سه‌شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۵
ترسیم اتمسفر زاینده‌رود به مثابه میراث فرهنگی

کتاب «اتمسفر زاینده‌رود به مثابه میراث فرهنگی» می‌کوشد تا اتمسفر زاینده‌رود را به‌مثابه میراث فرهنگی‌‌ ‌‌‌‌ترسیم کند. برای پیگیری این موضوع است که‌ به گزارشی تحلیلی از روند تاریخ علوم در دوران جدید پرداخته می‌شود تا نشان داده شود که چگونه علوم طبیعی شکل گرفته‌اند، و در این روند این شکل‌‌گیری، سازوکارِ تکنیکِ مهندسی بر حیات و زندگی بشر تسلط یافت.‌

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) کتاب «اتمسفر زاینده‌رود به مثابه میراث فرهنگی» از مجموعه «میراث آب» پژوهشکده مردم‌شناسی ایران نوشته مرحوم محمدعلی مرادی و رضا نساجی به تازگی منتشر شده است.

در بخشی از مقدمه کتاب می‌خوانیم: «سیاحان و سفرنامه‌نویسان خارجی که در دوران گذشته به اصفهان می‌رسیدند - به‌ویژه اگر از سمت جنوب و از راه شیراز‌ به دروازه‌های اصفهان وارد می‌شدند - به ناگهان، ارتفاع رویایی زمردین از باغ‌ها مشاهده می‌کردند‌ که گنبدهای سبز مساجد و مدرسه‌ها از آن سر بر‌آورده بود‌‌. این شهر که در میان سرزمین‌های خشک مرکزی ایران به چشم همچون بهشتی می‌آمد، در واقع باغی در دل کویر بود، باغی که تنها‌ به برکت رودی ممکن شده بود که‌‌ بدان «زاینده‌رود» و «زنده‌رود» نام داده بودند.‌‌‌‌ این رودخانه از سرچشمه خود در «زردکوه» تا انتهایش در مرداب «گاوخونی»، حال‌و‌هوایی در کوهستان، جلگه و سپس دشت فراهم کرده بود که در سوی کویری‌اش نمایشی باشکوه از هماهنگی و تعادل طبیعت، معماری و شهرسازی که در بستر تاریخ فرهنگی اصفهان ممکن شود. این هماهنگی میان همه‌ عناصر تمدنی و فرهنگی این شهر، که یکی از مهم‌ترین‌ شهرهای فرهنگی و تمدنی جهان به‌شمار می‌آید، تنها با محوریت‌ این حال‌وهوا، یا به بیان دفیق‌تر علمی؛ «اتمسفر»، ممکن شده است.

این توجه ویژه به اتمسفر‌ زاینده‌رود به‌مثابه شاهرگ حیاتی قطب تمدنی اصفهان، بیش از هر چیز تأکید بر این نکته است که اتمسفر نسبتی جدی با طبیعت دارد و طبیعت در یک هم‌پیوندی ناگسستنی با فرهنگ است.‌‌‌ چرا که‌ زاینده‌رود بیش از هر چیز، «طبیعت» است و در پرتو این طبیعت و در بستر و حول محور آن، فرهنگ و تمدنی در گذار ایام شکل گرفته که چنین درهم‌تنیدگی از طبیعت و عناصر روحی منجر به خلق ‌چنین اثر تمدنی شده است. از این رو، اصفهان که همواره با میراث فرهنگی‌اش ستوده‌اند، اما این میراث فرهنگی بدون توجه به آن رود پربرکت نمی‌تواند همة آن جلوه‌های بصری‌‌،‌‌‌ شنیداری و روحی‌اش را بازتاب دهد.‌‌‌‌

مفهوم «اتمسفر» یک مقوله زیبایی‌شناسانه جدید است که مفهوم مرکزی آن، موضوع شناخت حسی است. اتمسفر مجموع واقعیت ادراک شده است که در تئوری زیبایی‌شناسانه کلاسیک برای آن مفهومی نیست، اما در تئوری ذوقیات والتر بنیامین (Walter Benjamin) رد پاهایی را از آن می‌توان یافت. بنیامین با طرح مفهوم «اورا» (Aura) می‌کوشد تا فاصله و حوزه‌های مورد توجه را تعیین کند. او که امیدوار بود که بین امر اصیل و بازتولید تمایز بگذارد، عقیده داشت که توسعه عمومی هنر از طریق از دست دادن «اورا» ممکن خواهد بود (Böhme: 1995, 25).

