در نشست «فلسفه سیاسی- فلسفه دینی: تعارض یا امتناع؟» مطرح شد:
چگونه دین به یک ابژه پژوهشی تقلیل مییابد؟
بیژن عبدالکریمی میگوید: اگر دین را فرهنگ و مجموعهای از باورها و سیستمی از حقایق ندانیم، آن را صرفا به یک ابژه پژوهشی تقلیل میدهیم.
بیژن عبدالکریمی مترجم و استاد فلسفه در این نشست که احمد بخارایی مدیریت آن را بر عهده داشت گفت: اندیشه سیاسی یا اندیشه اجتماعی هر دو بر اساس تجربههای خود از زیست جمعی شکل میگیرند و یا خواهان حفظ وضع موجود یا دستکم جلوگیری از بدتر شدن آن هستند یا بر تغییر وضعیت تاکید دارند. در این راستا در جوامع چه قبایلی چه فئودالی و چه مدرن خواه دینی و خواه غیردینی نوعی نگرش درباره نوع ارتباط ما با دیگری وجود داشته و دارد. هرچند ممکن است این نگرش در سپهری ناروشن و نه به معنای اندیشه اجتماعی تعریف شده باشد. مفهوم فلسفه سیاسی اما مفهومی خاص است که در همه ادوار وجود نداشته و حاصل اندیشه و نگاه در عصر روشنگری است.
این استاد دانشگاه ادامه داد: اساساً وقتی از فلسفه سیاسی حرف میزنیم یعنی دانشی که موضوعش سیاست است و روشش برهانی و استدلالی. شیوهای از تفکر که آکسیون و فهمی از جهان دارد و بر اساس آن درباره حیات اجتماعی میاندیشد.
سیاستمدار و اکتیویتیست چنین وجه و سپهر روشنی از اندیشه سیاسی ندارد. فلسفه سیاسی درواقع در سنت متافیزیکی یونانی و از زبان ارسطو شکل گرفته است در عالم اسلام چه در خوانش فارابی و چه دیگران هرچند سعی شده بدون متافیزیکی یونانی نوعی روش سیاسی تاسیس شود اما آنچنان راه به جایی نبرده است. لذا زیستن دینی در فلسفه سیاسی به معنای عام آن نداشتهایم. البته میتوان مدعی شد که ما اساسا تفکر و اندیشه اجتماعی نداشتهایم.
او افزود: واقعیت این است که نمیتوانیم بدون لحاظ کردن سنت تاریخی و متافیزیکی یونانی به دنبال فلسفه سیاسی باشیم. من از نگاه یک پدیدارشناس تاریخی درباره این تفاوت آنتولوژیک میان فلسفه سیاسی و فلسفه دینی حرف میزنم. سنت متافیزیک یونانی یک سنت واقعگراست، البته نه در معنای مارکسیستی آن. به این معنا که در این سنت ما با یک امر واقعی و محسوس مواجه هستیم. درحالیکه در سنت دینی یا عبری ما با یک الوهیت مواجهیم و پذیرش یک نظام ازلی و ابدی که این جهان تحت مدیریت او و اراده مطلقش است. اینجا ما با تفاوت صدق و ذات حقیقت نیز روبرو میشویم و حقیقت برای این دو سنت یکی نیست.
عبدالکریمی در تشریح بیشتر تفاوتهای سنت متافیزیک یونانی و دینی عبری متذکر شد: عقل نیز برای این دو سنت یکی نیست. عقل در سنت یونانی منطقمحور و خودبنیاد است و در سنت عبری وصف شهودی دارد و نوعی عقل متصل به پرتوی الهی است. نتیجه این دو خوانش از عقل نیز دو انسان متفاوت است؛ انسانی سوبژکتیو و محصور در آگاهی و انسانی گشوده نسبت به ساحت الهی که معرفتش حاصل بخشش خداوند است. پس هدف از زندگی هم به دو هدف رفاه و سعادت و فلاح متمایز میشود. به عبارت دیگر در سنت متافیزیک یونانی انسان مکلف به کاوش و شناخت جهان است و در سنت دینی عبری انسان باید عبد و بنده باشد. پس سنت یونانی به ساخت نهادهای سیاسی برای نظمدهی به ساحت اجتماعی منتهی میشود و در سنت دینی ما چنین مقولهای را نمیبینیم.
این مترجم همچنین این پرسشها را مطرح کرد که آیا ما اساسا فلسفه سیاسی دینی یا حکومت دینی داریم؟ و گفت: در نگاه من وقتی میگوییم حکومت دینی و فلسفه سیاسی دینی اصلا مشخص نیست که از چه چیزی صحبت میکنیم و از چه دفاع میکنیم. آیا حکومت دینی همان حکومت روحانیون است؟ آیا حکومت شریعتمحور همان حکومت دینی است که عربستان و داعش هم حکومتهای شریعتمحوری هستند؟ اول از همه باید معیاری مشخص کنیم که چگونه یک حکومت دینی است و یک حکومت نه. دین معنای مختلفی دارد و گاهی به همان معنای فرهنگ شناخته میشود و اینجاست که وجه جامعهشناختی هم مییابد و مجموعهای است از میراث گذشتگان. دین بر این اساس میراث انبیاءنسبت به گذشتگانشان است. اینجاست که میگویم حکومت دینی امری پارادوکسیکال است.
