نمایشگاه کتاب محل رفتوآمد اهالی فرهنگ است، کسانی که به نوعی به کتاب و کلمه گره خوردهاند اما آیا این قشر بعد از گذشت 14 سال از کوچ حسین منزوی او را میشناسند؟
هدفون را از کیفم درمیآورم، داخل گوشم میگذارم و شعری با صدای منزوی زمزمه میشود «نام من عشق است آیــا میشناسیدم؟» مانند هر روز به سمت شبستان مصلای تهران راهی میشوم؛ نگاهم به مخاطبان غرفههای ادبی است که آخرین بیت این غزل پتکی را در سرم میکوبد «من همانم، آشنــای سالهـای دور/ رفتهام از یادتان؟ یا میشناسیدم؟»
همین بیت باعث میشود تا موضوع گزارش امروز را به کلی فراموش کنم و سراغ این بروم که از مردم بپرسم آیا بزرگترین غزلسرای معاصر را میشناسند؟ چند پسربچه دبیرستانی در حال خرید کتابهای شعر هستند، پیششان میروم، خودم را معرفی میکنم و از آنها سوال میکنم که چقدر به شعر علاقه دارند. در جواب میگویند که عاشق شعر هستند و مرتضی که از همه ساکتتر است خودش را شاعر معرفی میکند و میگوید که یک سال است که ترانه مینویسد و در یکی از کارگاههای آموزش شعر حضور پیدا میکند.
از او سوال میکنم که حسین منزوی را میشناسی؟ میگوید «من آثار شاعران بزرگ را میخوانم!» به او میگویم که منزوی شاعر مطرحی است، یکی از بزرگترین غزلسرایان اما 14 سالی است که فوت کرده است. میگوید: «یادم آمد، بله چند فیلم هم بازی کرده، درست است؟» میگویم آن شاعر دوست داشتنی حسین پناهی است. همین بحث مختصر کافی است تا خستگی یک روز را از همان دقایق روز نخست احساس کنم.
به سمت یکی از ناشران حوزه ادبیات، یعنی موسسه انتشارات نگاه راهی میشوم، ناشری که سه مجموعه شعر، گزیده شعر و آنتولوژی حسین منزوی در آن چاپ شده است. با دو فروشنده بخش شعر این فروشگاه همصحبت میشوم تا ببینم که میزان استقبال از کتابهای او به چه شکلی بوده است.
امیرپارسا پارسایی فروشنده بخش شعر کلاسیک انتشارات نگاه در نمایشگاه میگوید که «استقبال از کتابهای منزوی در دو روز نخست نمایشگاه بسیار معمولی بود اما همین که مستند او از یکی از شبکههای ماهوارهای پخش شد، شرایط تغییر کرد و بازار با شوکی همراه شد و افراد زیادی از فردای پخش مستند به دنبال کتابهای او آمدند و به نوعی آثار او این روزها پرفروش شده است، به طوری که دیروز مجموعه اشعار منزوی که قیمت بالایی هم دارد، تمام شد.»
سمیه گروسینژاد دیگر فروشنده بخش شعر این انتشارات نیز معتقد است که پخش مستند تاثیر بسیار زیادی داشته است به طوری که خیلیها که حتی اسم منزوی را نشنیده بودند نیز برای خرید آثار او به غرفه آمدند.
امیر دوباره به بحث ما اضافه میشود، او میگوید «طی دو روز گذشته شخصی بود که آن برنامه را دیده بود و بعد از آن به غرفه آمده و میگفت چرا یک پارچه سیاه روی میز پهن نکردهاید و کتاب را روی آن نچیدید. گفتم به چه دلیل باید این کار را انجام بدهیم که در جواب گفت، مگر خبر نداری که منزوی فوت کرده است! داستان بسیار زیاد است، یک نفر دیگر هم به غرفه آمده بود و گزیده منزوی را تهیه کرد و دنبال او میگشت تا از او امضا بگیرد و زمانی که فهمید منزوی فوت کرده است، کتاب را در کمال ناباوری پس داد و گفت به دردم نمیخورد.»
دقیقا نمیدانم که از صحبتهای امیرپارسا و سمیه خوشحال باشم که حداقل به واسطه یک مستند عدهای با او آشنا شدهاند و به سراغ آثار او آمدهاند یا ناراحت باشم که مخاطبان کتاب ما حتی به خوبی منزوی بزرگ را نمیشناسند.
به بیرون از سالن میروم از چند نفر سوال میکنم که منزوی را میشناسید و اکثرا جواب منفی میدهند. در این جمع تنها سارا محمدی، دختر 18 ساله زنجانی است که او را میشناسد. او میگوید که در زنجان کمتر خانهای را میتوان پیدا کرد که در آن کتاب منزوی وجود نداشته باشد یا تابلویی از اشعار او به در و دیوار نباشد. او شعری با مطلع «بانـــــوی اساطیر غـــــزل های من اینست» برایمان میخواند تا کمی حالمان بهتر شود و به ادامه بازدیدمان بپردازیم.
به غرفه نشر نیماژ دیگر ناشر حوزه شعر میروم که گزیدهای از اشعار منزوی به انتخاب برادرش در این انتشارات چاپ شده است. حسن حسنپور، دبیر بخش شعر کلاسیک خبر از پخش مستند منزوی توسط یکی از شبکههای ماهوارهای ندارد و میگوید که نمیدانم به چه دلیل اما دو روز است که استقبال از اشعار منزوی بسیار خوب شده است، البته به اعتقاد او منزوی همیشه طرفداران خودش را دارد و نام او از نامهایی است که تا سالهای سال در ادبیات ما ماندگار خواهد بود.
در حال صحبت با حسنپور هستم که خانمی به سراغ کتاب میآید، به او میگویم که منزوی را میشناسی؟ کمی بهم میریزد، میگوید که «من شعرهای شاعرانی مثل حافظ، صائب، سعدی، وحشی و حتی از شاعران معاصر شعرهای فروغ و شاملو را بسیار دوست دارم و میخوانم اما به دلیل آنکه در جمعهای شعری حضور ندارم با اشعار منزوی چندان آشنا نبودم و وقتی مستندی از او پخش شد به سراغ شعرهایش در اینترنت رفتم و متوجه شدم که در این سالها چه شاعر بزرگی را از دست دادهام.»
راست میگفت، از این مخاطبانی نبود که ادای آدمهای کتابخوان را درمیآورند؛ بسیار خوب شعر میخواند و بسیار مسلط بود و گویی واقعا حسین منزوی به او معرفی نشده است. دچار سردرگمی شدهام به سالن بازمیگردم. پنج، شش دانشجو با هم در حال قدم زدن در نمایشگاه هستند به جمعشان نزدیک میشوم. سوال میکنم که منزوی را میشناسید؟ سوالم را با سول جواب میدهند. «فوتبالیست است؟ بازیگر؟ بازیگر هم نیست؟ پس خوانندس؟» لبخند تلخی میزنم و ناامید از کنارشان عبور میکنم. کمی دور شدم که یکی از دخترها که کمی روحیه شوخی هم داشت داد میزند «نگفتی کی بود، نکنه خودتی؟» همگی میخندند و به گشتوگذارشان ادامه میدهند.
برای پایانبندی گزارش سری به غرفه انتشارات فصل پنجم میزنم، انتشاراتی که دو کتاب به زبان فارسی و ترکی از منزوی در آن منتشر شده است. پرویز حبیببیگی مدیر این انتشارات میگوید: «منزوی از معدود شاعرانی است که آثارش یک سیر منطقیفروش دارد. نه هیچ وقت در اوج قرار میگیرد که به کتاب پرفروش نشرها تبدیل شود و نه هیچ وقت فروشش قطع میشود و فروش آن با فرهنگ مطالعه ما به صورت یک خط موازی تداوم دارد و راهش را ادامه میدهد.»
دیر وقت است و باید آرامآرام گزارش را جمعوجور کنم. تاسف میخورم؛ تاسف دارد، 14 سال از پرکشیدن منزوی میگذرد و هنوز مردم او را نمیشناسند، هزار برنامه در نمایشگاه برگزار میشود که منزوی در هیچ کدام جایی ندارد، آن هم در شرایطی که سالمرگش در ایام نمایشگاه کتاب است؛ تلویزیون سکوت میکند، رادیو سکوت میکند؛ در کتابهای درسی خبری از اشعار او نیست و تنها چند شاعر سالمرگ او را در صفحه اینستاگرامشان یادآوری میکنند. همه اینها دلایلی است تا یک رسانه بیگانه از فرصت استفاده کند و آن طور که دوست دارد به معرفی سلطان غزل معاصر بپردازد. آقا منزوی متاسفم و در جواب شعرتان باید بگویم: «تو همانی، آشنــای سالهـای دور/ رفتهای از یادشان نه میشناسندت»
نظر شما