اما «اورا» به‌طور واقعی چیست؟ یک دریافت درهم‌تنیده از زمان و فضا یک پدیدار یک‌باره از دور هم چون نزدیک بودن. تصور کنید که در یک بعد از ظهر تابستان آرام، یک سلسله‌جبال در افق یا یک شاخه را دنبال می‌کنید که سایه‌اش بر روی استراحتگاه افتاده است. این «اورا» کوهستان است و این شاخه نفس می‌کشد. وقتی که بنیامین از «پدیداری یک دور» صحبت می‌کند، بر این باور نیست که چیزی در دور پدیدار می‌شود، بلکه او از پدیده «دور بودن» صحبت می‌کند که همچنین در شیء نزدیک قابل ردیابی خواهد بود، اما غیرقابل دسترسی و بافاصله است. بنیامین از یک طرف، برای تجربه «اورا» یک تعیّن طبیعت به‌مثابه پس‌زمینه قائل است و از طرف دیگر، یک تعیّن مطمئن در مشاهده کردن. از اینجا مفهوم «اتمسفر» استنتاج می‌شود؛ اتمسفر همیشه در فضا است، اما فضای بدون مرز که بدون محل و غیرمنطقه‌ای است.

در فهم اتمسفر ابتدا باید این موضوع مورد تأکید قرار گیرد که ما با طبیعت زندگی می‌کنیم و عناصر خاک، آب و باد ما را تا اندازه‌ای در این روند قرار می‌دهند. این تجربه این‌گونه معنا می‌یابد که انسان تنها یک موجود عقلانی نیست، بلکه یک موجودی است که گوشت و پوست و بدن دارد. از‌این‌رو، مسئله محیط‌زیست مقدمه‌ای است برای پرسشی در ارتباط انسان با خودش. این امر وظیفه‌ای را طرح می‌کند که طبیعت در واقع، خودِ انسان است که درهم‌تنیدگی بدن انسان و خودآگاهی او را ادغام می‌کند.

مسئله محیط‌زیست به طور طبیعی در علوم طبیعی موضوعیت می‌یابد؛ چرا که مواد مطرح در مولفه‌های زندگی - همچون آب، باد و خاک - مسائلی هستند که در فیزیک و شیمی در مورد آن طرح پرسش می‌شود. اما از یک بعد می‌توان آن را از جنبه ذوقیات مورد توجه قرار داد، و سپس پرسشی را مطرح نمود که ما چگونه در محیط زیست زندگی می‌کنیم؟ و در پایان، می‌توان بین این مسائل تمایز قائل شد که چگونه خود را درک می‌کنیم، چگونه خود را احساس می‌نماییم، و همچنین محیط‌زیست را به‌طور احساسی تجربه می‌کنیم؟

بدین‌ترتیب، در چارچوب دانش محیط‌زیست، این پرسش مطرح می‌شود که خود را و محیط اطراف را چگونه می‌فهمیم؟ این پرسش یک پرسش زیبایی‌شناسانه است. اگر از این منظر به ذوقیات وارد شویم، موضوع هنر مطرح می‌شود که مهم‌ترین پدیده ذوقیات است. اما، اینجا کار زیبایی‌شناسانه خودش را در ساختار محیط‌زیست پیگیری می‌کند تا علمی را هویت دهد که نسبتی تنگاتنگ بین طبیعت و ذوقیات برقرار کند.

