دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۰۹:۳۱
زمان می‌گذرد و فراق رد اندوه به جا می‌گذارد

پیچیدگی به ظاهر ناگزیر رابطه‌های انسانی، بیهودگی‌های کتمان شده و سوء‌تفاهم‌ها و خودبینی‌ها در متن موقعیت‌های متفاوت و به هر تقدیر مسلط بر اراده و توان و اختیار محدود آدم‌ها تنها یکی از چند ویژگی بارز معنا و مفهوم‌های غالباً نهانی پنج داستان مجموعه «ترانه‌های شبانه» است.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-فرشاد شیرزادی: «کازوئو ایشیگورو» نویسنده ژاپنی تبار انگلیسی که توانمندی و تشخص هنری و قدرت اندیشه و تخیل خلاقش بازمی‌گردد به عمق سرشتی هستی‌شناختی خاص او و دیدگاه یگانه‌اش در بازآفرینی واقعیت‌های چند سویه و پرتناقض زندگی، در پنج داستان بلند (LONG SHORT STOR) مجموعه «ترانه شبانه» بدون تأکید یا درشت نمایی و تکرار در روایت- شور و شوق آشکار ولی همواره بی‌فرجام آدم‌های داستان‌هایش را که به دنبال رؤیاهای بزرگ از دوره جوانی می‌گذرند، عاشق می‌شوند و در گذر بی‌ترحم زمان با نوعی خودپرستی شکست و ناکامی‌های تلخ و چاره‌ناپذیرشان را –گفته و ناگفته- انکار می‌کنند، با طنزی زیرپوستی و غمناک برملا می کند.
 
پنج داستان این مجموعه از نظرگاه(زاویه دید) اول شخص روایت می‌شوند. انتخاب این شیوه به نویسنده یاری رسانده است تا با محدود کردن راوی در بیان مشاهدات و دریافت‌های خود، ضمن گریز از داوری آشکار، با صداقت و شفافیت و «نگاه من به دیگری» آدم‌ها، صحنه‌ها و اتفاق‌ها را در همان حدی که دیده و دریافته است، بازگو کند. به همین دلیل خواننده و مخاطب گام به گام با راوی همراه می‌شود و کاملاً رها از به اصطلاح «همذات پنداری» کذایی به اندیشه و تخیل نویسنده در لایه‌های پنهان داستان می‌رسد.
 
در داستان اول از خلال بازگویی برشی از زندگی و مشغله‌ها و رفتار و شخصیت اصلی داستان –یک خواننده پا به سن گذاشته آمریکایی به نام تونی گارنر و همسرش که او نیز سال‌هاست جوانی را پشت سر گذاشته- به پایانی می‌رسیم که سوء‌تفاهم کتمان شده در رابطه مثلاً عاشقانه این دو را، که هر یک هنوز به خود القا می‌کند که دیگری را دوست دارد ولی ناخودآگاهانه دروغ را ادامه می‌دهد، غمگنانه برملا می‌سازد.
 
داستان دوم با عنوان «گر تیغ بارَد...» داستانی‌ است درخشان. در این داستان هم که موسیقی و علاقه مستدام دو شخصیت «امیلی» و «ریموند» به آن حاشیه‌ای داده است گسترده‌تر از متن، بهانه‌ای می‌شود تا سه دانشجو؛ دختری به اسم امیلی و دو جوان با نام‌های چارلی و ریموند با هم دوست شوند.
 
دوران تحصیل تمام می‌شود و امیلی و چارلی –با ازدواجی عاشقانه- زن و شوهر می‌شوند. هر دو در کار و زندگی موفق‌اند و اما ریموند که از لندن رفته تا در کسوت معلم زبان و ادبیات انگلیسی، به دلخواه در کشورهایی از جمله اسپانیا، پرتغال، ایتالیا و شاید ژاپن، کار و سیاحت و تفریح کند، دور می‌افتد و فقط هر چند ماه و بعد هر چند سال یکبار به دیدار آن دو می‌رود...
 