عبدالکریمی تصریح کرد: دین حاصل تحول وجودی انسان است و امروز دیگر مسئله بشری چنین چیزی نیست تا از خودش بگذرد و به من حقیقیاش برسد. اگر دین را فرهنگ و مجموعهای از باورها و سیستمی از حقایق ندانیم، دین را صرفا به یک ابژه پژوهشی تقلیل میدهیم. درحالیکه صرف اعتقاد به خدا به معنای دینداری نیست. امروزه چون دین به معنای فرهنگ وجود ندارد ما آن را به ابژه پژوهشی تبدیل کردهایم درست مثل شرقشناسی که وقتی شرق به موزه ها رانده شد شکل گرفت. مضاف بر اینها ما سه نو مناسبات انسانی داریم؛ مبتنی بر ترس و اتوریته، مبتنی بر تعامل و سود طرفین و رابطهای مبتنی بر فرهنگ که گوهر وجودی انسان اینجا متجلی میشود. دین هم متعلق به چنین ساحت رابطهای است.
او یادآور شد: ما بر اساس عادات اجتماعیمان زندگی میکنیم و اخلاق وقتی به میان میآید که سود بر ارزش ارجحیت مییابد و فرد اخلاقی بر اساس ارزش تصمیم میگیرد. حالا از اخلاق بالاتر دینداری و ایمان است.
این استاد دانشگاه همچنین اضافه کرد: تفسیر تاریخ خوانش مدرن اشتباه است. عرف یکی از مهمترین ابزارها برای کنشگری سیاسی و تصمیمگیری در ساختارهای سیاسی و قدرت است. اگر تجربه ایرانیان در حکومت ساسانیان نبود چیزی به اسم حکومت اسلامی هم شکل نمیگرفت. همینکه اسلام فلسفه و روشی سیاسی ندارد یعنی عرف برای مسلمانان بسیار مهم است و حتی مبنای احکام شرعی میشود. متاسفانه به دلیل واکنش منفی ما به جهان مدرن میان عرف و تجربیات انسانی و اندیشه دین هم شکاف عمیقی به وجود آمده و عدم گشودگی به عرف و تجربه بشری ضعف و عقبماندگی تاریخی برای ما به دنبال داشته است.
حمید پارسانیا نیز در این نشست گفت: فلسفه و علم در تاریخ به همدیگر پیوند خوردهاند و سیاست هم یک علم است. حالا سوال من این است که ما میخواهیم نسبت دین را با کدام معنا از فلسفه بسنجیم؟ اگر از نسبت دین و عقل هم حرف بزنیم باز همچنان این سوال مطرح است که کدام عقل؟ عقل سوبژکتیو کانت یا عقل مورد نظر دکارت و اسپینوزا؟ در نگاه کانت عقل یک فریم و چارچوب است که صورتگر جهان است. در برخی تعاریف قدیمیتر ساینس و فلسفه معادل همدیگر به کار میروند اما به واقع چه نسبتی میان شناخت و فلسفه و حکمت وجود دارد؟ بعد از کانت تحول جدی در رابطه با ارتباط میان فلسفه و علم شکل گرفته است. دین هم در عرض علم و فلسفه بازی میکند و هرکدام ساحتی مستقل از همدیگر دارند.
پارسانیا تاکید کرد: در دیدگاه کانت تعریف دین و فلسفه پارادوکسیکال است همچنان که او ترکیب علم و فلسفه را هم ناسازگار میداند. دین سازگار با فلسفه سیاسی و اجتماعی کانتی سوبژکتیو است و فرهنگی و تاریخی و این دین همان دین سکولار است. خیلی از جامعهشناسان از جمله هابرماس هم از لزوم چنین دینی حرف میزنند. اگر عقل را به امری ذهنی و سوبژکتیو فرونکاهیده بودیم و با حقیقت مواجه میشدیم رویکرد متفاوتی میداشتیم. آیا دین صرفا حوزه شهودی و متصل به حقیقت است؟ اینجا امر متعالی کجا و چگونه حضور خواهد داشت؟ ابنسینا هم میگوید عقل معرفتحسی به معرفت عقلی تبدیل شده است. حقیقت امر این است که بدون برخی حسها برخی علمها را هم نخواهیم داشت. هرچند که نهایتا حس حکم نمیکند و این عقل است که بر اساس حس حکم میدهد. پس اگر عقل مفهومی پشتوانه عقل شهودی خودش را از دست بدهد، آسیبپذیر میشود.
او در پایان متذکر شد: در عرفان هم انسان را از افق اندیشه به افق عقل میآورند اما حوزه شهور را کنار نمیگذارند. دینداری در افق صرفا فرهنگی و توجه به سایر حوزههای آن مفید است و این عقل است که فرهنگ را هم حکم میکند.
نظر شما