ذوقیات به‌عنوان تئوری از قرن هجدهم به‌مثابه یک تئوری ارزش‌گذاری کار هنری توسعه داده شد، اما اگر ذوقیات از دورنمای واقعیت محیط‌زیست دیده شود - آنچنان که آن را «ادراک حسگانی» می‌توان نامید - در واقع، چیزی است در مقابل مفهوم سنتی «حسگانی» (Sinnlichkeit)، به‌عنوان سامان دادن به داده‌ها، که تأثیر کامل حسگانی است که احساس را دریافت می‌کند. مقدمات موضوع حسگانی اشیاء نیستند که انسان ادراک می‌کند، بلکه آن چیزی است که انسان دریافت می‌نماید. این دریافت زیبایی‌شناسانه با مولفه‌های زیست‌محیطی را «اتمسفر» (Atmosphäre) می‌گویند.

اگر من به گونه‌ای وارد یک فضا شده و آن فضا را تعیّن دهم، اتمسفر آنچنان است که انسان خود را در اطراف و اطراف خویش، همراه با اشیاء و انسان‌ها دریافت کند. اینجا، جدایی ابژه (Objekt) و سوژه (Subjekt) موضوعیت ندارد. اکنون، این پرسش پیش روی ماست که با این دریافت از ذوقیات، هنر در این متن چه معنایی می‌دهد؟ چراکه به طور معمول، همواره از استقلال هنر صحبت می‌شده، به ویژه وقتی که از دانش محیط‌زیست و ذوقیات طبیعت گفت‌وگو می‌کرده‌ و هنر را به طور کاربسته در فرم ویژه‌ای تجلی می‌داده‌ایم. بدین‌سان، هنگامی که انسان در یک مرکز خرید وارد می‌شود، به طور طبیعی اتمسفری را تجربه می‌کند، که این اتمسفر فضایی نیست که تنها اشیا در آن قرار دارد، بلکه رابطه‌ای است که ذهن و احساس با آن فضا ارتباط تنگاتنگی برقرار می‌کنند، صرف‌نظر از اینکه اساساً خرید کند یا نه. مثال دیگر، کسی است که با ورود به مسجد، به‌ویژه مسجد منحصر به فردی چون مسجد «شیخ لطف‌الله»، در شبستان هستی دینی را تجربه می‌کند، که ناشی از اتمسفر خاص آن مکان است.

اما اتمسفر زاینده‌رود چگونه قابل درک است؟
زاینده‌رود مهم‌ترین رود مرکز ایران است که از دامنه زردکوه بختیاری نشأت می‌گیرد و در جریان حیات خود به سوی شرق و به سرزمین‌های نیمه‌خشک رفته، به باتلاق گاوخونی فرو می‌ریزد، و در این مسیر حوضه اصفهان را سیراب می‌کند. زاینده‌رود به دلیل وسعت حوضه آبیاری و موقعیت آن، از مهم‌ترین رودخانه‌های ایران است. انشعاب‌های رودخانه در شهر اصفهان توسط نهرهای گوناگون انجام می‌گیرد که مردم اصفهان به آن «مادی» می‌گویند. این نهرها که در مشروب کردن اصفهان نقش ویژه‌ای داشته‌اند، فضای ویژه‌ای را در شهر ایجاد می‌کرده است. جدا از این نهرها، ده‌ها پل قدیمی و جدید کرانه‌های زاینده‌رود را به هم متصل می‌کند. با این ‌تفصیل، زاینده‌رود مسیر پر پیچ‌وخمی به طول 420 کیلومتر را از میان کوه‌‌ها و دشت‌های استان چهارمحال‌و‌بختیاری و بخشی از استان اصفهان طی می‌کند، و در این مسیر، باغ‌ها و مزارع منطقه را سیراب می‌کند و صنایع اصفهان را به حرکت وامی‌دارد.