زمان چه پرشتاب می گذرد... ریموند در آخرین دیدارش، ناخواسته به این کشف می‌رسد که اساساً رابطه زناشویی امیلی و چارلی طی سالیان، به گونه‌ای پنهان، ویران و برآمده از سوءتفاهم بوده است... پایان این داستان، بسیار ساده و عادی سامان می‌گیرد، اما با تمام شدن در نوعی بی تمامی، ژرفای فریب، بیهودگی و خودفریبی و حسرت را بازمی‌گوید تا شاید در ذهن خواننده ادامه پیدا کند...
 
داستان‌های سوم و چهارم و پنجم با نام‌های «تپه‌های مالورن»، «آوازهای شبانه» و «ویلونسل‌نوازها» نیز با مضمون و موضوع‌هایی به یکباره متفاوت با هم، زمینه‌ای از موسیقی دارند. بر این زمینه است که کماکان و در شکل‌ها و اتفاق‌هایی کم و بیش تازه و غریب، آدم‌ها بدون آن‌که آگاهانه بخواهند و بدانند، به انگیزه خودپرستی، غرور، خودفریبی و دیگر فریبی، در تقلایی بیهوده، بدون آن‌که بفهند و بدانند به حسرت و معناباختگی می‌رسند و در حسرت و نومیدی تقلا می‌کنند.
 
برای آشنا شدن با جنس کار و حال و هوای داستان‌های پنجگانه «ترانه‌های شبانه» لازم است این بخش پایانی داستان «گر تیغ بارَد...» را بخوانیم:
«لحظه‌ای به حرف‌هایش فکر کردم و بعد گفتم: «خب، امیلی، من به خوشبختی تو و چارلی -شوهرت- نیستم، یک نفر خاص مثل شما را ندارم، ولی آره، منظورت را می‌فهمم. دانستن این‌که کجا و با چه آرام بگیریم سخت است.»
 
 -گل گفتی. کاش این مهمان‌های سرزده دست از سرم برمی‌داشتند. کاش ما را به حال خودمان می‌گذاشتند تا به راه خودمان بروم.
 
 -«می‌دانی امیلی، چند لحظه پیش شوخی نمی‌کردم. چارلی دنیا را در تو خلاصه می‌کند؛ از این‌که بینتان شکرآب شده خیلی آشفته است.»
 
کم و بیش به من پشت کرد و مدت زیادی ساکت ماند. بعد صدای «سارا وون» خواننده سال‌ها پیش در دوران دانشجویی‌مان را می‌شنیدیم. سارا وون برگردان قشنگ و شاید خیلی کند خود را از ترانه «آوریل در پاریس» خواند و امیلی چنان از جا جست که انگار اسمش را صدا زده باشد. بعد رو به من کرد و سرجنباند.
 
 -«من که نمی‌فهمم ری. نمی‌فهمم چه‌طور دیگر به این جور موسیقی گوش نمی‌دهی؟! آن روزها همه‌اش از این صفحه‌ها گوش می‌کردیم. از همان گرامافون که مامان پیش از دانشجو شدنم برایم خریده بود. چه‌طور توانستی فراموششان کنی؟!»
 
از جا بلند شدم و لیوان در دست به طرف در شیشه‌ای رفتم. به تراس نگاه کردم. پی بردم که چشمانم پر از اشک شده. در را وا کردم و قدم به بیرون گذاشتم و این‌جوری توانستم بدون جلب توجه امیلی اشک چشم‌هایم را پاک کنم، اما او پشت سرم آمد، پس شاید هم متوجه شد...»
 
«کازوئو ایشیگورو» در 1954 به دنیا آمده و از پنج سالگی مقیم انگلیس شده است. در 1982 با اولین رمانش «چشم‌انداز پریده رنگ تپه‌ها» جایزه وینفر دهولبتی را دریافت داشت. سه سال بعد رمان دومش «از جهان شناور» برنده جایزه کتاب سال ویتبر و در 1989 سومین رمانش «بازمانده روز»برنده جایزه بوکر شد.
 
مجموعه داستان «ترانه‌های شبانه» با ترجمه مهدی غبرایی در شمارگان هزار و 500 نسخه به قیمت 18 هزار تومان زمستان سال گذشته از سوی انتشارات اژدهای طلایی منتشر شده است.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها