آشکار ساخت و ابعاد تبدیل رابطه سرمایه-کار به رابطه میان سرمایه در شمال و کار در جنوب را نشان داد. صنعت پوشاک نخستین بخش صنعتی کشورهای غربی بود که تولید را به کشورهایی با دستمزد پایین منتقل کرد، اما قدرت و سود در مشتهای بسته سرمایهداران امپریالیستی باقی ماند. با این همه، پس از حادثه رانا پلازا دولت و کارفرمایان ناچار شدند قوانین بهداشتی، ایمنی، حداقل سن و حداقل دستمزد را در ۲۰۰،۰۰۰ کارخانه و کارگاه بنگلادش، از جمله ۵۰۰۰ واحد بخش پوشاک، برقرار کنند. رشد مبارزهجویی کارگران بنگلادشی و توجه جهانیان به این فاجعه باعث شد دولت در سال ۲۰۱۳ حداقل دستمزد را ۷۷ درصد افزایش دهد، هرچند این میزان از مطالبه ۱۷۰ درصدی کارگران بسیار کمتر بود اما آنها برای دستیابی به آن همچنان کوشش میکنند.
نظر طرفداران نولیبرالیسم در این زمینه چیست؟ آیا آنها به استثمار کارگران در کشورهای با دستمزد پایین و سود آوری بالا در کشورهای امپریالیستی اعتقاد دارند یا آن را انکار میکنند؟
هدف اصلی سرمایهداران بهطور کلی و از جمله نولیبرالها به حداکثر رساندن سود است، یعنی هرچه فزونتر کردن درآمد نسبت به هزینه. یکی از راههای اصلی کاهش هزینه پایین بردن دستمزدهاست. آنها در کشور خودشان به دلیل سطح زندگی و مبارزات کارگران قادر نبودند دستمزدها را از حدی پایینتر بیاورند. بنابراین چشم به کشورهای دارای دستمزد پایینتر دوختند که قوانین کار ضعیفتری هم داشتند. «برونسپاری یا جهانیسازی تولید» تغییر شکل جهانیسازی به شیوه نولیبرال بود که از اوایل دهه ۱۹۸۰ و به ابتکار ریگان در امریکا و تاچر در بریتانیا آغاز شد تا اشتهای سرمایهداران شمالی برای کار ارزان محبوس شده در کشورهای جنوبی را فرونشاند. سرمایهداری غربی در جستجوی کار ارزان و حداکثر کردن سود، تولید را از کشورهای خود به کشورهای با دستمزد ارزان منتقل کردند. برونسپاری جهانی به دو شکل صورت گرفت: با سرمایهگذاری مستقیم در کشور جنوبی و یا سپردن کار به پیمانکاران یا تولیدکننده مستقل در کشور مقصد. در هر دو شکل رقابت میان شرکتها در کشورهای با دستمزد ارزان و کشورهای امپریالیستی روی هم رفته غایب است، چون آنها روابطی مکمل دارند نه رقابتی، و واگرایی میان سهم فزاینده کشورها با دستمزد ارزان در تجارت کالاهای تولیدی و رشد بسیار ناچیز سهم آنها از ارزش افزوده کالاهای تولیدی جهانی بارز است. نولیبرالها چه به این روابط غیرعادلانه اذعان کنند و چه در پی انکار برآیند، در واقعیت مناسبات آنها با جنوب جهان تغییری نمیدهد.