در کنار این رود بود که شهری بزرگ با جلوه‌های متنوع و رنگارنگ از جنبه اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در گذر زمان ایجاد شد. به نحوی که می‌توان با قاطعیت گفت اصفهان بزرگ به برکت حضور این رودخانه ایجاد شده و نضج گرفته؛ تا جایی که اکنون هم حوزه زاینده‌رود یکی از مناطق آباد کشور از جنبه اقتصادی و صنایع است. در گذشته درک و دریافت از شهری چون اصفهان، همواره حول بناهای تحسین‌برانگیز و تزیینات کاشی‌کاری آن بوده، که به سمفونی دل‌انگیز رنگ‌ها تشبیه شده، اما در نگاهی دقیق‌تر می‌توان اصفهان را یک باغ-شهر دانست که ایجاد چنین باغ-شهری در دل بیابان در حکم معجزه بوده است. معجزه‌ای که به کمک آبیاری فشرده و عمقی از طریق زاینده‌رود میسر شده، امری که از مهم‌ترین ویژگی‌های شهرسازی ایران در دوران اسلامی است.

اما جنبه بنیادین معماری و شهرسازی ایران پیوستگی فضایی آن است. اگر بتوان شهر اصفهان را با مفهوم اتمسفر بیان کرد و عناصر آب، خاک و باد را وارد مولفه‌های ذوقیات نمود، آن‌گاه دیگر رودخانه زاینده‌رود را نبایستی صرفاً از جنبه اکوسیستم دید، بلکه وجه زیبایی‌شناسانه زاینده‌رود هم اهمیت می‌یابد.

اگر بخواهیم این وجه را به‌طور تاریخی پیگیری کنیم، باید به جشن آبریزان توجه نماییم. آنچنان که پیترو دلا واله (Pietro Della Valle) در سفرهای دلا واله (Viaggi di Pietro della Valle) می‌نویسد: «در اصفهان مراسم جشن آبريزان را در کنار زاينده‌رود و در انتهاي خيابان چهارباغ برابر پل زيباي الله‌وردي‌خان به جاي مي‌آوردند. در آن روز شاه از اول صبح به کنار پل رفته و تمام روز را در غرفه‌هاي پل به تماشاي مراسم مي‌نشيند. در سال 1028 هجري در خلال جشن شاه، سفيران ممالک خارجي را به زير پل خوانده و به خاطر کمبود وقت مردم را مرخص کرد تا بتواند به صحبت خود با سفيران ادامه داده و به تفريح بپردازد» (دلا واله: 1370، 86).

جدا از این جشن، جشن‌های دیگری مثل جشن قالی‌شویان و جشن کتان‌شویان در کنار زاینده‌رود برپا می‌شده است. همچنین به آداب و جشن‌های گل و گلاب باید اشاره کرد، چنانچه دلا واله می‌نویسد: ‌«... در ماه اول بهار، وقتی که گل سرخ می‌شکفد، یک شبانه‌روز به نام جشن گل سرخ مجالس شادی و طرب ترتیب می‌دهند و در آن روز مرد و زن از شهر بیرون می‌روند و به بازی و تفریح مشغول می‌شوند و گل سرخ بر سر و روی هم می‌ریزند. در شهر نیز مردم در قهوه‌خانه‌ها به رقص و آواز و شادی برمی‌خیزند و هنگام شب جوانان خوب‌رویی که معمولاً در قهوه‌خانه‌ها خدمت می‌کنند. در کوچه‌ها و بازارهای اطراف میدان نقش جهان به صدای ساز می‌رقصند و جمع دیگری که طبق‌های پر از گل سرخ بر سر دارند در میان چراغ و مشعل و فانوس بر سر و روی مردم گل می‌پاشند و در مقابل پولی می‌گیرند...» (همان، 87).

و نیز پی‌یر لوتی (Pierre Loti) در به سوی اصفهان (Vers Ispahan): «... گل؛ باز هم گل... گویی در این فصل بهار که بسیار زود به تابستان می‌پیوندد، مردم این شهر بیماری گل گرفته‌اند. همین که بامدادان پنجره اتاق را می‌گشایم، باغبان بی‌درنگ دسته‌ای گل سرخ که به تازگی چیده و هنوز شبنم بامدادی برآن‌ها نشسته است، برایم می‌آورد، در چایخانه همراه چای سنتی، شاخه‌ای گل به افراد تقدیم می‌شود و در کوچه و بازار همه مردم گل به دست دارند... ‌گل سرخ ‌در همه‌جا فراوان است. همه قهوه‌چی‌ها و شیرینی‌فروشان طول راه، گل سرخ در گلدان‌ها گذاشته و به کمربند خود هم گل آویخته‌اند. گدایان که در غرفه‌ها نشسته‌‌‌اند نیز گل در دست دارند و با آن بازی می‌کنند... برای من بسیار طبیعی است که نزد این ‌مردم آرام که همیشه گل در دست دارند، بنشینم‌... » (لوتی: 1372، 223-222)

اتمسفری که رودخانه ایجاد می‌کرده، به گونه‌ای بوده است که اصفهان را از دور شبیه جنگل می‌کرده است تا شهر، همچنان که شاردن شهر را اینگونه توصیف کرده است. و نیز راجر استیونس (Roger Stevens) در سرزمین صوفی بزرگ (The land of the Great Sophy) نوشته: «... بین میدان نقش جهان تا چهارباغ و در اطراف خیابان، هشت ردیف از درختان صنوبر و درختچه‌های گل سرخ که به شکل حصار درآمده بودند و بوته‌های گل یاسمن که در بین آن‌ها کاشته شده بودند، دیده می‌شد. در هر گوشه و کنار، باغچه‌های گل کاشته بودند و آن‌ها به چهارباغ جلوه و شکوه می‌بخشیدند...» (استیونس: 1371، به نقل از: اشراقی: 1378، 683-682)
جدا از این اتمسفر که از خلال متون تاریخی می‌توان ترسیم کرد، حال‌و‌هوایی نهرها در کوچه باغ‌ها ایجاد می‌کنند، گذرگاه‌های کنار این نهر‌ها، درخت‌های در هم رفته که در بسیاری موارد هیچ‌وقت آفتاب در آن‌ها به‌طور کامل پدیدار نمی‌شود، به همراه پرتوهای نور خورشید از میان برگ‌ها و شاخه‌ها و نیز شُرشر آب اگر در یک مجموعه دیده و شنیده شوند، همه واجد اتمسفری خاص است. این اتمسفر که از برکت زاینده‌رود است، در کنار پل‌ها - به‌ویژه پل‌های «خواجو» و «سی‌وسه‌پل»، اگر با حضور مردمی که روی سکوها یا زیر گذرگاه پل نشسته‌اند تصور شوند - اتمسفری با ترکیبی از ذوقیات (Ästhetik) انسان، معماری، آب، نور، صدای همهمه و بازی و صدای بچه‌ها را به وجود می‌آورد. این مجموعه، در واقع کشش روحی خاصی را ایجاد می‌کند که بنیامین آن را «اورا» و دیدگاه‌های تئوری ذوقیات جدید «اتمسفر» می‌نامند.

این تجربه را می‌توان هنگامی که آب در رودخانه جریان دارد، زیر «پل چوبی» در سپیده‌دم صبح رو به مشرق و در غروب رو به مغرب، به گونه‌ای دیگر شهود کرد و با هنگامی که در غروب پائیز و بعد از باران که در انحنای خیابان «کمال‌الدین‌اسماعیل» رنگین‌کمان ایجاد شده، سهید. به همین ترتیب، در جا‌به‌جای مسیر این رودخانه اتمسفرهای بی‌شمار می‌توان تجربه کرد که همة آ‌ن‌ها به برکت زاینده‌رود است.

