کتاب «سپیدارهای آنسوی دولهتو» منتشر شد
روایتی از نبرد ناصر حیدری و همرزمانش با دو حزب کومله و دموکرات
کتاب «سپیدارهای آنسوی دولهتو» روایت اسارت ناصر حیدری، چترباز نیروی مخصوص ارتش است که چند ماه بعد از شلوغکاری حزب منحله کومله و دموکرات به همراه همرزمانش برای دفاع به منطقه بانه رفته بودند.
در ادامه نویسنده تصویر تقریباً روشنی از زندان دولهتو و چگونگی گذران زندگی اسرا در این زندان میدهد. غذای ناچیزی که به اسرا داده میشود، اسارت در اتاقهای نمور، بیگاری در بیشتر ساعتهای روز و شکنجههای جسمی، نمونه بارزی از جنایات جنگی در حق نیروهای نظامی است.
در طول اثر، نویسنده با استفاده از فلاشبک خاطراتی را از کودکی راوی، بستر خانوادگی او و چگونگی پیوستن وی به ارتش روایت میکند. این اثر، نخستین کتاب از زبان یک نظامی ارتشی اسیر شده است که چند ماه بعد از شلوغکاری حزب منحله کومله و دموکرات برای دفاع به منطقه بانه رفته بودند. همچنین این کتاب از برخی جنایتهای دو حزب مذکور، خاطراتی را روایت میکند؛ از جمله شهادت سرهنگ علیاصغرلو و دو تن دیگر از نظامیان نیروی مخصوص ارتش را شرح میدهد و این اولینبار است که سند دستاولی از این رویداد به دست میآید.
در ادامه کتاب به نقش رهبری شهید علیاصغرلو در زندان اشاره شده که چند بار نقشه فرار چند نفر از اسرا را طراحی کرد که هربار شکست خورد و آخرینبار توسط سران زندان دولهتو سخت شکنجه شد و به شهادت رسید.
زندان دولهتو به رغم اینکه در کنار رودخانه واقعه شده و طبیعت زیبایی دارد، برای اسرا بسیار دلگیر و رعبآور است. در جایی از داستان، که راوی همیشه امیدوار به ناامیدی رسیده، چشمش به سپیدارهای آنسوی دیوارهای دولهتو میخورد. در همین حال پرندهای از روی درختهای زندان بلند شده و روی سپیداری در بیرون زندان مینشیند و رگههای امید در او جان میگیرد.
درحالیکه هر روز از تعداد اسرا کم میشد و متوجه نمیشدند که چه بلایی سر دوستان و همرزمانشان آمده، دکتر حیدری و دو تن دیگر را هم به جای دیگری منتقل میکنند و سرنوشت دیگری برای آنها رقم میخورد که مشروح آن در کتاب آمده است.
لازم به ذکر است زندان دولهتو در روستایی به همین نام در شمال غرب سردشت و جنوب غربی منطقه آلواتان در بین جاده سردشت - پیرانشهر قرار داشت. حزب دموکرات حدود ۲۸۰ تن از نیروهای سپاه، ارتش، جهاد سازندگی، بسیج، ژاندارمری، پیشمرگان مسلمان کرد و مردم بیدفاع طرفدار نظام مقدس جمهوری اسلامی را بهعنوان اسیر در زندانی که در این روستا ایجاد کرده بود، شکنجه میکرد.
این زندان در تاریخ هفدهم اردیبهشتماه سال ۱۳۶۰ توسط دو فروند هواپیمای عراقی مورد بمباران قرار گرفت و پس از آن با هماهنگی حزب دموکرات، چند فروند بالگرد عراقی با راکت و تیرباران، مجروحان این زندان را مورد هدف قرار داده و اغلب بازماندگان را به شهادت رساندند.
در بخشی از این کتاب آمده است: «تعداد ما کم و کنترلمان برای کومله دموکرات راحتتر شده بود. برای همین وقت ناهار سوت میزدند تا بیرون برویم و غذا بگیریم. یک روز وقت ناهار دیدم یکی از هم اتاقیها نشسته. کارش راهسازی بود. توی راه سنندج گرفته بودندش. گفتم: «همه رفتن غذا گرفتن. تو چرا بلند نمیشی؟
ـ نمیخوام.
ـ مگه میشه نخوای؟ پاشو!
رو برگرداند: «میخوام دیگه نخورم».
ـ یعنی اعتصاب غذا کنی؟
نگاهش، جواب مثبت را داد. گفتم: «اگه میخوای نخوری نخور، اما پاشو غذات رو بگیر بریز دور. اینا نزده میرقصن»!
ـ برام فرقی نمیکنه. دارن یکییکی ما رو میکشن. اینطوری کار یه دفعه میشه.
گفتم: «خدا بزرگه».
ـ، ولی من امیدی ندارم.
ـ بالاخره از اینجا میریم. دیر و دور نیست!
ـ واقعاً اینطوری فکر میکنی؟
ـ آره به خدا.
دستم را به طرفش بردم و گفتم: «بلند شو بگو یا علی»!
همراهش رفتم. غذایش را گرفت. ناامیدی غباری به صورتش نشانده بود. گفت: «بچه اصفهانم. آدرس خونهمون رو بهت میدم، اگه من رو کشتن یا بلایی سر خودم آوردم به خانوادهام خبر بده.».
خندیدم: «از کجا معلوم که من جون سالم ببرم؟»
ـ تو امید داری! برای کسی که امیدواره، همیشه راهی پیدا میشه!»
کتاب «سپیدارهای آنسوی دولهتو» (خاطرات ناصر حیدری، چترباز نیروی مخصوص ارتش)، تألیف فاطمه بهبودی، با شمارگان 1250 نسخه، در 194 صفحه از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
نظر شما