چرا پژوهشگران مارکسیست در مورد برونسپاری با انگیزه دستمزد پایینتر به طرز شگفتانگیزی بیتفاوت هستند و بحث اقتصاددانان بورژوا را میپذیرند؟
همه پژوهشگران و کنشگران مارکسیست بیتفاوت نیستند، نمونهاش کتاب حاضر و مقالات متعددی است که در نشریاتی چون مانتلی ریویو انتشار یافته است. اما گروهی از آنان در کشورهای امپریالیستی پژوهشهای خود را بیشتر بر کشورهای خود متمرکز کرده اند و از مناسبات جهانی غافل شدهاند. همچنین باید توجه داشت که بخشی از سود ناشی از استثمار کارگران در کشورهای جنوبی به هر حال به کارگران و طبقه متوسط در کشورهای شمالی میرسد، چه از راه جذب آنها به مشاغل خدماتی توزیع و خرده فروشی همان کالاهای تولید شده وارداتی و چه از راه ارزان شدن کالاهای مصرفیشان. همچنین، با کاهش تولید صنعتی و تمرکز سرمایه مالی، اتحادیههای کارگری و احزاب پیشرو نسبت به دهههای آغازین قرن بیستم در این کشورها ضعیف شدهاند. برخی از مارکسیستها که مسائل داخلی را بر مشکلات جهانیسازی برتری دادهاند از پدیدههایی چون بیکاری و کم کاری انبوه و سرکوب جنبشهای آزاد کارگران در دو سوی مرزهای کشورهای امپریالیست و کشورهای با دستمزد پایین غافل ماندهاند. آنها به تفاوت فرضی بازدهی نیروی کار در کشور خود و کشورهای جنوب استناد میکنند که در واقع توسط اقتصاددانان جریان مسلط و نولیبرال بهکار گرفته میشود تا تفاوتهای جهانی دستمزد را توجیه کند. این نگرش کلیشهای، باوری ایدئولوژیک است با کمترین پایه و اساس در دادههای تجربی که زمینه را برای زنجیرهای از تناقضها و مطالب نامربوط آماده میسازد و هیچگاه به نحوی سامانمند توسط منتقدان مارکسیست و بیرون از جریان مسلط نولیبرال تحلیل نشده است. بخشهای زیادی از کتاب حاضر به نقد این نگرش میپردازد، چه از سوی اقتصاددانان جریان مسلط مطرح شده باشد و چه از جانب پژوهشگران مدعی مارکسیسم.
سوال آخر اینکه آیا بحران مالی و بحران اقتصاد جهانی در تولید سرمایهداری ریشه دارد؟ چرا و چگونه؟ پیامدهای محتملی که جان اسمیت برای مواجهه با آن یا رهایی از آن مطرح میکند چیست؟
بله، جان اسمیت در سراسر این کار پژوهشی خود میکوشد تا اثبات کند منشأ، سرشت و مسیر بحران اقتصاد جهانی در تولید سرمایهداری ریشه دارد و همه راههای سرمایهدارانه به بحران ختم میشود. او نشان میدهد که چگونه این تغییر شکل به جهانیسازی نولیبرالیستی منتهی شده که خود واکنشی به بحران تهدیدکننده نظام سرمایهداری در دهه ۱۹۷۰ بود و زمینه را برای پدیدار شدن دوباره بحران ساختاری دیگری در سال ۲۰۰۷ آماده کرد. در مخالفت با توافق جمعی و راحت طلبانه اقتصاددانان سرمایهداری، او این بحث را مطرح میکند که تحلیل بحران مالی سرمایهداری بدون ادراک منشأ، سرشت و مسیر بحران اقتصاد جهانی ممکن نیست و باید آن را پیامد ناگزیر تضادهای انفجاری در دل تولید سرمایهداری جهانی بدانیم. جان اسمیت کتاب را با این نتیجهگیری به پایان میبرد که بحران کنونی در دو قرن حیات سرمایهداری عمیقترین بوده است و این پیش از آن است که تغییرات اقلیمی، واژهای آبرومند برای تخریب سرمایهدارانه طبیعت، را به آن اضافه کنیم. دههها رکود اقتصادی و شکافهایی روزافزون بر اثر جنگها و انقلابها، با مناسبات مسلط پایان نمیپذیرد. او دو پیامد محتمل را پیشبینی میکند که یا بشر به دنیایی عادلانه و فراتر از سرمایهداری دست مییابد و یا کره زمین در نتیجه آزمندی سرمایهداران و تخریب طبیعت نابود میشود.
نظر شما