بنابراین، برای توجه همه‌جانبه به میراث فرهنگی و تمدنی اصفهان لازم است تا رویکردی دیگر به‌ طبیعت و فرهنگ اتخاذ شود که بتواند تعمق نظری در مورد این ناحیه فرهنگی را بازتاب دهد‌‌‌‌‌.‌‌‌ این رویکرد به طبیعت که‌ طبیعت را‌ به‌مثابه فرهنگ در نظر می‌گیرد و آن را‌ در هم‌پیوندی گسست‌ناپذیر این دو مولفه با یکدیگر می‌بیند،‌ مستلزم تغییر در دیدگاه‌های متعارف علمی و فلسفی است، چرا که در تاریخ تفکر همواره فرهنگ و تمدن بیش از هر چیز در جدایی و دوری از طبیعت هویت یافته است.‌

این دوگانگی بیش از هر چیز در دوران جدید رخ داد؛ جایی که علوم طبیعی در تمدن غربی ظهور یافت و با دستاوردهایی که با خود آورد، الگو و سرمشق دیگر علوم و دیگر ملل شد، بدین معنا که هم بر علوم و فلسفه مسلط شد و هم منجر به سیطره بر طبیعت و انسان‌ها شد. در جریان این تسخیر جهان و درنوردیدن آن، چالشی در زیست‌بوم پدید آمد که به «بحران محیط‌زیست» معروف شده است. درک علوم طبیعی در دوران جدید این تقابل فرهنگ و تمدن با طبیعت را به جایی رساند که مولفه اصلی آن را می‌توان در این جمله بیکن (Francis Bacon) دید که «برای یافتن رازهای طبیعت باید آن را بیش از هر چیز شکنجه کرد» (Adorno & Horkheimer: 1989, 19-20). تغییر در رویکرد انسان به طبیعت بیش از هر چیز‌ تغییر در رویکرد علوم به‌ویژه در علوم طبیعی را به یک ضرورت تبدیل کرد‌‌.‌‌‌ از‌این‌رو، رویکرد پدیده‌شناسی که بیش از هر چیز با «بحران علوم اروپایی» آغاز شد، در ادامه و با طی مراحل تناوردگی نظری، به رویکرد پدیده‌شناسی نو رسید که می‌توان گفت‌ مفهوم «اتمسفر» هسته مرکزی آن است.

بر اساس این مسائل بنیادین در مبانی علوم که پرداختن به آن در جهت درک نو از زاینده‌رود با مفهوم اتمسفر لازم می‌نماید، نکتة مهم دیگر این است‌ که طبیعت چگونه می‌تواند «میراث فرهنگی» محسوب شود. اگر به روند تکوین میراث فرهنگی توجه کنیم،‌ در یک نگاه اجمالی، به این نکته می‌رسیم که‌ توجه به میراث فرهنگی نخست از سوی باستان‌شناسان بر پایه درکی عتیقه‌شناسانه شکل گرفت و بسط یافت. این درک که نخستین بار در اروپای قرن پانزدهم و شانزدهم به وجود آمد، در بستر ایده‌های وطن‌پرستانه در چارچوب ملی‌گرایی تناورده شد و آنگاه با شکل‌گیری دولت‌های ملی با پایه‌های متافیزیک «دولت» ابعادی همه‌جانبه‌‌‌تر‌‌‌ گرفت. دولت‌های ملی در اروپا، بیش از هر چیز به آثار و ابنیه - و در مجموع به میراث گذشته - به چشم آثاری می‌نگریستند که می‌تواند برای آن‌ها مشروعیت تاریخی-سیاسی به همراه آورد.

بدین معنا، این میراث بیش از هر چیز برای آنان حیثیت‌آور بود، اما با توجه به حوادث مهمی در قرن بیستم و خطرات و محدودیت‌هایی که ایده‌های ملی‌گرایانه با خود به همراه آوردند و نیز، با نقدهایی که به متافیزیک تاریخ و پیامدهای آن، به مثابه پایة نظری دولت‌های ملی، صورت گرفت، نهادهای فراملی شکل گرفتند. در این بستر بود که میراث فرهنگی از چارچوب دولت‌های ملی فرا‌‌‌تر‌‌‌ رفت و میراث فرهنگی جهانی زمینه بروز یافت‌. اما در این درک، هنوز فرهنگ با طبیعت تمایز دارد. با توجه به مباحثی که در پدیده‌شناسی طرح شدند، و نیز مسائلی که انسان‌‌شناسی نو مطرح کرد، این درک به تدریج تناورده و پذیرفته شد که طبیعت چندان از فرهنگ جدا نیست؛ فرهنگ و طبیعت در یک درهم‌تنیدگی جدی قرار دارند.»

با این درک از موضوع است که کتاب حاضر می‌کوشد تا اتمسفر زاینده‌رود به‌مثابه میراث فرهنگی‌‌ ‌‌‌‌ترسیم کند. برای پیگیری این موضوع است که‌ در فصل اول به گزارشی تحلیلی از روند تاریخ علوم در دوران جدید پرداخته می‌شود تا نشان داده شود که چگونه علوم طبیعی شکل گرفته‌اند، و در این روند این شکل‌‌گیری، سازوکارِ تکنیکِ مهندسی بر حیات و زندگی بشر تسلط یافت.‌

در ادامه، به بحران علوم اروپایی با محوریت علوم طبیعی به‌ویژه ریاضی و فیزیک پرداخته، تا شرایط امکان،‌ اهمیت و عمق پدیده‌شناسی نو را دریابیم‌. سپس، به مفهوم اتمسفر در نقد دیدگاه علوم طبیعی اشاره می‌شود، و این مفهوم در رابطه با ذوقیات مورد بررسی قرار می‌گیرد، و نیز دیدگاه ذوقیات نو که در نسبت تنگاتنگی با طبیعت است.

در فصل چهارم به موضوع محوری پژوهش می‌رسیم که همانا رودخانه زاینده‌رود است. در این زمینه، نخست رودخانه را به‌مثابه مسئله محوری از سرچشمه تا انتها بررسی می‌کنیم، تا ببینیم که در این مسیر چگونه اتمسفرهای متفاوتی شکل گرفته، و این رود پربرکت چه عناصر دیداری‌‌،‌‌‌ شنیداری‌‌‌‌‌ و روحی را در این پهنه‌ای کوهستانی، نیمه‌کوهستانی، جلگه‌ای و کویری فراهم آورده است.

فصل آخر به بررسی تاریخی اسناد و آثار تمدنی بر جای مانده از روند دیرپای تکوین و انباشت خرد کویری مردمان پیرامون زاینده‌رود در مهندسی و مدیریت آب می‌پردازد. اسناد تاریخی که شاید مهم‌ترین آن، تقسیم‌نامه آب موسوم به «طومار شیخ بهایی» است، همچنان که در لابه‌لای شرح توصیفی جغرافیای زاینده‌رود، اشارات متعدد این کتاب به آثار تمدنی چون پل‌ها، بندها، مساجد، روستاها و شهرهای کوچک و نیز اصفهان بزرگ، گواه درهم‌تنیدگی میراث فرهنگی و تاریخی با میراث طبیعی است.

فصل‌بندی پنج‌گانه این کتاب که پنج موضوع «مبانی نظری فهم اتمسفر در پدیده‌شناسی نو»، «مفاهیم سه‌گانه میراث ملی‌‌، فرهنگی‌‌‌‌، ‌طبیعی»، «خرد کویری در برابر خرد ابزاری»، «اتمسفر در بستر جغرافیای زاینده‌رود» و «تاریخ مهندسی آب زاینده‌رود» را در برمی‌گیرد، برگرفته از پنج جسم افلاطونی است. افلاطون که در رساله ﺗﻴﻤﺎﺋﻮس (Timaios) بر این ﻋﻘﻴﺪه است ﻛﻪ آﻓﺮﻳﻨﻨﺪه ﺟﻬﺎن دﻳﺪﻧﻲ را ﺷﺒﻴﻪ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺗﺼﺎﻋﺪ ﻫﻨﺪﺳﻲ آﻓﺮﻳﺪه، جهان را مرکب از پنج جسم می‌داند؛ ﭼﻬﺎر ﻋﻨﺼﺮ آتش، آب، هوا و خاک (که نزد فیلسوفان طبیعی پیشاسقراط به عنوان عناصر چهارگانه طبیعت شناخته شده بودند) و آﺳﻤﺎن (افلاطون: 1367، ج 2، 53)، که به اجسام اﻓﻼﻃﻮﻧﻲ شهرت یافته‌اند. چهار عنصر نخست، در کتاب گرنوت و هارتموت بویمه (G. Böhme & H. Böhme) با عنوان آتش، آب، خاک و هوا: تاریخی فرهنگی برای عناصر (Feuer, Wasser, Erde, Luft: Eine Kulturgeschichte der Elemente) نیز بازتاب یافته‌اند که در این پژوهش نیز به کارهای متعدد این دو درباره مفهوم اتمسفر و تاریخ فرهنگی-طبیعی ارجاع شده است (& Böhme: 1995; Böhme: 1985; 2004 Böhme).

این پنج جسم و این هندسه آفرینش افلاطونی، به تبع بسط افکار فلسفی-عرفانی نوافلاطونی در تمدن ایرانی-اسلامی، در آفرینش معماری بناهای تاریخ-مذهبی ایران نیز بازتاب یافته‌، چنانچه می‌توان آن را در آثار تاریخی اصفهان، به‌ویژه اماکن مذهبی مسجد جامع و مسجد شیخ لطف‌الله، در قالب اشکال پنج‌ضلعی منتظم ردیابی کرد. به عنوان مثال، در مسجد جامعع اصفهان، در قالب ده ﭘﻨﺞ‌ﺿﻠﻌﻲ ﻣﺤﻴ.ﻄﻲ، ﺑﺎ ﻳﻚ ﭘﻨﺞ‌رأﺳﻲ (ﺳﺘﺎرة ﭘﻨﺞ‌ﭘﺮ) در داﺧﻞ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻣﺘﻘﺎرن دور ﻳﻚ ﺳﺘﺎرة ده‌ﭘﺮ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ، و ﭘﺮ‌ﻫﺎي اﻳﻦ ﺳﺘﺎره ﺑﺮ اﺳﺎس ﺗﻨﺎﺳﺐ ﻣﻴﺎﻧﮕﻴﻦ زرین با ضلع پنج ضلعی متناسب‌اند، که خود نشان از نام محمد (ص)، انسان کیهانی یا الهی دارد که حول یک ستارة پنج‌پر چرخیده است. و نیز این عدد پنج، که با ستارة پنج‌پر (پنج‌رأسی) که بر روی دو پا ایستاده است، نشان داده شده که نماد «انسان کامل» است. نام محمد از پنج‌رأسی (انسان) دعوت می‌کند که به‌عنوان یک انسان کامل تجدید حیات نماید. عدد ده، که با ده‌ضلعی خارج و ده‌رأسی (ستارة ده‌پر) داخل نشان داده شده است، نماد بازگشت به وحدت است. تمام الگو اشاره بر این دارد که آفرینش یک دگرگونی متقابل پیوسته بین انسان الهی، ازلی و نوع بشر است (حجازی: 1387، 20-19).

کتاب «اتمسفر زاینده‌رود به مثابه میراث فرهنگی» نوشته مرحوم محمدعلی مرادی و رضا نساجی در 274 صفحه با شمارگان 200 نسخه از سوی انتشارات پژوهشگاه میراث فرهنگی منتشر شده است.

 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها